این نامردیه . . . !
خدا !
تاحالا کسی اینقدر رُک مثل من بهت گفته : که خیلی نامردی !
آره خیلی نامردی … !
هر اتفاقی که برام افتاد چه بد چه خوب گفتم خدایا شکرت …
این همه بلا به سرم آوردی آخ نگفتم …
چرا باید همچین کاری میکردی که ازم سرد بشه !!! ؟
درست باید میزاشتی تو اوج دوست داشتنم ازم سرد بشه ! ؟
می دونم که هیچ کار تو بی حکمت نیست اما این چه حکمتیه که :
با اون آشنا بشم ُ بعد اینجوری تموم بشه ! ؟
با من آشنا بشه ُ بعد اینجوری تموم بشه ! ؟
خب از اولش آشنا نکن !
حالا میدونی چرا گفتم که نامردی ! ؟
واسه اینکه دل من عادت داره که داغون باشه اما دل اون چی ! ؟
نباید منو ُ جلو پاش میزاشتی که حالا وقت رفتن دلش اینجوری بشکنه !!!
نباید اونو ُ جلو پام میزاشتی که حالا وقت رفتنش دلم اینجوری بشکنه !!!
نباید ! نباید ! نباید !
امروز ساعت ۱۰:۰۵:۵۶ صبح روز چهارشنبه برابر با ۳۱ فروردین ماه ، ” قلب من” با یک جمله ناگهان از کار ایستاد !
برای چند لحظه احساس سقوط از بلندی بهم دست داد !
طنابی که با آن در حال صعود بودم ، ناگهان پاره شد !
تا به خودم اومدم ، دیدم چیزی ازم باقی نمونده !
تمام انگیزه ها ، آرزوها و حتی نیازها …….
شاید دیگه نتونم نوشتن این وب لاگ رو ادامه بدم !
نهایتا یک مطلب در موردش بنویسم و بس .