شنبه صبح زود از خواب بیدار شدم، آروم لباس پوشیدم و طوری که زنم از خواب بیدار نشه، جعبه ناهارم رو برداشتم، سگم رو صدا کردم و آروم رفتم توی گاراژ خونه، قایق ام رو بستم به پشت ماشینم و از خونه به قصد ماهیگیری رفتم بیرون…درهمین حین متوجه شدم که بیرون باد شدیدی میاد، بارونیه و رادیو رو هم که روشن کردم متوجه شدم تمام روز وضعیت هوا به همون بدی باقی خواهد موند…تصمیمم عوض شد. دوباره آروم برگشتم خونه، ماشین رو تو گاراژ پارک کردم، لباسم رو درآوردم و یواش رفتم تو رختخواب کنار زنم که هنوز خواب بود…. اون رو از پشت بغل کردم و آهسته تو گوشش گفتم: “هوا بیرون خیلی بده…” که همسر عزیزم، که الان بیست ساله با هم ازدواج کردیم، جواب داد: ” آره، ولی باورت میشه که این شوهر احمق من تو همچین هوائی رفته ماهیگیری؟!! …… من هنوز که هنوزه نمیدونم همسرم اون روز شوخی میکرد یا نه، ولی من دیگه هیچوقت نرفتم ماهیگیری…
Saturday morning I got up early, dressed quietly, made my lunch, grabbed the dog, slipped quietly into the garage to hook the boat up to the truck, and proceeded to back out into a torrential downpour.
The wind was blowing hard. I pulled back into the garage, turned on the radio, and discovered that the weather would be bad throughout the day.
I went back into the house, quietly undressed, and slipped back into bed. There I cuddled up to my wife’s back, now with a different anticipation, and whispered, “The weather out there is terrible.”
My loving wife of 20 years replied, “Can you believe my stupid husband is out fishing in that?”
I still don’t know if she was joking, but I’ve given up fishing.