آگوست
10

به‌ بهانهٔ‌ نو شدن مجدد سالهای عمرم…

باید که به خویش نهیب زنم که زندگی، مسابقه‌ دو سرعت نیست!
کمی آرام بگیر؛ به موسیقی زندگی گوش بسپار؛ پیش از آنکه آوای آن به پایان برسد…

شاید زادروزها بهانه ای باشند، تا ما آدمها بیشتر به کیفیت بودنمان فکر کنیم؛ اینکه با گذر این زادروزها که شاخصه‌ای برای میزان حضورمان روی کره خاکی ست، چه کرده‌ایم؟!
به‌ دنیایی که ‌در آن بودیم ‌و هستیم، چیزی اضافه کرده‌ایم؟
یا اصلاً چقدر به معنای واقعی کلمه، این تعداد سال عمر را زندگی کرده‌ایم؟!

در باورِ من، زاد روزها تلنگرند.
با هر تولدی، انسانی پا به این کره خاکی می‌گذارد و فعل “بودن” صرف می‌شود.
اما بودن داریم تا بودن!
“چگونه‌ بودن”‌ و “چگونه ‌‌زندگی‌ کردن” آدمها با هم فرق‌ دارد.

یکی اصلاً بود و نبودش یکی‌ ست!
نه چیزی به زمین و زمینیان اضافه‌ می‌کند، نه کم.
دیگری، بودنش مضر است و آسیب رسان؛ اما یکی هم هست که بودنش وزن دارد، دایره ای اطرافش هست که مرکزش اوست و‌ همهٔ آدمهایی ‌که در آن دایره هستند، متأثر از آن‌ اند و هر چه وزن‌دارتر باشد، شعاع این دایره بیشتر است.

آدمهای دستهٔ آخر، حضورشان‌ رنگ‌ می‌دهد به دنیا، ارزشمندش می‌کند و زیبا!
اینها آدمهایی‌اند که: عرض بودنشان از طول‌ سالهای عمرشان بیشتر‌ است!
من معتقدم آدمهای دسته آخر، لحظه‌ها را بیشتر از زمان واقعی‌شان زندگی می‌کنند و امروز پر رنگترین دغدغهٔ ذهنی من این‌ است: براستی، من جزء کدام دسته از این آدمها هستم؟!