مارس
31

بزرگترین درس

Shamlo

بزرگترین درسی که از مردم یاد گرفتم این بود که:

همه تا زمانی کنارت هستند که نفعی براشون داشته باشی،

کارشون که باهات تموم شد ،

می ندازنت دور !

کسی هم که ننداختت دور ،

حتما عاشقته و باید هواشو داشته باشی و بهش توجه کنی.

“احمد شــــاملو”





مارس
30

فقر ادراک !

Samii
بدترین مصیبت فقر هست !
اما فقر کلا ۲ حالت داره : یکی فقر مالی که گاهی از نوع پوشش افراد معلوم می شه و بیشتر به خود فرد آسیب می رسونه تا دیگران !
نوع دوم خیلی بدتر هست و با نوع پوشش معلوم نمی شه و به خود فرد آسیب نمی زنه ،
ولی دیگران رو کلافه می کنه !
این نوع فقر ،
فقر ادراکی یا کمبود شـــعور هست و تا با همچین انسانی برخورد نداشته باشی متوجه نمی شی !
و بدبختانه بزرگترین ضربه هارو همین افراد می زنن ! ! !

“پروفسور سمیعی”





مارس
29

دلزدگی ما آدمها

ArthurSchopenhauer

قطعا شغل، نگرانی و گرفتاری، به وفور در سراسر زندگی همه وجود دارد.
اما اگر تمام خواهش ها به محض برانگیخته شدن برآورده شوند،
انسانها چگونه در زندگی خود مشغول باشند و وقت خود را بگذرانند؟
تصور کنید نژاد بشر به مدینه فاضله نقل مکان کند،
جایی که هرچیزی خود به خود به ثمر برسد و کبوتران درحین پرواز بیدرنگ کباب شوند،
جایی که هرکس فورا محبوب خود را پیدا کند و در حفظ و نگهداری او هیچ مانع و مشکلی نداشته باشد.
انسانها از دلزدگی خواهند مرد،
یا خود را حلق آویز خواهند کرد،
یا شاید با هم بجنگند،
یکدیگر را خفه کنند یا بکشند.
بنابراین دچار رنج و درد بیشتری از آنچه اکنون طبیعت برای آنها مقرر نموده،
خواهند شد.

آرتور شوپنهاور





مارس
28

فراموشی …

کسی گفت چیزی را از یاد برده ام .
مولانا گفت : در این دنیا اگر همه چیز را فراموش کنی باکی نیست.
تنها یک چیز را نباید از یاد برد.
تو برای کاری به دنیا آمده ای که اگر آن را به انجام نرسانی، هیچ کاری نکرده ای.
از آدمی کاری بر می آید که آن کار نه از آسمان بر می آید و نه از زمین و نه از کوه ها،
اما تو می گویی کارهای زیادی از من بر می آید،
این حرف تو،
به این می ماند که شمشیر گرانبهای شاهانه ای را ساطور گوشت کنی و بگویی آن شمشیر را بیکار نگذاشته ام،
یا اینکه در دیگی زرین شلغم بار کنی،
یا کارد جواهر نشانی را به دیوار فرو ببری و کدوی شکسته ای را به آن آویزان کنی،
ای نادان !
این کار از میخی چوبین نیز بر می آید !
خود را اینقدر ارزان مفروش که بسیار گرانبهایی !
بهانه می آوری که من با انجام دادن کارهای سودمند،
روزگار می گذرانم،
دانش می آموزم،
فلسفه و فقه و منطق و ستاره شناسی و پزشکی می خوانم،
اما اینها همه برای توست،
تو برای آنها نیستی.





مارس
27

تحمل کردن ….

هنر تحمل کردن انسان‌ها را می‌توان با تحمل کردن اشیاء بی‌جان تمرین کرد که به علت خواص مکانیکی یا خواص دیگر فیزیکی‌شان با سرسختی سد راه ما می‌شوند، تمرینی که هر روز میسر است.
وقتی شکیبایی را از این راه کسب کردیم، می‌توانیم در مورد انسان‌ها نیز به کار گیریم.
به این منظور، باید خود را به این فکر عادت دهیم که این مردم نیز مانند اشیاء بی‌جان، اگر مانع آزادی و فعالیت ما می‌شوند، به علت ضرورت ناگزیر طبیعت‌شان چنین تأثیری دارند.
بنابراین، بر‌آشفته‌شدن در برابر چنین انسان‌هایی همان قدر احمقانه است که از سنگی که پیش پایمان می‌غلطد و راهمان را سد می‌کند، خشمگین شویم .

در باب حکمت زندگی | آرتور شوپنهاور





مارس
26

ریشه دار باش

ریـــشه ی تو،
آگاهی توست یک سنگ به اندازه ای بالا می رود که نیرویی پشت آن باشد.
با تمام شدنِ نیرو، سقوط و افتادن سنگ طبیعی است.
ولی یک گیاه کوچک را نگاه کن!!
که چطور از زیر خاک ها و سنگ ها سر بیرون می آورد و حتی آسفالت ها و سیمان ها را می شکند و سربلند می شود.
اگر تو به اندازه ی این گیاه کوچک،
ریـــشه داشته باشی،
از زیر خاک و سنگ،
و از زیر عـــــادت و غـــــــریزه و از زیر حـــــرف ها و هــــــــــوس ها سر بیرون می آوری و افتخار می آفرینی.
ریـــشه ی تو، همان فـــــهم تو، عـــلاقه ی تو و انتــــخاب توست.





مارس
25

اشک

اشک ها سرداران بی چون و چرای صورت اند!
فرماندهان بی بدیلی که امر، امر آنهاست.
کافی است اراده کنند، آنگاه بخندی، نخندی، برایشان فرقی نمی کند !
می آیند و می ریزند و می روند.
مخصوصاً همان مواقع که عاجزانه از آنها می خواهی از تو فاصله بگیرند، بیشتر با تو صمیمی می شوند و تنهایت نمی گذارند.
گاهی از سر دلسوزی کنار چشم هایت چنبره می زنند و کسب اجازه می کنند برای دلداری.
گاهی خودشان را شریک شادی هایت می کنند و به پهنای صورتت می ریزند.
گذشته از تمام لحظه هایی که دستت را پیش این و آن رو می کنند، اما بگذار آرام درِ گوشت بگویم دوستشان دارم !
همین فرماندهان بی شرمی که هیچ وقت من را به حال خودم رها نکرده اند را می گویم.
اشک ها همیشه هم بد نیستند.
گاهی برای سبک شدن از سنگینی یک حرف، یک نگاه، یک دلتنگی لازم است بیایند و همراهت باشند.
گاهی برای درک خوشحالی ام از بازگشت دوباره ات به خواب هایم لازم است اشک بریزم.
شاید لازم است گاهی از مرز هایی که برای خودم ساخته ام عبور کنم و همه چیز را بسپارم به این فرماندهان کوچک.
ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎﻭﺭ ﻛﻨﻴﻢ ﺑﻌﻀﻰ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻫﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻋﻤﻴﻘﻦ ﻛﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻫﺎ ﺩﻳﮕﻪ ﻫﻴﭽﻮﻗﺖ ﺁﺩﻡ ﺳﺎﺑﻖ ﻧمیﺸﻴﻢ.





مارس
24

و مامان …..

مامان و بابا داشتند تلویزیون تماشا می کردند که مامان گفت: “من خسته ام و دیگه دیر وقته، میرم که بخوابم.”
مامان بلند شد،
به آشپزخانه رفت و مشغول تهیه ساندویچ های ناهار فردا شد،
سپس ظرف ها را شست،
برای شام فردا از فریزر گوشت بیرون آورد،
قفسه ها را مرتب کرد،
شکرپاش را پرکرد،
ظرف ها را خشک کرد و در کابینت قرار داد و کتری را برای صبحانه فردا از آب پر کرد،
بعد همه لباس های کثیف را در ماشین لباسشویی ریخت،
پیراهنی را اتو کرد و دکمه لباسی را دوخت.
اسباب بازی های روی زمین را جمع کرد و دفترچه تلفن را سرجایش در کشوی میز برگرداند.
گلدان ها را آب داد،
سطل آشغال اتاق را خالی کرد و حوله خیسی را روی بند انداخت،
بعد ایستاد و خمیازه ای کشید،
کش و قوسی به بدنش داد و به طرف اتاق خواب به حرکت درآمد،
کنار میز ایستاد و یادداشتی برای معلم نوشت،
مقداری پول را برای سفر شمرد و کنارگذاشت و کتابی را که زیر صندلی افتاده بود برداشت،
بعد کارت تبریکی را برای تولد یکی از دوستان امضا کرد و در پاکتی گذاشت،
آدرس را روی آن نوشت و تمبر چسباند.
مایحتاج را نیز روی کاغذ نوشت و هر دو را در نزدیکی کیف خود قرار داد.
سپس دندان هایش را مسواک زد.
باباگفت: “فکرکردم گفتی داری میری بخوابی!”
و مامان گفت: “درست شنیدی دارم میرم.”
سپس چراغ حیاط را روشن کرد و درها را بست.
پس از آن به تک تک بچه ها سر زد،
چراغ ها را خاموش کرد،
لباس های به هم ریخته را به چوب رختی آویخت،
جوراب های کثیف را در سبد انداخت،
با یکی از بچه ها که هنوز بیدار بود و تکالیفش را انجام می داد گپی زد،
ساعت را برای صبح کوک کرد،
لباس های شسته را پهن کرد،
جا کفشی را مرتب کرد و شش چیز دیگر را به فهرست کارهای مهمی که باید فردا انجام دهد، اضافه کرد.
سپس به دعا و نیایش نشست.
در همان موقع بابا تلویزیون را خاموش کرد و بدون اینکه شخص خاصی مورد نظرش باشد گفت: “من می رم بخوابم” و بدون توجه به هیچ چیز دیگری، دقیقاً رفت و خوابید!!!!!!!؟





مارس
23

دنیا

بازیچه بودن این دنیا را زمانی درک خواهی کرد،
که از کف بدهی،
هرآنچه را که فکر می کنی،
بدون آن زندگی ممکن نیست…
آنگاه،
تنها آنگاه خواهی فهمید هنوز زند ه ایی،
و هنوز آسمان آبی است…
و لذت احساسی است بی قید و شرط…
ترسِ از کف دادن،
ریشه تمام رنج های بشری است…
چه محدود انسانهایی که قواعد بازی را فهمیدند و رنج بیهوده نبردند…
و چه بسیار ابلهانی که هر روز از کف می دهند و شاکی روزگار هستند…
به سانِ کودکانی که بازیچه اشان را دیگری برداشته و رفته
… اسباب بازی ها تغییر کرده،
وگرنه هنوز همان کودک شش ساله اند !





مارس
22

زندگی

هرجا که باشید، همیشه در آغاز کارید.
به همین دلیل، زندگی اینقدر زیبا، جوان و تازه است.
به محض اینکه فکر کنید چیزی کامل شده است، مرده اید؛ کمال مطلق یعنی مرگ.
کمال گرایان، در حال خودکشی اند.
هیچ چیز به کمال مطلق نمی رسد.
هیچ چیز نمی تواند به کمال برسد؛ زیرا زندگی جاویدان است.
همیشه قله های جدیدی در انتظار شماست.
پس از فتح هر قله ای، قله ای جدید شما را بسوی خود فرا می خواند.
همیشه به یاد داشته باشید که هرجا که هستید، تازه در آغازید.
پس همیشه بکر و تازه، همانند یک کودک باقی بمانید و هنر زندگی همین است، همیشه تازه، جوان و جدید باقی ماندن.
به یاد داشته باشید که هر لحظه دری جدید باز می شود.
غیر منطقی به نظر می رسد؛ همیشه فکر می کنیم که اگر آغازی وجود دارد، باید پایانی نیز وجود داشته باشد.
ولی چه می توان کرد !
زندگی از منطق بویی نبرده؛ شروع دارد، ولی بی پایان است.
هرچه واقعا زنده است؛ پایانی ندارد …….





مارس
21

سال ۱۳۹۲

Happy New Year
سال ۹۲ داری کم کم میری.
تو این سال هدیه های زیادی بهمون دادی.
بعضی ها از زندگیمون رفتن، بعضی ها به زندگیمون وارد شدن.
اتفاقهای خوب خوشحالمون کرد، اتفاقهای بد ناراحتمون کرد.
بعضی اوقات زندگی به دلخواه ما بود، ولی بعضی وقتها سر ناسازگاری داشتی.
فارغ از خواست ما بهمون این فرصت را دادی تا تو شرایط مختلف خود جدیدی را تجربه و ایجاد کنیم و خلاصه بزرگ شیم.
ازت ممنونیم و دلمون برات تنگ می شه و یادت باشه همیشه تو خاطرمون هستی.
ولی وقتش شده که بری آخه منتظریم ببینیم سال ۹۳ چی می خواد بهمون بده و می خواد ما چی بهش بدیم …..





مارس
20

نگاهی به وبلاگ هفت ساله

اگه فرصتی بود می نویسم……..





مارس
09

نمایشگاه CABSAT 2014 دبی

cabsat_2014

CABSAT بزرگترین همایش شرکتهای ارایه دهنده تجهیزات ارتباطی و بسترهای محتوای دیجیتالی





مارس
07

آرامش…

اگر خوشبختی را برای یک ساعت می خواهید، چرت بزنید.
اگر خوشبختی را برای یک روز می خواهید، به پیک نیک بروید.
اگر خوشبختی را برای یک هفته می خواهید، به تعطیلات بروید.
اگر خوشبختی را برای یک ماه می خواهید، ازدواج کنید.
اگر خوشبختی را برای یک سال می خواهید، ثروت به ارث ببرید.
اگر خوشبختی را برای یک عمرمی خواهید، یاد بگیرید کاری را که انجام می دهید دوست داشته باشید ………

استیو جابز





مارس
06

تاوان دوست داشتن

زن و شوهر جوانی که تازه ازدواج کرده بودند برای تبرک و گرفتن نصیحتی از پیر دانا نزد او رفتند.
پیرمرد دانا به حرمت زوج جوان از جا برخاست و آنها را کنار خود نشاند.
او از مرد پرسید: تو چقدر همسرت را دوست داری!؟
مرد جوان لبخندی زد و گفت: تا سرحد مرگ او را می پرستم! و تا ابد هم چنین خواهم بود.
از همسرش نیز پرسید: تو چطور! به همسرت تا چه اندازه علاقه داری!؟
زن شرمناک تبسمی کرد و گفت: من هم مانند او تا سرحد مرگ دوستش دارم و تا زمان مرگ از او جدا نخواهم شد و هرگز از این احساسم نسبت به او کاسته نخواهد شد.
پیر عاقل تبسمی کرد و گفت: بدانید که در طول زندگی زناشویی شما لحظاتی رخ می دهند که از یکدیگر تا سرحد مرگ متنفر خواهید شد و اصلا هیچ نشانه ای از علاقه الآنتان در دل خود پیدا نخواهید کرد.
در آن لحظات حتی حاضرنخواهید بود که یک لحظه چهره همدیگر را ببینید.
اما در آن لحظات عجله نکنید و بگذارید ابرهای ناپایدار نفرت از آسمان عشق شما پراکنده شوند و دوباره خورشید محبت بر کانون گرمتان پرتوافکنی کند.
در این ایام اصلا به فکر جدایی نیافتید و بدانید که “تاسرحد مرگ متنفر بودن” تاوانی است که برای “تا سرحد مرگ دوست داشتن” می پردازید.
عشق و نفرت دو انتهای آونگ زندگی هستند که اگر زیاد به کرانه ها بچسبید، این هردو احساس را در زندگی تجربه خواهید کرد.
سعی کنید همیشه حالت تعادل را حفظ کنید و تا لحظه مرگ لحظه ای از هم جدا نشوید.





مارس
05

دیوانه

از ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : چه کسی ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ؟
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ خندید و ﮔﻔﺖ: “ﻋﺸﻘﻢ” ﺭﺍ ….
ﮔﻔﺘﻨﺪ : “ﻋﺸﻘﺖ” ﮐﯿﺴﺖ ؟؟
ﮔﻔﺖ : “ﻋﺸﻘﯽ” ﻧﺪﺍﺭﻡ !!
ﺧﻨﺪﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﺑﺮﺍﯼ “ﻋﺸﻘﺖ” ﺣﺎﺿﺮﯼ ﭼﻪ کارها ﮐﻨﯽ….؟
ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻋﺎﻗﻼﻥ ﻧمی شوﻡ،
ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ…،
خیانت نمی کنم…
دور نمی زنم….
وعده سر خرمن نمی دهم…
دروغ نمی گویم..
خیانت نمی کنم….
و ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ،
ﺗﻨﻬﺎﯾﺶ ﻧمی گذﺍﺭﻡ،
می ﭙﺮﺳﺘﻤﺶ …..
ﺑﯽ ﻭﻓﺎﯾﯽ ﻧمی کنم،
ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ …
برایش فداکاری خواهم کرد…
ناراحت و نگرانش نمی کنم…
غمخوارش می شوم…
ﮔﻔﺘﻨﺪ : ولی ﺍﮔﺮ ﺗﻨﻬﺎﯾﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ …،
ﺍﮔﺮ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﻧﺪﺍﺷﺖ ..،
اﮔﺮ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﮐﺮﺩ ،
ﺍﮔﺮ ﺑﯽ ﻭﻓﺎ ﺑﻮﺩ..
اگر ترکت کرد، ﭼﻪ…؟
اشک بر چشمانش حلقه زد و ﮔﻔﺖ : ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ “ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ” ﻧمیﺸﺪم.





مارس
04

مسئولیت ازدواج

قبل از ازدواج و تصمیم به بچه دار شدن از خود بپرسید: آیا من انرژی و حوصله اینکه نزدیک به ۲۰ سال از عمرم را صرف انسان دیگری کنم را دارم؟
آیا امنیت شغلی و درآمد من این اجازه را به من می دهد که بتوانم همه ی نیازهای کودکم را تأمین کنم؟
آیا مشغله ی من به قدری کم هست که همیشه فرصت مطالعه و به روز کردن اطلاعاتم درباره ی تربیت کودک را داشته باشم؟
آیا به سلامت روان کافی رسیده ام که بتوانم یک محیط شاد و سالم برای رشد و بالیدن یک انسان دیگر را تأمین کنم؟
و آیا از خطراتی که در جامعه من وجود دارد آگاه هستم و قدرت حفظ کودکم در مقابل این خطرات را دارم؟
اگر حتی یک جواب شما منفی بود بهتر است منصرف شوید.
مادر و پدر شدن در تولید مثل نیست.
در تربیت صحیح است.
همواره یادتان باشد شما در برابر فردی که به جامعه تزریق می کنید مسئولــــــید.





فوریه
27

مشق زندگی

گاهی لیوان آب را زمین بگذارید.
استادی در شروع کلاس درس، لیوانی پر از آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید:
به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟
شاگردان جواب دادند:
۵۰ گرم، ۱۰۰ گرم، ۱۵۰ گرم
استاد گفت:
من هم بدون وزن کردن، نمی‌دانم دقیقا وزنش چقدراست ؟
اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟
شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی‌افتد.
استاد پرسید:
خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی می‌افتد؟
یکی از شاگردان گفت: دستتان کم کم درد می‌گیرد..
حق با توست.
حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد دیگری گفت: دستتان بی‌حس می‌شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار می‌گیرند و فلج می‌شوند. و مطمئنا «کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.
استاد گفت: خیلی خوب است. ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است؟
شاگردان جواب دادند: نه
پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می‌شود؟
درعوض من چه باید بکنم؟
شاگردان گیج شدند.
یکی از آن‌ها گفت: لیوان را زمین بگذارید.
استاد گفت: دقیقا ، مشکلات زندگی هم مثل همین است.
اگر آن‌ها را چند دقیقه در ذهنتان نگه دارید، اشکالی ندارد.
اگر مدت طولانی تری به آن‌ها فکر کنید، به درد خواهند آمد.
اگر بیشتر از آن نگه‌شان دارید، فلجتان می‌کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود.
فکرکردن به مشکلات زندگی مهم است.
اما مهم‌تر آن است که درپایان هر روز و پیش از خواب، آن‌ها را زمین بگذارید.
به این ترتیب تحت فشار قرار نمی‌گیرید، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می‌شوید و قادر خواهید بود از عهده هرمسئله و چالشی که برایتان پیش می‌آید، برآیید!
دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری زندگی همین است.





فوریه
24

صبر

به گمانم صبر کردن هم آداب دارد،
زمان دارد،
اینطور نیست که از امروز شروع کنی تا قیام قیامت ادامه بدهی اش.
صبر هم مثل دوی ماراتن است از یک نقطه شروع می شود،
در یک نقطه باید تمامش کنی.
حالا به خط پایان رسیدی،
هی ادامه بدهی،
هی سرعتت را کم و زیاد کنی،
هی خودت را تشویق کنی به خودت روحیه بدهی که مثلا داری می دویی،
به کجا می رسی مسابقه تمام شده،
سوت پایان مسابقه زده شده و تو همچنان در حال دویدنی…
از یک جایی به بعد صبور بودن بی معنی می شود،
درست مثل آن است که کتری را روی گاز بگذاری و منتظر بمانی آب توی کتری بجوشد،
تا آن زمان که آب به نقطه جوش برسد انتظار برای یک چای خوب بسیار منطقی ست،
اما آبی که جوشیده بیشتر از این نمی جوشد،
آبی که به نقطه جوش رسیده،
دیگر وقت جوشیدنش تمام شده،
یعنی از یک جایی به بعد دیگر صبر معنا ندارد.
مثل رابطه،
مثل خیلی از دوستی ها،
منتظر ماندن برای بهبود رابطه اشتباه است.
کار با دعا،
با امید بهتر نمی شود،
و تو داری فقط وقتت را تلف می کنی،
یادمان بماند خرابه های زیادی هستند که تا آخر الزمان خرابه می مانند،
با صبر کردنهای بیهوده هیچ خرابه یی آباد نمی شود.





فوریه
23

انسان باش

مذکر عزیز : ” مرد ” باش !
زمین به مرد بودنت نیـاز داره !
مرد باش ؛ نـــه فقط با جسمت !
مرد باش با نگاهت ، با احساست ، . . . !
مردونه حـرف بزن ،
مردونه بخند ،
مردونه گریه کن ،
مردونه عشق بورز ،
مردونه ببخش ، . . . !
مرد باش و هیچ وقت نامردی نکن ؛
مخصوصا در حق کسی که باورت کرده …
و بهـت تکیه کرده…..
مونث عزیز : ” زن ” باش !
تو به وجود آورنده ای !
نگاه هر کس پاسخش لبخند نیست !
زندگی تنها خوشی نیست !
ببین ،
حس کن ،
عشق بورز ،
عاشق شو ،
به کسی که انسانیت را در خود دارد ،
آنکه با پول تو را می خرد جز یک کالا نگاهی دیگر بر تو ندارد !
بجنگید برای با هم بودن !
بجنگید برای انسان بودن .





فوریه
22

گرگ

Wolf

آدمها بر دو قسم اند :
یا مادر زادی گرگ به دنیا می آیند و یا بره متولد می شوند!!
گرگ ها همیشه گرگ می مانند،
ولی بره ها یا در نهایت تبدیل به گوسفندی تمام عیار می شوند،
و یا یاد می گیرند که چگونه گرگ شوند!
قسمت جالب ماجرا اینجاست که گرگ بره زاده حریص ترو خونریز تر از گرگ گرگ زاده است،
زیرا که او از روی عقده و حقارت و کینه و نفرت می درد و گرگ زاده تنها به حکم عادت!





فوریه
20

دلایل قضاوت درباره دیگران

هیچوقت نمی‌توانید با قطعیت بدانید که چه چیز به دیگران انگیزه می‌دهد. اما می‌توانید چیزهایی در خودتان که می‌پذیرید یا قضاوتشان می‌کنید را دریابید.
واکنش ما به اظهارنظرهای دیگران همیشه به قضاوت شخصی ما از خودمان و احساس کمبود یا قدرت شخصی مان بستگی دارد، نه فرد مقابل.

اکثر قضاوت های دیگران از یکی از سه علت زیر ریشه می گیرد:
۱- آن رفتار و خصوصیت تان برای خودتان هم قابل تحمل نیست.
بعنوان مثال، ممکن است خجالتی باشید و با فردی بسیار اجتماعی برخورد کنید. قضاوت شما چیزی شبیه به این خواهد بود: چقدر خودنما، خیلی پرسروصدا و آزاردهنده است. چون خودتان نمی توانید آنطور رفتار کنید، به کسی که اینطور هست کینه می ورزید.
این نوع قضاوت مشخص می کند که شما به طور کامل خودتان را بروز نمی دهید و درنتیجه از کسانیکه اینکار را می کنند نفرت دارید، حتی اگر اینکار غیرعمدی باشد.آگاه شدن از واقعیت این واکنش و تلاش برای ابراز احساساتتان باعث می شود بسیار بهتر خود را بروز دهید.

۲- شما همان رفتار را نشان می دهید و از آن آگاهی ندارید، به همین علت وقتی آن را در کسی می بینید دوست ندارید.
همه ما با این وضعیت روبه رو شده ایم. یک نفر درمورد یکی از دوستان یا آشنایان شکایت می کند و شما با خودتان فکر می کنید، «خنده دار است، اون خودش همین رفتاری که فکر می کنه اشتباهه رو انجام میده!».
نگاهی صادقانه به خودتان بیندازید شاید خیلی از خصوصیاتی که در دیگران دوست ندارید، در خودتان باشد. اگر اینطور بود ممکن است باعث تعجبتان شود و به این ترتیب خود را بهتر پذیرفته و احساس درک و دلسوزی بیشتری نسبت به دیگران پیدا خواهید کرد.

۳- فردی حسود هستید و به همین دلیل به داشته های دیگران حسد می ورزید و آنها را قضاوت می کنید.
کسیکه در زمینه ای به موفقیت رسیده باشد ممکن است شما را یاد عدم موفقیت خودتان در آن زمینه بیندازد. به موفقیت بالاتر او حسادت کرده و بعد سعی می کنید اشکالی در او پیدا کنید تا حس کمبود خودتان را جبران کنید.
ازآنجاکه الگوگیری انگیزه بسیار قوی تری است تا رقابت، اگر سعی کنید به جای اینکه وقتتان را برای پیدا کردن عیب و ایراد در آن فرد تلف کنید، آن فرد را الگوی خود قرار دهید، موفق تر خواهید بود.
بیشتر قضاوت ها و انتقاداتی که از دیگران می کنیم، استراتژی های ذهن برای جلوگیری از بروز احساسات ناراحت کننده است. اما اگر ندانید این احساسات از کجا ناشی می شوند، ممکن است موجب ناراحتی بسیار بیشتر شود.
آگاه شدن از ذات این انتقادها به این معنی نیست که دیگر هیچ اولویتی ندارید، هنوز هم ممکن است متوجه برخی رفتارهای خاص که برایتان نامطلوب است، بشوید. اما با درک درست و کمی تلاش، بصیرت و تمایز گذاشتن جای قضاوت و انتقاد را می گیرد و باعث می شود برای دیگران احساس دلسوزی و شفقت کنید، حتی اگر علاقه چندانی به آن رفتار نداشته باشید.
بصیرت، آگاهی و درک بدون واکنش احساسی است. قضاوت هایی که موجب واکنش های احساسی می شوند کلید راهنما برای کمک به شما برای پیدا کردن بینش فردی است.وقتی به جای قضاوت کردن دیگران، اعتقادات و تصورات آنها را کشف کنید، دری برای گستردن خودآگاهی و پذیرش خود باز خواهید کرد.
به جای اینکه اسیر دام نفس برای قضاوت دیگران شوید، اجازه بدهید واکنش ها و قضاوت هایتان برای دست یافتن به خودآگاهی بیشتر کمکتان کند و بنابرآن به خوشبختی و موفقیت بیشتری دست خواهید یافت.
وقتی از قضاوت خود از دیگران بعنوان آینه ای برای نشان دادن عملکرد ذهنتان استفاده کنید، انعکاس هر فرد می تواند هدیه ای ارزشمند برایتان باشد و هر فردی که با او برخورد می کنید را به معلمی برایتان تبدیل خواهد کرد.





فوریه
08

زندگی

مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دوراز خانه شان روییده بود:
پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان وپسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند.
سپس پدر همه را فراخواند و از آنهاخواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند.
پسر اول گفت: درخت زشتی بود، خمیده و در هم پیچیده.
پسر دوم گفت: نه.. درختی پوشیده از جوانه بود و پراز امید شکفتن.
پسر سوم گفت: نه.. درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا وعطرآگین.. و باشکوه ترین صحنه ای بود که تابه امروز دیده ام.
پسر چهارم گفت: نه!!! درخت بالغی بود پربار از میوه ها.. پر از زندگی و زایش!
مرد لبخندی زد وگفت: همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید! شما نمی توانید درباره یک درخت یا یک انسان براساس یک فصل قضاوت کنید: همه حاصل انچه هستند و لذت، شوق و عشقی که از زندگیشان برمی آید فقط در انتها نمایان می شود، وقتی همه فصلها آمده و رفته باشند!
اگر در ” زمستان” تسلیم شوید، امید شکوفایی ” بهار” ، زیبایی “تابستان” و باروری “پاییز” را از کف داده اید!
مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل زیبایی و شادی تمام فصلهای دیگر را نابود کند!
زندگی را فقط با فصل های دشوارش نبین،
در راه های سخت پایداری کن: لحظه های بهتر بالاخره از راه می رسند.





ژانویه
28

دوست داشتن

Love

دوست داشتن ساده است.
همانقدر که نفرت دشوار است.
همیشه میان خودمان و همه آدمهایی که می توانیم دوست بداریم،
خودمان مانع می شویم.
با زخم های مان که از سالها قبل بر تن مان نشسته،
با زبان تلخی که زخم می زنیم بر تن دیگران.
با دستی که دراز نمی کنیم برای فشردن دستی که به دوستی دراز شده،
با ندیدن آنها که دوست مان دارند،
و چشمهای شان در چشمخانه ما را به میهمانی رفاقت دعوت می کند.
با مرزی که میان خودمان و دیگران می کشیم،
و بیهوده دشمن می پنداریم آنکه را نمی شناسیم.
همیشه فکر کرده ام آنها که در جنگ دشمنان شان را می کشند،
آیا آنان را می شناسند؟
آیا این دشمن نمی توانست بهترین دوستت باشد؟
دوست داشتن سخت ساده است.
کافی است خانه دلت را برای میهمانی که از تنهایی خانه دلش گرفته است،
آماده کنی.
کافی است به جای قضاوت کردن درباره دیگران،
آنها را با بدی های شان بپذیری.
کافی است بپذیری همه آدمها مثل خودت می توانند بد باشند.
کافی است وقتی روی نیمکت نشستی مهربان تر بنشینی تا جای دیگران هم باشد.
کافی است وقتی شاد هستی خنده هایت را برای خودت پنهان نکنی.
کافی است نان ات را به تنهایی نخوری.
کافی است از یاد نبری که بدون دوستانی که جهان را قابل تحمل می کنند،
وزن زندگی سنگین تر از آن است که به تنهایی به دوش بکشی.
کافی است زخم های دیگران را فراموش نکنی و نگویی به من ربطی ندارد.
دوست داشتن سخت ساده است.
دیده ام بسیاری از دشمنانم را که می توانستم از فرط نفرت نابودشان کنم.
فقط یک دیوار،
یک گفتگو،
یک خیره شدن به چهره دشمن،
یک نادیده گرفتن عیبی که خودت هزار برابرش را داری و در دیگری یافته ای،
را انجام دهی تا تنها نمانی.
تنهایی مثل نفرینی است که گوئی آنان که قلب شان سخت می شود،
محکوم به تحمل آن می شوند.
گاهی که فکر می کنم انگار هزاران رفیق در همه جای جهان دارم،
چهره های آشنایی که مدتهاست گم کرده ام.
باید جستجو کنم که در کدام راه گم شدند،
باید بیابم شان،
باید دوباره سلام کرد.





نوامبر
28

به تو می اندیشم

به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم
تو بدان این را تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو به جای همه گلها تو بخند
اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش

از : فریدون مشیری





نوامبر
17

عشق فراموش نمی شود

هر که گفته فـــــراموش می شود !
دروغ گفــته است !
بهــــانه آورده است !
تا شاید خـــودش را دلـــداری دهد !
فـــراموش نمی شود !
تا ابـــــد می ماند !
قصه دلـــدادگی و عــــاشقی !
حتی اگر متنــــفر شوی !
ببُــری !
دور شوی !
سایـــه اش را با تیــــر بزنی !
باز هـــم هست !
باز هم یکـــــ چیزی !
یک جــــایی !
تـــو را پرت می کند به تـمام خاطـــــرات خـــــــــــوب !
و فقـــــط !
حـــسرت بـــــاقی می مانــــد !





اکتبر
15

بدون شرح ۳

Inexplicit





آگوست
27

تو فقط خوش بدرخش

روزی آهنگری جوان وارد دهکده شیوانا شد. او در کار خود بسیار ماهر بود و می‌توانست وسایل مختلف را با کیفیت خوب و قیمت مناسب بسازد و به مردم عرضه کند. در ابتدا فروش خوبی هم داشت اما به تدریج میل و رغبت مردم به خرید از او کاهش یافت و چند هفته که گذشت دیگر هیچ‌کس سراغ او نرفت. دلیل این عدم استقبال مردم از او، بدگویی آهنگر جوان از آهنگر پیر قبلی دهکده بود که با وجود سن زیاد به کسی کاری نداشت و اصلا هم از ورود آهنگر جوان به دهکده گله‌مند نبود. اما برعکس او آهنگر جوان حتی یک لحظه از بدگویی و تهمت و افترا علیه آهنگر پیر دریغ نمی‌کرد.

سرانجام مدتی که از بیکاری آهنگر جوان گذشت او نزد شیوانا آمد و به او گفت: “استاد می‌بینید چه بلایی سرم افتاد! این آهنگر پیر و مکار با مظلوم‌نمایی و سکوت خودش کاری کرد که مردم دهکده از من گریزان و به سمت او متمایل شوند. دیگر کاری از من ساخته نیست و به ناچار باید هر چه زحمت کشیده‌ام را زیر قیمت بفروشم و از این دهکده بروم. بگذار مردم دهکده مجبور شوند از جنس‌های نامرغوب همین آهنگر پیر و قدیمی و ناوارد استفاده کنند تا قدر مرا بدانند.”

شیوانا با لبخند گفت: “تو خودت به تنهایی به قدر کافی مهارت و شایستگی داری که مورد تحسین اهالی قرار بگیری. اگر کاری به کسی نداشتی و با هنر و مهارتی که داشتی توانمندی و برتری خود را اثبات می‌کردی سال‌ها بین مردم خوش می‌درخشیدی و کسی با تو دشمن نمی‌شد. اما چون همه چیز را برای خودت می‌خواستی و حرص چشمانت را کور کرده بود با وجودی که این همه امکان و استعداد برای جذب اهالی داشتی با حسادت بی‌مورد و دشنام و اهانت به کسی که سکوت می‌کرد و چیزی نمی‌گفت خودت با دست خودت نزد مرد حرمت خودت را از بین بردی.

برای محبوب شدن نیازی به بدگویی و تهمت و دشمنی نبود. تو همین‌طوری محبوب دل‌ها بودی. خودت باعث تنهایی و کنار گذاشتن خودت شدی. کافی است خرابکاری‌های گذشته را طوری ترمیم کنی و دست از سر آهنگر قدیمی دهکده برداری و به کارخودت بپردازی. خواهی دید که چند سال دیگر هنر و مهارتت دوباره تو را محبوب خواهد ساخت. البته به شرطی که دست از حرص و حسادت برداری.”

آهنگر جوان لبخند تلخی زد و گفت: “در این دهکده آنقدر خرابکاری کرده‌ام که گمان نکنم به سادگی از خاطر اهالی برود. به دهی دیگر می‌روم و آنجا این‌گونه که گفتید زندگی می‌کنم.”

روز بعد آهنگر جوان اسباب و وسایلش را جمع کرد و به دهکده مجاور رفت و آنجا برای خود از نو کارگاهی ساخت و به کار مشغول شد. اما این بار به هیچ‌کس کاری نداشت و سرش به کار خود مشغول بود. یک‌سال بعد شیوانا از آن دهکده می‌گذشت. اهالی دهکده خود را دید که اطراف مغازه آهنگر جوان جمع شده‌اند و به او سفارش کار می‌دهند. شیوانا نزدیک او رفت و جویای حالش شد. آهنگر جوان با خنده گفت: “می‌بینید استاد نه تنها اهالی این دهکده جدید از کار من استقبال کردند بلکه اهالی دهکده شما هم از راه دور می‌آیند و به من سفارش می‌دهند و حسابی سرم شلوغ است.

همان آهنگر پیر دهکده شما هم وقتی سرش شلوغ می‌شود کارهای اضافی‌اش را به من ارجاع می‌دهد. انگار حق با شما بود برای محبوب شدن نیازی به دشمنی و حسادت و کینه‌ورزی و تهمت به دیگران نیست. هر انسانی اگر با تکیه بر استعداد و توانایی خودش خوش بدرخشد مورد تحسین و استقبال بقیه قرار می‌گیرد و در حد لیاقت خود محبوب جمع می‌شود. فقط باید کاری به کار دیگران نداشت و خوش درخشید!”





آگوست
23

نگاه جالب یک زن به مردها

Men&Women

یک وقت هایی فکر می کنم مرد بودن چقدر می تواند غمگین باشد.
هیچ کس از دنیای مردانه نمی گوید.
هیچ کس از حقوق مردان دفاع نمی کند.
هیچ انجمنی با پسوند”… مردان” خاص نمی شود.
مردها نمادی مثل رنگ صورتی ندارند.
این روزها همه یک بلندگو دست گرفته اند و از حقوق و دردها و دنیای زنان می گویند.
در حالی که حق و درد و دنیای هر زنی یکی از همین مردها است.
یکی از همین مردهایی که دوستمان دارند.
وقتی می خواهند حرف خاصی بزنند هول می شوند.
حتی همان مردهایی که دوستمان داشتند ولی رفتند…
یکی از همین مردهای همیشه خسته.
از همین هایی که از ۱۸ سالگی دویدن را شروع می کنند و مدام باید عقب باشند.
مدام باید حرص رسیدن به چیزی را بخورند.
سربازی، کار، در آمد، تحصیل… همه از مردها همه توقعی دارند.
باید تحصیل کرده باشند. پولدار، خوشتیپ، قد بلند، خوش اخلاق، قوی… و خدا نکند یکی از این ها نباشند…
ما هم برای خودمان خوشیم!
مثلا از مردی که صبح تا شب دارد برای درآمد بیشتر و برای فراهم کردن یک زندگی خوب برای ما که عشقشان باشیم به قولی سگ دو می زند، توقع داریم که شبش بیاید زیر پنجره مان ویولون بزند و از مردی که زیر پنجره مان ویولون می زند توقع داریم که عضو ارشد هیات مدیره ی شرکت واردات رادیاتور باشد.
توقع داریم همزمان دوستمان داشته باشند، زندگی مان را تامین کنند، صبور باشند و دل داریمان بدهند، خوب کار کنند و همیشه بوی خوب بدهند و زود به زود سلمانی بروند و غذاهای بد مزه ما را با اشتیاق بخورند و با ما مهمانی هایی که دوست داریم بیایند و هر کسی را که ما دوست داریم دوست داشته باشند و دوست های دوران مجردی شان را فراموش کنند و نان استاپ توی جمع قربان صدقه مان بروند و هیچ زن زیباتری را اصلا نبینند و حتی یک نخ هم سیگار نکشند!
مردها دنیای غمگین صبورانه ای دارند. بیایید قبول کنیم. مرد ها صبرشان از ما بیشتر است.
وقت هایی که داد می زنند وقت هایی هم که توی خیابان دست به یقه می شوند وقت هایی که چک شان پاس نمیشود وقت هایی که جواب اس ام اس شب به خیر را نمی دهند وقت هایی که عرق کرده اند وقت هایی که کفش شان کثیف است تمام این وقت ها خسته اند و کمی غمگین.

و ما موجودات کوچک شگفت انگیز غرغروی بی طاقت را دوست دارند. دوستمان دارند و ما همیشه فکر می کنیم که نکند من را برای خودم نمی خواهد برای زیبایی ام می خواهد، نکند من را برای شب هایش می خواهد؟ نکند من را برای چال روی لپم می خواهد؟ در حالی که دوستمان دارند؛ ساده و منطقی… مردها همه دنیای شان همین طوری است. ساده و منطقی… درست بر عکس دنیای ما.

بیایید بس کنیم. بیایید میکروفون ها و تابلوهای اعتراضیمان را کنار بگذاریم. من فکر می کنم مردها، واقعا مردها، آنقدرها که داریم نشان می دهیم بد نیستند.
مردها احتمالا دلشان زنی می خواهد که کنارش آرامش داشته باشند. فقط همین.
کمی آرامش در ازای همه فشارها و استرس هایی که برای خوشبخت کردن ما تحمل می کنند.
کمی آرامش در ازای قصر رویایی که ما طلب می کنیم …
بر خلاف زندگی پر دغدغه ای که دارند، تعریف مردها از خوشبختی خیلی ساده است.

اما یک نکته واقعا مــَــردانه …
بیایید کمی هم مرد باشیم!
زیر بارون اگر دختری رو سوار کردید
جای شماره به او امنیت بدهید
او را به مقصد مورد نظرش برسانید
نه به مقصد مورد نظرتان !
بگذارید وقتی زن ایرانی مرد ایرانی را در کوچه ای خلوت می بیند
احساس امنیت کند ؛ نه احساس ترس
بیایید فارغ از جنسیت …
کمی هم مــَــرد باشیم !





آگوست
16

شاد باشید

Steve Jobs
بعضی از مردم به هیچ وجه شما را تایید نخواهند کرد.
اجازه ندهید نظرات منفی دیگران آرامش شما را به هم ریزد.
انسان ها دو دسته اند، دسته‌ی اول انرژی و خلاقیت شما را تخلیه می کنند و دسته‌ی دوم به شما انرژی می دهند و موجب خلاقیت بیشتر شما می‌شوند حتی با یک لبخند ساده.
از دسته‌ی اول دوری کنید.
شاد باشید.
همان شخصی باشید که واقعا می‌خواهید.
اگر کسی با این کار شما مشکل دارد ، او را به حال خود رها کنید.
شاد بودن یک انتخاب است.
زندگی، شاد کردن همه نیست.
خودتان شاد باشید.
اجازه ندهید افکار منفی دیگران صدا‌ی درونتان ، قلب و بینشتان را غرق و مسموم کنند، افکار و احساسات شما خوب می دانند چگونه شما را تبدیل به چیزی کنند که می خواهید.
باقی چیز‌ها در رده های بعدی اهمیت قرار دارند.

استیو جابز