فقط ماییم که میریم بهشت !
توریستی از ایران که به اسپانیا سفر کرده بود، خاطره جالبی رو تعریف کرد:
می گفت : در یکی از روستاهای اسپانیا وارد قهوه خانه ای شدم و برای خود و همراهم قهوه سفارش دادم .
در حالی که روی میز منتظر سفارشمان بودیم، در کمال تعجب دیدیم که بعضی از مشتریان جلوی پیشخوان آمده و در حالی که خودشان تنها بودند سفارش دوتا چایی و یا دوتا قهوه می داند و می گفتند: یکی برای خودم و یکی برای دیوار !
از نوع سفارش در حیرت ماندیم !
متوجه شدیم که بعد از هر اینگونه سفارش پیشخدمت یک برگه کوچک که روی آن چای و یا قهوه نوشته است به دیوار پشت سرمان چسپاند !
و جالب اینکه دیوار پشت سرما پر از این برگه ها بود !
در ذهنمان هزاران فکر به وجود آمد که دلیل اینکار چیست و این حرکت یعنی چه ؟ !
در افکار خود غوطه ور بودیم
آدم فقیر و ژنده پوشی وارد قهوه خانه شد و سفارش یک قهوه داد.
اما با این جمله : ” ببخشید بی زحمت یک قهوه از حساب دیوار ” !
و پیشخدمت یکی از کاغذها را روی آن قهوه نوشته بود از روی دیوار برداشت و پاره کرد و یک قهوه به آن مرد فقیر داد، بدون آنکه از آن مرد پولی بگیرد.
ظاهرا این فقط ماییم که میریم بهشت …….
هیچ دیدگاه
دیدگاهتان را بفرستیددیدگاهی داده نشده است.