جولای
04

تئوری سوسک در توسعه شخصی

در رستورانی، یک “سوسک” ناگهان از جایی پر می زند و بر روی یک خانم می نشیند.

آن خانم از روی ترس شروع به فریاد می کند.

وحشت زده بلند می شود و سعی ‌می کند با پریدن و تکان دادن دست هایش، “سوسک” را از خود دور کند.

واکنش او مُسری بوده و افراد دیگری هم که سر همان میز بودند وحشت زده می شوند.

بالاخره آن خانم موفق می شود، سوسک را از خود دور کند.

“سوسک” پر میزند و روی خانم دیگری نزدیکی او می نشیند.

این بار نوبت او و افراد نزدیکش می شود که همان حرکت ها را تکرار کنند!

“پیشخدمت” به سمت آنها می‌دود تا کمک کند.

در اثر واکنش های خانم دوم، این بار “سوسک” پر م یزند و روی “پیشخدمت” می نشیند.

پیشخدمت محکم می ایستد و به رفتار سوسک بر روی لباسش نگاه می کند.

در زمانی مطمئن “سوسک” را با انگشتانش می گیرد و به خارج رستوران پرت می کند…

در حالیکه قهوه‌ام را مزه مزه می کردم، شاهد این جریانات بودم و ذهنم درگیر این موضوع شد.

آیا “سوسک” باعث این رفتارِ “هیستریک” شده بود؟

اگر اینطور بود، چرا “پیشخدمت” دچار این رفتار نشد؟

چرا او تقریباً به شکل ایده آلی این مسئله را حل کرد، بدون اینکه آشفتگی ایجاد کند؟

این “سوسک” نبود که باعث این ناآرامی و ناراحتی خانمها شده بود، بلکه عدم توانایی افراد در برخورد با “سوسک” موجب ناراحتیشان شده بود.

من فهمیدم این فریاد پدرم، همسرم یا مدیرم بر سر من نیست که موجب ناراحتی من می شود، بلکه ناتوانی من در برخورد با این مسائل است که من را ناراحت می کند.

این ترافیک بزرگراه نیست که من را ناراحت می کند، این ناتوانی من دربرخورد با این پدیده ‌است که موجب ناراحتیم می شود.

من فهمیدم در زندگی نباید “واکنش” نشان داد، بلکه باید “پاسخ” داد!

آن خانمها به اتفاق رخ داده “واکنش” نشان دادند، در حالیکه “پیشخدمت”، “پاسخ” داد.

“واکنش” ها همیشه غریزی هستند در حالیکه “پاسخ” ها همراه با تفکرند!

«این مفهوم مهمی در فهم زندگیست،…»

آدمی که خوشحال است، به این خاطر نیست که همه چیز در زندگیش درست است؛ او به این خاطر خوشحال است که: “دیدگاهش” و پاسخش نسبت به مسائل درست است.