به درونت بنگر
در افسانه های کهن هندوستان آمده است که در روزگاران دور ، آدمیان همه خلق و خو و سرشتی خدای گونه داشتند ولی از امکانات و توانایی های خود خوب استفاده نکردند و کار به جایی رسید که برهما ، خدای خدایان ، تصمیم گرفت قدرت خدایی را از آنان بازگیرد و آن را در جایی پنهان کند که دست کسی به آن نرسد .
بدین منظور او در جستجوی مکانی بر آمد که مخفی گاه مطمئن و دور از دسترس آدمیان باشد . زمانی که برهما با دیگر خدایان مشورت نمود آنها چنین پیشنهاد کردند : بهتر است قدرت بیکران انسانها را در اعماق خاک پنهان کنیم . برهما گفت : آنجا جای مناسبی نیست ! زیرا که آنها ژرفای خاک را خواهند کاوید و دوباره به آن دست می یابند . پس خدایان گفتند : نیروی یزدانی آدمیان را به اعماق اقیانوسها منتقل کنیم تا از دسترس آنها دور باشد . این بار برهما گفت : آنجا نیز مناسب نیست ! زیرا انسان به عمق دریاها و اقیانوسها رخنه می کند و گمشده خود را می یابد و آن را به روی آب می آورد .
ما نمی دانیم این نیروی عظیم را کجا باید پنهان کنیم ! به نظر می رسد که در آب و خاک جایی پیدا نمیشود که آدمی نتواند به آن دست یابد . در این هنگام ، برهما گفت : کاری که با نیروی یزدانی آدمی می کنیم این است که ما نیروی آدمیان را در اعماق وجود خود او پنهان می کنیم ! آنجا بهترین محل ، برای پنهان کردن این گنج گرانبهاست و یگانه جایی که است که آدمی هرگز به فکر جستجو و یافتن آن برنمی آید !
در ادامه افسانه هندی چنین آمده است : از آن به بعد آدمی سراسر جهان را پیموده ، همه جا رو جستجو کرده ، بلندیها رو در نوردیده ، به اعماق دریاها فرو رفته است ، به دورترین نقاط خاک نفوذ کرده تا چیزی به دست آورد که در ژرفای وجود خود او پنهان شده است !
جمله گفتند آمدیم این جایگاه تا بود سیمرغ ، ما را پادشاه
مدتی شد تا درین ره آمدیم از هزاران سی به درگه آمدیم
چون نگه کردند آن “سی مرغ” زود بی شک این سی مرغ آن سیمرغ بود
“عطار نیشابوری”