ژوئن
13

بی پدر ! ! !

“” بی پــدر “” یه فُحش نیست !
یـــه درد ِ بزرگ ِ . . . .
این حرف رو به هیچکس نزنید.
ممنون . . . .





ژوئن
12

شاید فردا زنده نباشیم . . .

بزودی …….





ژوئن
11

بهارخواب خاطرات . . .

بزودی ……..





ژوئن
10

آدم ها برای هم سنگ تمام می گذارند

Stone

آدم ها برای هم سنگ تمام می گذارند.

اما نه وقتی که در میانشان هستی، نه…

آن جا که در میان خاک خوابیدی؛

سنگ تمام را می گذارند و می روند …!





ژوئن
10

آرامگاه …..

Landfill





ژوئن
09

انتقال از مشهد به سبزوار

Burial of the dead





ژوئن
08

مرگ زنگ می زند . . .

بزودی…….





ژوئن
07

چیزی نمانده

چیزی به پایان یک خاطره ی عجیب نمانده…

چیزی نمانده که من دیگر ، یکی دیگر نباشم…

چیزی نمانده که من دیگر حتی من نباشم…

آخ که چه سخته وقتی می خوای عادت ها رو با تمام خاطراتی که با اون ها داری ول کنی…

هی می خوام ببینم چرا پرخاش گری هایی رو که در مقابل فکرم می بینم نمی تونم توجیه کنم…

نبودنم، بودنم، هستیم، نیستیم، پدر، مادر، برادر، خواهر، همه و همه…

در حالی که همه جلوی چشماتم هستند …

من به چشمانم مشکوک هستم…

چرا …

سکوت های من بیش از اندازه شده اند…

و در آخر من می مانم و من، منی که حتی من را نشناختم…