این دومین کتابیست که از «کارن هورنای» میخوانم. قبلاً کتاب «خودکاوی»اش را خوانده بودم و به نظرم خیلی کتاب شسته رفتهای آمده بود. هورنای تسلط خوبی بر روی مطلبی که میخواهد بگوید دارد و ایدههایش را خیلی خوب و شفاف بیان میکند. تلاش میکند با ذکر مثالهای عینی و همینطور تکرار مطلب از زوایای مختلف جزئیات ایدههایش را بیان کند. تفاوتهای به ظاهر بیاهمیت در تحلیلها و در علت رفتار آدمها را چنان برجسته میسازد که خواننده متوجه تفاوتهای عمیق پنهان در این مسائل میشود.
به نظرم خواندن کتاب «عصبیت و رشد آدمی» برای همه کس از ضروریات است. من خودم با خواندن این کتاب نکات فراوانی را در مورد خودم و همینطور در مورد آدمهای اطرافم یاد گرفتهام. مطالبی که دانستنشان باعث میشود علت واقعی خیلی از مشکلات، عصبیتها، ترسها، ناآرامیها، تضادها، از خودبیگانگیها و … را در وجودمان و در رابطه با انسانهای دیگر ببینیم و سعی کنیم آنها را رفع کنیم. با این کار هم خودمان احساس آرامش بیشتری خواهیم کرد و هم روابط سالمتری با اطرافیانمان برقرار خواهیم کرد. البته این کار امکانپذیر نیست مگر با تلاش مداوم و مستمر برای خودکاوی و خودنگری.
قائدتا مواجه شدن با کتابی که چشم آدم را بر روی مشکلات شخصیتیاش باز میکند، خیلی راحت نخواهد بود. با این حال در طول خواندن کتاب زیاد پیش آمد از اینکه میدیدم چگونه توصیف مشکلی را که خودم تا حدی و به صورت خیلی مبهم درک کرده بودم به این روشنی و وضوح بیان میکند، دچار شور و شعف شوم. البته کم هم نبودند مواردی که مواجهه با مسئلهای واقعاً برایم دردناک و افسردهکننده بود.
فکر میکنم آدمها در برخورد با چنین کتابی سه وضعیت مختلف خواهند داشت. آن دستهای که نرمال هستند و عصبیت چندانی در ساختار شخصیتی خود ندارند طبیعتاً مخاطبان اصلی کتاب نیستند و به راحتی و بدون هیچ دشواریای با مطالب آن برخورد میکنند. ولی برای این گروه هم آشنایی با ساختار عصبیت توصیف شده در کتاب، کمکی است برای بهتر درک کردن رفتار بسیاری از آدمهای اطرافشان. در این صورت توانایی آنها برای کمک کردن به آدمهای دور و برشان خیلی بیشتر خواهد شد. از میان آنهایی که در ساختار شخصیتشان «عصبیت» دارند، عدهای چنان گرفتار آنند و چنان «مقاومتهای» مختلف در وجودشان عمیق است که اصلاً مطالب کتاب را به خودشان نمیگیرند. این افراد هنوز آمادگی و قدرت لازم برای مواجه شدن با مشکلاتشان را ندارند و احتمالاً برای شروع این کار نیاز به کمک روانکاو دارند. شاید هم سلسله وقایعی در طول زندگی باعث ضربه خوردن آنها شود و تازه در این صورت به وجود مشکلاتی در شخصیت خودشان پی ببرند. گروه سوم مانند گروه دوم ساختمان شخصیتشان عصبی است ولی با این حال وجود ناکاستیها و مشکلات را در خود احساس کردهاند و تا حدی هم با خود کلنجار رفتهاند تا بلکه راهی برای خلاصی از مخمصهای که در آن گرفتار شدهاند بیابند. کتاب فوق برای این دسته از آدمها کمک بسیار خوبی است که تا حدی نسبت به مشکلات، مسائل، سختیها و راهکارهای پیش رویشان شناخت پیدا کنند. این کتاب و همینطور کتاب «خودکاوی» سعی میکنند این مطلب را روشن سازند که با تدقیق در علل رفتار و کردار، خودنگری و خودکاویهای مستمر و پیگیر، هر فردی امکان اینکه بر مشکلات عصبیاش غلبه کند و ساختمان عصبیت شخصیتش را از بین ببرد، دارد.
در ادامه سعی میکنم به طور خیلی خلاصه ایدهی اصلی کتاب (چرایی شکلگیری ساختمان عصبیت) را بیان کنم، هرچند که به علت جزئیات فراوان برای فهم مطالب کتاب باید همهی آن را خواند. (بعضی جاها از خود متن کتاب هم استفاده کردهام).
ایدهی اصلی کتاب «عصبیت و رشد آدمی» این است که در وجود هر انسانی مقداری نیروهای حیاتی، انرژیها، امکانات و استعدادهای خاص نهفته است که اگر شرایط مناسب باشد امکان رشد پیدا میکنند. ولی معمولاً به علت شرایط نامناسبی که افراد در کودکی تجربه میکنند این فرایند رشد طبیعی دچار اختلال میگردد. در این صورت یک احساس ناایمنی، اضطراب، تشویش و دلهره دائمی در کودک ایجاد میشود که سبب میگردد او به جای اینکه وقت و انرژی خود را صرف پرورش و بهکاربردن نیروها و استعدادهای طبیعی خود نماید، در یک حالت دفاعی قرار گیرد و آنها را صرف تسکین دادن اضطراب و دلهره و دفع آزار دیگران نماید. هورنای اضطراب و تشویشی که بدین طریق بهوجود میآید را «اضطراب اساسی» مینامد.
بنا بر نظر هورنای راههایی که کودک برای در امان ماندن از آزار دیگران به آن متوسل میشود به دو عامل بستگی دارد: یکی خلقیات و خصوصیات روحی خود کودک است و دیگری اوضاع و احوال محیط و شرایطی که دیگران برایش بهوجود میآورند. به اختصار این راهها عبارتند از: طریق «مهرطلبی و جلب حمایت و محبت دیگران»، «پرخاشگری و برتریطلبی» و «عزلتگزینی و دوریگزینی از اشخاص».
اگر امکان داشت که کودک فقط به انتخاب یکی از این راهها اکتفا کند دچار ناراحتی و عذاب چندانی نمیشد؛ ولی مشکل اینجاست که او با توجه به موقعیتهای مختلف مجبور است از هر سه روش دفاعی استفاده کند. به دلیل اینکه این تاکتیکها با هم در تضاد هستند ناچار از برخورد آنها کشمکش و تضاد شدیدی در وجود بچه ایجاد میشود. برای تخفیف دادن این تضادها، راهی که به نظر کودک میرسد این است که دو تا از آن سه طریق دفاعی متضاد را پنهان کند و فرصت تجلی و نمایان شدن به آنها ندهد و حالت سوم را بیشتر برجسته سازد. این اتفاق بخش عمدهای از خصوصیات اخلاقی و شخصیت کودک و نوع روابطش با دیگران را در آینده شکل میدهد (به اصطلاح تیپ عصبیت او را مشخص میکند).
با توجه به مشکلاتی که کودک با آنها مواجه گردیده است ارزش و اعتماد به نفس واقعی در او به خوبی رشد نمیکند. به طور خلاصه شرح و نحوهی این عوامل در ادامه ذکر میشود. اول اینکه کودکی که مجبور بوده است انرژیها و نیروهای مثبت و سازنده وجود خود را دائماً صرف خنثی کردن آزار دیگران نماید و آنها را در یک حالت دفاعی هدر بدهد، رفتهرفته نیروی درونی و هستهی وجودیش سست و ضعیف میگردد. عامل دیگری که به تضعیف اعتماد به نفس او کمک میکند، تضادهایی است که وحدت و یکپارچگی وجودش را زایل کرده. بهخصوص اینکه برجسته و نمایان ساختن یک قسمت از تمایلات و احساسات و سرکوب کردن قسمتهای دیگر، بخشهای سرکوب شده را از فعالیت مؤثر و سازنده باز میدارد. یک عامل بسیار مهم دیگر که باعث میشود «خود اصلی و واقعی» به طور طبیعی رشد نکند، این است که چون مهمترین احتیاج کودک (در شرایطی که توضیح داده شد)، تسکین اضطراب، رفع تضاد و کسب آرامش درونی است، دیگر چندان توجهی به احساسات، تمایلات، علایق و آرزوهای واقعی و اصیل خود ندارد. تنها یک چیز برایش مهم است و به آن میاندیشد؛ و آن این است که چگونه خود را از آزار دیگران در امان نگه دارد.
پس میبینیم که عوامل متعددی به ضعیف شدن «هستهی وجودی» کودک کمک میکنند. حال چنین موجود ضعیفی برای ادامه دادن زندگی چه میکند و چه راهی به نظرش میرسد؟ در عمل برای فرار از وضعیتش و لاپوشانی ضعفهای واقعی شخصیتش به تخیل پناه میبرد. یک «خودِ تصوری» در ذهنش ایجاد میکند و آن را جانشین اعتماد به نفس و ارزشهای واقعی میسازد. از آنجا که «خود تصوری» وظایف متعددی از لحاظ شخص عصبی ایفاء میکند، وی آن را چیز گرانبها و پرارزشی تصور میکند و میکوشد تا آن را حفظ نماید و رفتهرفته به آن جنبههای ایدهالی هم میدهد که در این حالت به آن «خودِ ایدهآلی» میگوییم.
«خود ایدهآلی» که خود معلول یک سلسله فعل و انفعلات ناسالم و عصبی بوده، از این پس به صورت عامل و علت برای ایجاد انواع مشکلات و ناراحتیهای عصبی دیگر در میآید. شخص به جای اینکه نیرو و انرژی خود را صرف رشد و تعالی «خود واقعی» خود کند، آن را برای رسیدن به توهم «خود ایدهآلی» به هدر میدهد. شاید بتوان گفت مهمترین درام زندگی شخص عصبی از همینجا شروع میشود که آرزو و تلاش میکند تا به «خود ایدهآلی» واقعیت بخشد و چنان «برجستگی و عظمتی» کسب کند که در شان یک خود ایدهآلی باشد. این امر مسیر زندگی و هدفش را به کلی تغییر میدهد و او را در یک خط منفی و مخرب به حرکت وامیدارد.
برای اینکه شخص بتواند «خود تصوری» را به واقعیت نزدیک سازد، محتاج و تشنه کسب «عظمت و جلال» میشود. اولین حالت و صفتی که خودبهخود در وی ایجاد میشود این است که مجبور میشود خود را در هر زمینهای و از هر لحاظ کامل و بیعیب و نقص گرداند. چون «خود ایدهآلی» کامل و بیعیب و نقص است شخص هم باید سعی کند خود را مطابق آن بسازد. دومین صفتی که در شخص ایجاد میشود و وسیلهای میگردد برای کسب عظمت، عطش جاهطلبی شدید است. جاهطلبی شخص عصبی معمولاً متوجه اموری است که به انسان احساس قدرت یا حیثیت و پرستیژ میدهد. سومین صفت و خصلتی که در شخص عصبی ایجاد میگردد و از اثرات و لوازم حتمی عظمتطلبی است، این است که میل و عطش شدیدی به برتری، پیروزی و غلبه انتقامجویانه و کینهتوزانه نسبت به دیگران پیدا میکند. البته خود این اشخاص غالباً از عطش برتری منتقمانه خود بیخبرند و آن را با میل واقعی به پیشرفت و رشد عوضی میگیرند؛ و منطقتراشی هم میکنند تا این عطش را موجه قلمداد نمایند.
اگر بخواهیم به طور مختصر اشاره کنیم، فرق میل پیشرفت واقعی و سالم، با تلاشهای عصبی برای کسب عظمت، این است که در اولی رغبت و اختیار و رضایت وجود دارد، در دومی اجبار و اضطرار. اولی امکانات و محدودیتها را میپذیرد، ولی دومی نه. اولی قدمبهقدم پیش میرود، دومی فقط آرزو میکند که کاش میتوانست یکمرتبه با یک جهش معجزهآسا به عظمت و جلال برسد، یا لااقل دیگران او را به این مقام بشناسند. اولی صفات معینی را واقعاً دارد، دومی فقط تظاهر به داشتن آنها میکند. اولی با واقعیات سروکار دارد و دومی با تخیل و توهم.
همین تلاش مخرب، منفی و اجباری برای کسب «عظمت و جلال» موهومی است که به عقیدهی هورنای مسیر رشد سالم شخص را مختل میکند و گرفتاریهای فراوان برایش ایجاد میکند. او در این کتاب سعی میکند نشان دهد که چگونه اساسیترین ناراحتیها و مشکلات شخص عصبی از اینجا شروع میشود که میخواهد غیر از آن چیزی که هست باشد. میخواهد خود را به صورت یک الگو و قالب تصوری درآورد که حتی در نظر خودش هم شکل و ماهیت آن به درستی روشن و مشخص نیست؛ و بنای آن هم بر توهم و تخیل بنا نهاده شده است.
کتاب: عصبیت و رشد آدمی
اثر: کارن هورنای