مارس
31

قورباغه و کرم

آنجا که درخت بید به آب می رسد، یک بچه قورباغه و یک کرم همدیگر را دیدند
آن ها توی چشم های ریز هم نگاه کردند…
…و عاشق هم شدند.
کرم، رنگین کمان زیبای بچه قورباغه شد،
و بچه قورباغه، مروارید سیاه و درخشان کرم..
بچه قورباغه گفت: «من عاشق سرتا پای تو هستم !
کرم گفت: من هم عاشق سرتا پای تو هستم. قول بده که هیچ وقت تغییر نمی کنی ..
بچه قورباغه گفت : قول می دهم.
ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند! او تغییر کرد!
درست مثل هوا که تغییر می کند.
دفعه ی بعد که آنها همدیگر را دیدند، بچه قورباغه دو تا پا درآورده بود.
کرم گفت: تو زیر قولت زدی . . .
بچه قورباغه التماس کرد: من را ببخش دست خودم نبود…من این پا ها را نمی خواهم…
…من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.
کرم گفت: من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را می خواهم.
قول بده که دیگر تغییر نمیکنی.
بچه قورباغه گفت قول می دهم.
ولی مثل عوض شدن فصل ها،
دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند،
بچه قورباغه هم تغییر کرده بود. دو تا دست درآورده بود.
کرم گریه کرد : این دفعه ی دوم است که زیر قولت زدی . . .
بچه قورباغه التماس کرد: من را ببخش. دست خودم نبود. من این دست ها را نمی خواهم…
من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.
کرم گفت: و من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را…
این دفعه ی آخر است که می بخشمت.
ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغییر کرد.
درست مثل دنیا که تغییر می کند.
دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند،
او دم نداشت.
کرم گفت: تو سه بار زیر قولت زدی و حالا هم دیگر دل من را شکستی.
بچه قورباغه گفت: ولی تو رنگین کمان زیبای من هستی.
آره، ولی تو دیگر مروارید سیاه ودرخشان من نیستی. خداحافظ.
کرم از شاخه ی بید بالا رفت و آنقدر به حال خودش گریه کرد تا خوابش برد.
یک شب گرم و مهتابی،
کرم از خواب بیدار شد..
آسمان عوض شده بود،
درخت ها عوض شده بودند
همه چیز عوض شده بود…
اما علاقه ی او به بچه قورباغه تغییر نکرده بود.با این که بچه قورباغه زیر قولش زده بود، اما او تصمیم گرفت ببخشدش.
بال هایش را خشک کرد.
بال بال زد و پایین رفت تا بچه قورباغه را پیدا کند.
آنجا که درخت بید به آب می رسد،
یک قورباغه روی یک برگ گل سوسن نشسته بود.
پروانه گفت: بخشید شما مروارید…
ولی قبل ازینکه بتواند بگوید :…سیاه و درخشانم را ندیدید؟
قورباغه جهید بالا و او را بلعید ،
و درسته قورتش داد.
و حالا قورباغه آنجا منتظر است…
…با شیفتگی به رنگین کمان زیبایش فکر می کند….
…نمی داند که کجا رفته.
از مرگ نترسید از این بترسید که وقتی زنده اید چیزی درون شما بمیرد.





مارس
30

همه چیزم

تلفن همراه پیرمردى که توى تاکسی کنارم نشسته بود، زنگ خورد !

پیرمرد به زحمت تلفن را با دستهاى لرزان از جیبش درآورد و هرچه تلفن را در مقابل صورتش عقب و جلو کرد…

نتوانست اسم تماس گیرنده را بخواند.
رو به من کرد و گفت: … ببخشید ، چه نوشته؟

گفتم نوشته: ..”همه چیزم”

پیرمرد: الو، سلام عزیزم…

یهو دستش را جلوى تلفن گرفت و با صداى آرام و لبخندى زیبا و قدیمى به من گفت: همسرم است . . .





مارس
29

هرگز جــــــــــــا نزنید

abraham-lincoln
در ۳۰ سالگی کارش را از دست داد
در ۳۲ سالگی در یک دادگاه حقوق شکست خورد
در ۳۴ سالگی مجددا ور شکست شد
در ۳۵ سالگی که رسید,عشق دوران کودکی اش را از دست داد
در۳۶ سالگی دچار اختلال اعصاب شد
در ۳۸ سالگی در انتخابات شکست خورد
در ۴۸,۴۶,۴۴ سالگی باز در انتخابات کنگره شکست خورد
به ۵۵ سالگی که رسید هنوز نتوانست سناتور ایالت شود
در ۵۸ سالگی مجددا سناتور نشد
در ۶۰ سالگی به ریاست جمهوری آمریکا برگزیده شد
نام او آبراهام لینکلن بود
جا نزد
هرگز جا نزنید
بازندگان آنهایی هستند که جا زدند





مارس
28

مورچه عاشق

روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود.
از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟
مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم.
حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی.
مورچه گفت: تمام سعی ام را می کنم…
حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشت کار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد.
مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آ ورد…
تمام سعی مان را بکنیم، پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست. . .





مارس
27

وابستگی و وارستگی

روزی گدایی به دیدن صوفی درویشی رفت و دید که او برروی تشکی مخملین در میان چادری زیبا که طناب هایش به گل میخ های طلایی گره خورده اند، نشسته است.
گدا وقتی اینها را دید فریاد کشید: این چه وضعی است؟ درویش محترم! من تعریف های زیادی از زهد و وارستگی شما شنیده ام اما با دیدن این همه تجملات در اطراف شما، کاملا خورده شدم ! ! !
درویش خنده ای کرد و گفت : من آماده ام تا تمامی اینها را ترک کنم و با تو همراه شوم . با گفتن این حرف درویش بلند شد و به دنبال گدا به راه افتاد . او حتی درنگ هم نکرد تا دمپایی هایش را به پا کند .
بعد از مدت کوتاهی، گدا اظهار ناراحتی کرد و گفت: من کاسه گداییم را در چادر تو جا گذاشته ام.
من بدون کاسه گدایی چه کنم؟
لطفا کمی صبر کن تا من بروم و آن را بیاورم.
صوفی خندید و گفت: دوست من، گل میخ های طلای چادر من در زمین فرو رفته اند، نه در دل من، اما کاسه گدایی تو هنوز تو را تعقیب میکند !
در دنیا بودن، وابستگی نیست.
وابستگی، حضور دنیا در ذهن است و وقتی دنیا در ذهن ناپدید میشود ، این را وارستگی میگویند.





مارس
26

چارلی چاپلین

chaplin

من اگر پیامبر بودم،
رسالتم شادمانى بود
بشارتم آزادى
و معجزه ام خنداندن کودکان …
نه از جهنمى مى ترساندم
و نه به بهشتى وعده میدادم …
تنها مى آموختم
اندیشیدن را
و “انسان” بودن را …

چارلی چاپلین





مارس
25

دوستی‎

مدعیان رفاقت بسیارند .
تا پای آزمایش در میان نباشد هر کسی از راه رسیده و نرسیده مدعی عشق است .
رفاقت را باید با صداقت آزمود و صداقت را میشود از ته نگاههای یک انسان فهمید .
چشمها همه چیز را لو میدهند.
حتی عشقی را که در دلت پنهان کرده ای .
دوستی یک معامله نیست و این همان حقیقتی است که از یادها رفته است .
کسانی که از دوستی به سود و زیان آن می اندیشند سودی از دوستی نخواهند برد .
دوست داشتن از عاشق بودن هم سخت تر است .
دوستدار تو به سعادت تو می اندیشد حال آنکه عاشق تو به داشتن تو ……
دوستی بالاتر از عشق است .
سعی کن تا کسی را در دوستی نیازموده ای عاشقش نشوی .
ملاک دوستی به رنگ و قد و وزن و ناز و عشوه و … نیست .
معیار دوستی صداقتی است که دوستت در صندوقچه دلش ذخیره کرده است .
آنچه باز هم از دوستی و عشق بالاتر است آزادی است .
این آزادی است که پیش از دوستی ارزش دارد .
نباید با دوست داشتن کسی او را از آزاد بودن و آزاد انتخاب کردن محروم کرد .
گاه انسان آنچنان عاشق می شود که به هر وسیله ای که شده است می خواهد محبوبش را مال خودش کند .
و این بر خلاف اصل آزادی است .
آنچه در اولویت است آزادی است .
نباید به زور کسی را به دوستی خود واداشت .
شرط دوستی آن است که آزادی دوستت را مقدم بر داشتن او بدانی .
هر گاه آزادی محبوبت را مقدم بر داشتن او دانستی بدان که او مال توست حتی اگر با کس دیگری باشد.
و حرف آخر
دوستی تملک تو بر کسی یا چیزی نیست .
دوستی مثل بوییدن یک سیب است ،
بدون آنکه به آن گازی بزنی و عشق گاز زدن سیب است ،
یعنی که بخواهی آن را مال خود کنی .





مارس
24

اوج بــخــشــنـدگـــی ! …

حاتم را پرسیدند که : هرگز از خود کریم تر دیدی؟
گفت : بلی، روزی در خانه غلامی یتیم فرودآمدم و وی ده گوسفند داشت.
فی الحال یک گوسفند بکشت و بپخت وپیش من آورد.
مرا قطعه ای از آن خوش آمد، بخوردم .
گفتم : والله این بسی خوش بود.
غلام بیرون رفت و یک یک گوسفند را می کشت وآن موضع را (آن قسمت) را می پخت و پیش من می آورد.
و من ازاین موضوع آگاهی نداشتم.
چون بیرون آمدم که سوار شوم دیدم که بیرون خانه خون بسیار ریخته است.
پرسیدم که این چیست؟
گفتند : وی (غلام) همه گوسفندان خود را بکشت (سربرید).
وی را ملامت کردم که : چرا چنین کردی؟
گفت : سبحان الله ترا چیزی خوش آید که من مالک آن باشم و در آن بخیلی کنم؟
پس حاتم را پرسیدندکه :« تو در مقابله آن چه دادی؟»
گفت : سیصد شتر سرخ موی و پانصد گوسفند.
گفتند : پس تو کریم تر از او باشی!

گفت : هیهات ! وی هرچه داشت داده است و من از آن چه داشتم و از بسیاری ؛ اندکی بیش ندادم.





مارس
23

نکته ای از انجیل

در Malachi ، آیه ۳:۳ آمده است :

( او در جایگاه پالاینده و خالص کننده نقره خواهد نشست.)

این آیه برخی از خانمهای کلاس انجیل خوانی را دچار سردرگمی کرد .
آنها نمیدانستند که این عبارت در مورد ویژگی و ماهیت خداوند چه مفهومی میتواند داشته باشد.
از این رو یکی از خانمها پیشنهاد داد فرآیند تصفیه و پالایش نقره را بررسی کند و نتیجه را در جلسه بعدی انجیل خوانی به اطلاع سایرین برساند.
همان هفته با یک نقره کار تماس گرفت و قرار شد او را درمحل کارش ملاقات کند تا نحوه کار او را از نزدیک ببیند.
او در مورد علت علاقه خود ، گذشته از کنجکاوی در زمینه پالایش نقره چیزی نگفت.
وقتی طرز کار نقره کار را تماشا میکرد ، دید که او قطعه ی نقره را روی آتش گرفت و صبر کرد تا کاملاً داغ شود.
او توضیح داد که برای پالایش نقره لازم است آن را در وسط شعله ، جایی که داغتر از همه جا ی آتش است ، نگهداشت تا همه ناخالصی های آن سوخته و از بین برود .

زن اندیشید ، ما نیز در چنین نقطه داغی نگه داشته میشویم .
بعد دوباره به این آیه که میگفت : « او در جایگاه پالاینده و خالص کننده نقره خواهد نشست » فکر کرد.
از نقره کار پرسید: آیا واقعاً در تمام مدتی که نقره در حال خلوص یافتن است ، او باید آنجا جلوی آتش بنشیند ؟
مرد جواب داد بله ، نه تنها باید آنجا بنشیند و قطعه ی نقره را نگه دارد بلکه باید چشمانش را نیز تمام مدت به آن بدوزد . … اگر در تمام آن مدت ، لحظه ای نقره را رها کند ، خراب خواهد شد .
زن لحظه ای سکوت کرد.
بعد پرسید : « از کجا می فهمی نقره کاملاً خالص شده است ؟ »
مرد خندید و گفت : « خوب ، خیلی راحت است . هر وقت تصویر خودم را در آن ببینم . »
اگر امروز داغی آتش را احساس می‌کنی ، به یاد داشته باش که خداوند چشم به تو دوخته و همچنان به تو خواهد نگریست تا تصویر خود را در تو ببیند .
این مطلب را منتقل کنید . همین حالا کسی محتاج این است تا بداند که خدا در حال نگریستن به اوست ، و او در حال گذراندن هر شرایطی که باشد ، در نهایت فردی بهتر خواهد شد .

« در برابر مشکلات سکوت کن ، شاید خداوند حرفی برای گفتن دارد . »

« زندگی چون یک سکه است . تو میتوانی آن را هر طور که بخواهی خرج کنی ، اما فقط یک بار . »





مارس
22

دومین دیدار با جمال طی ۱۱ سال اقامت در فرانسه و کانادا

jamal139101031

در مورد این ملاقات خواهم نوشت…..





مارس
22

دریای رهایی

دنیا، دریاست و ما دائم توی آن دست و پا می‌زنیم. شنا بلد نیستیم. تازه اگر هم بلد باشیم با این همه گوی سنگی و سربی که به پا بسته‌ایم، کاری نمی‌توانیم بکنیم. هی فرو می‌رویم و فرو می‌رویم و فروتر.
هر دلبستگی یک گوی است و ما هر روز دلبسته‌تر می‌شویم. هر روز سنگین‌تر. هر روز پایین‌تر و این پایین، تاریکی است و وحشت و بی‌هوایی، اما اگر هنوز هستیم و هنوز زنده‌ایم از بابت آن یک ذره هوایی است که از بهشت در سینه‌مان جا مانده است.

دریانوردی به من می‌گفت: دل بکن و رها کن. این گوی‌ها را از دست و پایت باز کن که سنگین شده‌ای. سنگین که باشی ته نشین می‌شوی. سبکی را بیاموز. سبکی تو را بالا خواهد کشید.
می‌گویم: نمی‌توانم، که هر گوی دلیلی است بر من، بر بودنم. یک گوی سواد است و آموخته‌ها، یک گوی مکان است و موقعیت و مقام.
یک گوی باور دیگران است و یک گوی باور خودم. گویی عشق و گویی تعصب و گویی…
دریانورد می‌گوید: اما آن که نمی‌بخشد و نمی‌گذرد و از دست نمی‌دهد، تنها پایین می‌رود. و حرص، کوسه‌ای است که آن پایین دریدن آدمی را دندان تیز کرده است.
پس ببخش و بگذر و از دست بده تا رو بیایی. اگر به اختیار از دست ندهی، به اجبار از تو می‌گیرند. و تو می‌دانی که مردگان بر آب می‌آیند، زیرا آن چه را باید از دست بدهند، از دست داده‌اند. به اجبار از دست داده‌اند، اما کاش آدمی تا زنده است لذت بی‌تعلقی را تجربه کند.
دنیا، دریاست و آدمی غریق، اما کاش می‌آموخت که چگونه بر موج‌های دنیا سوار شود.
دریانورد این را گفت و بر موجی بالا رفت. چنان به چستی و چالاکی که گویی دریا اسب است و او سوار کار.
من اما از حرف‌های دریانورد چیزی نیاموختم، تنها گویی دیگر ساختم از تردید و بر پایم آویختم.

عرفان نظر آهاری





مارس
21

بزرگان تاریخ ایران زمین

۱.آریا برزن یکی از سرداران بزرگ تاریخ ایران است که در برابر یورش اسکندر مقدونی به ایران زمین، دلیرانه از سرزمین خود پاسداری کرد و در این راه جان باخت و حماسه (دربندپارس) را از خود در تاریخ به یادگار گذاشت.در جنگ دربندپارس، آخرین پاسداران ایران، با شماری اندک، به فرماندهی آریابرزن، در برابر سپاهیان پرشمار اسکندر دلاورانه دفاع کردند و سپاهیان مقدونی را ناچار به پس نشینی نمودند….

۲. آرتمیس نخستین زن دریانورد ایرانی است که در حدود ۲۴۸۰ سال پیش، فرمان دریاسالاری خویش را از سوی خشایارشاه هخامنشی دریافت کرد و اولین بانویی میباشد که در تاریخ دریانوردی جهان در جایگاه فرماندهی دریایی قرار گرفته است. در سال ۴۸۴ پیش از میلاد، هنگامی که فرمان بسیج دریایی برای شرکت در جنگ با یونان از سوی خشایارشاه صادر شد، آرتمیس یکی از فرمانروایان سرزمین کاریه (یکی از بخشهای سوریه کنونی) با ۵ فروند کشتی جنگی که خود فرماندهی آنها را در دست داشت، به نیروی دریایی ایران پیوست. در این جنگ که ایرانیان موفق به تصرف آتن شدند، نیروی زمینی ایران را ۸۰۰ هزار پیاده و ۸۰ هزار سوار تشکیل میداد و نیروی دریایی ایران شامل ۱۲۰۰ کشتی جنگی و ۳ هزار کشتی حمل ونقل بود. آرتمیس در سال ۴۸۰ پیش از میلاد در جنگ سالامین Salamine که بین نیروی دریایی ایران و یونان درگرفت، شرکت داشت و دلاوریهای بسیاری از خود نشان داد و با ستایش دوست و دشمن روبرو شد.

۳. آرش : ملقب به کمانگیر . پهلوان ایرانی در عهد منوچهر شاه که در تیر اندازی سر آمد زمان خود بوده است که در جنگ میان منوچهر و افراسیاب قرار بر پرتاب کردن تیری میگذارند تا مرز میان ایران و توران را تعین کند آرش از طربستان تیری پرتاب کرد که در مرو فرود آمد و بعد از آن جانش را در راه ایران زمین فدا نمود ….

۴. آریه : سردار معروف و بزرگ ایرانی که به حمایت از پادشاهی کورش کوچک برخواست….

۵. زوپیر(زوپیروس) فرمانده گارد جاویدان سردار شجاع سپاه داریوش بزرگ بود که نقش بزرگی را در فتح بابل بدست داریوش ایفا کرد.

۶. حکیم ابوالقاسم فردوسی شاعر حماسه سرای ایرانی در سال ۳۲۹ یا ۳۳۰ هجری قمری در قریه فاز یا پاز طابران طوس به دنیا آمد. او از دهگانان طوس و از خاندانهای اصیل آنجا بود. در آن روزگار‚ دهگانان تلاش میکردند در برابر ارزشهای جدیدی که دین اسلام مطرح میکرد‚ سنتها و آداب اجدادی خود را حفظ کنند و شاید اعظم انگیزه فردوسی برای نظم شاهنامه از همین تمایل درونی و نژادی سرچشمه می گرفت. فردوسی زندگی آسوده و مرفهی داشت‚ اما به مرور زمان سرمایه خویش را صرف تنصیف شاهنامه کرد.کاخ رفیع و ارجمند ادب پارسی‚ بر ستونهایی سترگ که از دیرباز مایه افتخار ایران و ایرانی بوده و هستند‚ بنا شده است. شعر پارسی با تلاش و کوششی که شکوه این زبان را از فرش به عرش رسانده اند‚ از چنان عظمتی برخوردار است که جهان با همه گستردگی ادبیات و هنر خود‚ در برابر ارجمندی بلامنازع شعر پارسی سر تعظیم فرود می آورد….. فردوسی زنده کننده زبان فارسی بود ( روحش شاد )

۷. آذرپادمهراسپندان : موبدان موبد و دانشمند بزرگ زمان ساسانی که در تدوین و جمع اوری نسخ مختلف اوستا کوشش بسیار کرد و امروز از او پندنامه و اندرزنامه های اخلاقی بزرگی بجای مانده است…

۸. آذرفرنبغ فرخزادان : هیربد زرتشتی و دانشمند و حکیم بزرگی که گرد اورنده و نویسنده کتاب بزرگ دینکرد در زمان مامون عباسی بوده این کتاب مشتمل بر بسیاری از دانش نامه های مزدیسنا است که میرفت پس از حمله تازیان به فراموشی سپرده شود…

۹. اسفندیار جهان پهلوان ایرانی، در روایات ملی پسر کی گشتاسب پادشاه کیانی است. دراوستا نام وی بیش از دو بار نیامده است با این همه وی یکی از پهلوانان نامی و از جمله قهرمانان جنگ های مذهبی می باشد که برای انتشار دین بهی روی داده اند.

۱۰. جمشید یکی از پادشاهان اسطوره‌ای ایرانی است که در اوستا نیز نام او آمده‌است.پسر تهمورث – چهارمین پادشاه پیشدادی . که جشن نوروز را بنیان نهاد و رسوم و آیین هایی شادی برای ایرانیان بر جا گذاشت…

۱۱. رستم ملقب به تهمتن . پهلوان بزرگ ایران . فرزند زال و رودابه . نواده سام و مهراب کابلی که در عهد کیقباد و کیکاوس و کیخسرو با تورانیان جنگید و از خود دلاوری ها و رشادتهای شگفت انگیز بر جای گذاشت….

۱۲. سندباد یکی دیگر از قیام کنندگان بر علیه حکوتهای غارتگر اعراب در ایران که به جان و مال و ناموس ایرانیان تجاوز میکردند . او اهل نیشابور بود و پس از اینکه منصور خلیفه عباسی – ابومسلم خراسانی را کشت وی در نیشابور به خونخواهی از ابومسلم که فردی ایرانی و وطن پرست بود برخواست و قیام کرد که در نهایت با شصت هزار نفر از یارانش توسط اعراب بیابانگرد و کشتارگر کشته شد .

۱۳. فریدون پادشاه پیشدادی بود که با یاری کاوه آهنگر برضحاک ستمگر چیره شد. او پادشاه جهان گشت و آنگاه جهان را میان سه پسرش سلم؛ تور و ایرج بخشید.در شاهنامه از شاهان ستوده و نیک ایران است…

۱۴. کاوه آهنگر در زمان پادشاهی ضحاک ستمگر، شیطان در قالب آشپزی به دربار وی رفت و غذاهای خوشمزه ای برای ضحاک پخت. و به عنوان پاداش خواست که بر شانه های ضحاک بوسه زند. در اثر این بوسه شیطانی دو مار سیاه بر شانه های ضحاک رویید و همان دم آشپز ناپدید شد. این بار شیطان به عنوان یک پزشک به دربار ضحاک آمده و تجویز کرد که باید هر روز به مارها مغز سر دو جوان خورانده شود. ضحاک نیز دستور داد هر روز دو تن از جوانان برومند سرزمین را کشته و مغز آنان را به مارها بدهند.کاوه آهنگر نیز که مانند خیلی های دیگر از ظلم و ستم ضحاک به تنگ آمده بود، پیشبند چرمین آهنگری خود را بر سر نیزه زد و با یاری مردم ضحاک را شکست داده و فریدون را بر اورنگ پادشاهی نشاند. بعدها این پرچم که نشان سربلندی و پایداری ملت ایران بود به درفش ملی کاویانی تبدیل شد.

۱۵.کیومرث نخستین پادشاه و بنیانگذار سلسله پیشدادی در هزاران سال پیش . نام وی در اوستا گیومرتا آمده است و ذکر شده است که زرتشتیان او را نخستین انسان میدانند . در زمان او مردم در غارها و کوهها بودند و بدن خود را با پوست حیوانات می پوشاندند .

۱۶. کورش بزرگ فرزند کمبوجیه و ماندانا اولین کسی بود که فلات ایران را برای نخستین بار در تاریخ زیر یک پرچم در آورد و پادشاهی ایران را تشکیل داد (مراجعه شود به پستکوروش بزرگ)

۱۷. داریوش بزرگ بزرگترین پادشاه جهان….منش نیک و بزرگی او زبانزد همه مردم دنیاست

۱۸. خَشایارشا از پادشاهان هخامنشی است. پدرش داریوش بزرگ و مادرش آتوسا دخترکوروش بزرگ بود.نام خشایارشا از دو جزء خشای (شاه) و آرشا (مرد) تشکیل شده و به معنی «شاه مردان» است.نیک منشی و عدالت او زبانزد همگان حتی یونانیان بود….

۱۹. خسرو پرویز فرزند هرمز، فرزند انوشیروان، فرزند قباد ساسانی، بیست و سومین پادشاه سلسله ساسانیان بود، که از سال ۵۹۱ تا ۶۲۶ میلادی بر تخت سلطنت ایران تکیه زد .

۲۰. انوشیروان انوشه روان خسرو یکم ، بیست و یکمین پادشاه ساسانی ملقب به دادگر که به خوبی و نیکی مشهور بود….از او بسیار یاد شده است…

۲۱. اسکیلاس دوره هخامنشی (زمان حکومت داریوش از سال ۴۸۶- ۵۲۱ ق.م.) دریا نورد و مکتشف و مهندس سازنده قنات….

۲۲. آرتاخه دوره هخامنشی (زمان خشایار شاه) مهندس و سازنده کانال آتوس

۲۳. استانس : دوره هخامنشی شیمیدان و استاد دموکریتوس

۲۴. استاذسیس : سردار دلیر ایران که در نواحی هرات و بادغیس و سیستان بر ضد منصور خلیفه ستمگر عباسی قیام کرد و عاقبت به فرمان منصور در بغداد به دار آویخته شد و یکی از سمبلهای عرب ستیزی را در ایران به جای گذاشت و درس وطن پرستی در برابر یورش بیگانگان برای جوانان به جای گذاشت..

۲۵. بابک خرمدین : سردار دلیر و پیشوای نهضت خرمدینیان یا سرخپوشان که بر ضد حکومت عرب قیام کرد و ۲۲ سال دست یورش گران عرب را از کشور ما کوتاه کرد و مبدل به سمبلی از مقاومت ایرانیان در برابر حمله بیگانگان به کشور شد . وی در تاریخ ۲ صغر سال ۲۲۳ هجری قمری در سامرا به دستور خلیفه تازی تکه تکه شد . پس از وی خانواده و همسرش نیز کشته شدند…

۲۶. بزرگمهر معروف ترین و اندیشمند ترین وزیر دربار انوشیروان دادگر که گفتگوی های خرد ورزانه او در تاریخ ایران ثبت گشته است…

۲۷. حلاج حسن ابن منصور حلاج . از عرفای مشهور ایرانی – اسلامی قرن سوم هجری که با گفتن عقاید مخالف خود علیه اعراب افراطی به شهرت رسید . او را صاحب کشف و کرامت دانسته اند و چون در زمان المقتدر خلیفه عباسی خلاف موازین و عقاید اسلامیان افراطی آن زمان سخن گفته بود به اصرار فقهای بغداد او را دستگیر و مدت هشت سال در زندان سر کرد و سپس وی را از زندان در آوردند و بعد از زدن هزار ضربه شلاق به وی هر دو دست وی را قطع کردند و سپس هر دو پای وی را بریدند و بعد جسدش را سوزاند واین وحشیگریهای اعراب که به نام اسلام کردند هزاران بار در تاریخ ما به ثبت رسیده است…

۲۸. رستم فرخزاد سردار بزرگ ایران که در جنگ با اعراب کشته شد . او سپهسالار بزرگ ارتش ایران در زمان شاهنشاهی یزدگرد سوم بود که حماسه ای در جنگ قادسیه بوجود آورد که تاریخ نیاکانمان را زیبا تر از همیشه ساخت در نهایت به دست سپاه اسلام کشته شد…

۲۹. سورنا : سورنا یکی از سرداران بزرگ و نامدار تاریخ است که سپاه ایران را در نخستین جنگ با رومیان فرماندهی کرد و رومیها را که تا آن زمان قسمتی از ارمنستان و آذربادگان را تصرف نموده بودند، را با شکستی سخت و تاریخی روبرو ساخت.

۳۰. کمبوجیه کامبوزیا یا کامبیز . فرزند کوروش بزرگ. او با اقتداری ستودنی و باور نکردنی در سال ۵۲۵ قبل از میلاد سرزمین های مصر را بدلیل عمل نکوهیده مصریان در برابر ایرانیان که تعدای از ایرانیان را در مصر کشتند و به تمسخر پرداختند فتح کرد و کل مصر به زیر چتر پادشاهی ایران در آورد…

۳۱. کیخسرو سومین پادشاه مقتدر کیانی به خونخواهی کشتن سیاوش برخواست و مدتهای زیادی با تورانیان جنگید و در نهایت آنان را مغلوب ساخت و افراسیاب را به دلیل کشتن سیاوش که نه تنها پدر وی بود بلکه یکی از قهرمانان نامی ایران بود کشت . پدرش سیاوش و مادرش فرنگیس بود …

۳۲. مازیار یکی دیگر از قیام کنندگان بر علیه حکومت اعراب در ایران . وی در طبرستان بنایی بزرگ ساخت و در جهت بازگرداندن بزرگی ایران به قبل از یورش تازیان تلاش کرد . وی در زمان معتصم عباسی قیام خود را آغاز کرد و در صدد بر آمد همگام با بابک خرمدین هویت ملی ایرانی را زنده کنند که در نهایت با جنگهای معتصم دستگیر و در بغداد کشته شد . او نیز یکی دیگر از تندیس های ملی گرایی ایرانیان در برابر تهاجم دیگر کشورها است…

۳۳. مرداویج سردار بزرگ ایرانی که او نیز در جهت متلاشی کردن حکومت اعراب در ایران کوشید و جان داد . وی فرمانده لشگر اسفار پسر شیرویه عامل نصر بن احمد ساسانی بود طبرستان را برای اسفار فتح کرد . پس از کشته شدن اسفار- مرداویج قزوین و همدان و اصفهان و اهواز را گرفت و لشگر المقتدر خلیفه جنایتکار عباسی را شکست داد . وی در کمال تاسف در سال ۳۲۳ هجری قمری در حمام اصفهان به دست غلامان ترک کشته شد….

۳۴. مهران یکی دیگر از سرداران بزرگ ایران . وی از سپهسالاران ارتش ایران ( یزدگرد ساسانی ) بود و با اعراب بیابانگرد جنگید و ابوعبیده سردار مشهور عرب را به قتل رسانید ….

۳۵. مهرداد بزرگ موئسس سلسله شاهنشاهی پارتیان بود که ایران را از گسستگی و لجام گسیختگی دوران تحت اشغال یونانیان سلوکی رهایی بخشید . وی در سال ۱۶۰ تا ۱۴۰ قبل از میلاد با نبردهای وطن پرستانه ایالتهای ماد – پارس – خراسان – بابل – آشور – هرات و سیستان و . . . را جزو ایران بزرگ نمود . وی پادشاه سلوکیان را اسیر نمود و با وی با انسانیت رفتار کرد و به او در گرگان مستقر ساخت و برای حسن نیت به آنان با دختر وی ازدواج نمود . او را از بزرگ ترین اشخاص موثر در تاریخ ایران نامیده اند . که به راستی اگر ظهور نمی کرد امروز مشخص نبود ما در کجای تاریخ جای داشتیم …..

۳۶. ارد بزرگ اندیشمند و متفکر ایرانی که نظریه قاره کهن او شهرتی شگفت انگیز یافته است..





مارس
20

دلـت را بتـکان! Shake your heart !

به نام مهربانترین
In the name of the most compassionate

دلـت را بتـکان!
Shake your heart!

غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن …
When your sorrows are over, step over them and forget them …

دلت را بتکان!
اشتباه‌هایت وقتی افتاد روی زمین،
بگذار همانجا بماند؛
فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش،
قاب کن و بزن به دیوار دلت …
Shake your heart!
When your mistakes fall off to the floor,
Let them stay there.
Only, bend over them and find a lesson you learned,
Take it out, frame it,
and hang it on the wall in your heart …

دلت را محکمتر اگر بتکانی
تمام کینه هایت هم میریزد،
و تمام آن غم های بزرگ،
و همه حسرت ها و آرزوهایت …
If you shake your heart hard enough
All the grudges will be gone from it,
And all those big sorrows,
And all the regrets and desires …

Now this time shake it gently!
Your memories shouldn’t be lost
It doesn’t matter if they are bitter or sweet
Memories are memories
They have to be there, they have to stay there…
حالا آرامتر، آرامتر بتکان!
تا خاطره هایت نیفتد.
تلخ یا شیرین، چه تفاوت میکند؟
خاطره، خاطره است؛
باید باشد، باید بماند …

کافیست؟
نه، هنوز دلت خاک دارد.
یک تکان دیگر بس است!
تکاندی؟
Enough shaking?
Um… no, there’s still dust on it
One shake will do
There you go!

دلت را ببین!
چقدر تمیز شد … دلت سبک شد؟
Look at your heart!
All nice and neat… feeling better?

حالا این دل جای «او» ست.
دعوتش کن!
این دل مال «او» ست …
Now this heart is Gods
Invite him into it.

همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا …
و حالا تو ماندی و یک دل
یک دل و یک قاب تجربه
یک قاب تجربه و مشتی خاطره
مشتی خاطره و یک «او» …
Everything fell off from your heart, everything, and now,
Now “you” are left there and a shiny heart
A heart and a framed lesson
A framed lesson and a bunch of memories
A bunch of memories and God…

خـانه تـکانی دلـت مبـارک!
Happy heart cleaning!





مارس
20

سال ۱۳۹۱ شمسی مبارک

norooz

بی چتر می باید دوید، در فصل خیس عاشقی
آن دم که خیاط ازل، پیرآهن سفید طبیعت را از هم می درد، بهار سبز با ردای خیس و بارانی اش، لبخند را بر لب سبزه های تازه رسته، جراحی می کند.
صدای پای بهار، پرندگان نغمه خوان را مست کرده و جشنواره رنگ ها، طلیعه تازگی را بشارت می دهد.
عمو نوروز با آن چرده سیاهش هم به مهمانی برف های سفید و آب شده دعوت می شود و حال اگر خوب گوش بسپاری، این روزها همه کائنات در جشن تولد دوباره زمین، به رقصی موزون و هماهنگ درآمده اند.

بهار و نوروز باستانی با حافظه تاریخی ما فارسی زبانان گره خورده است. دیرسالیانی است که این جشن شیرین و کهنه با تاروپود فرهنگ پارسی گویان درآمیخته و پاسداشت این سنت پرقدمت، نقش بی بدیلی در اتحاد و همدلی فارسی زبانان ایفا کرده است.

نوروز تنها به معنای آغاز سالی تازه نیست؛ این آیین کهن، به مثابه جشن فارسی زبانان و نماد هویت گویش ورانی است که زبان مادری شان “فارسی” است.

قرنها پیش “جمشید” آیین زیبای “روز نو” را بنا نهاد تا نوادگان “کوروش کبیر” در زیبا روز نخست بهار به ایرانی بودن خود افتخارو به یکدیگر شادباش گویند .
جشن نوروز، بیش از سه هزار سال قدمت تاریخی دارد، اما ثبت رسمی آن به عنوان یک جشن ملی، به ۵۳۸ سال قبل از میلاد برمی گردد. یعنی در زمانی که “کوروش دوم”، یکی از پادشاهان سلسله هخامنشی، بسیاری از زندانیان و محکومان جنگی را در این روز ملی، مورد عفو و بخشش قرار داد.
بی شک، خاستگاه اصلی این جشن فراملی، در دل خاک ایران پرگهر بوده است و از زمان سلسله هخامنشیان تا به امروز، نه تنها ایرانیان و فارسی زبانان، بلکه بسیاری از شهروندان آسیای میانه نیز از “نوروز” با شادباش و شکوه یاد می کنند.

در ایران و افغانستان، نوروز با آغاز سال جدید مصادف می شود اما در برخی دیگر از کشورهای همسایه، همچون آذربایجان و تاجیکستان، اولین روز از فصل بهار، آغاز سال جدید نیست اما جشنی ملی و فاخر است.

در جشن نوروز، خانه تکانی، عیدی دادن و چیدن سفره هفت سین، پای ثابت مراسم های این روز فرخنده است اما یکی از آیین های بسیار نیکویی که در ایام نوروز برگزار می شود و به کرات نیز مورد توجه قرار دارد، سنت “دید و بازدید” است.

در حقیقت، فارسی زبانان گوشه و کنار جهان، نه تنها این زنده شدن دوباره طبیعت را با تفکر و تعقل دریافته اند، بلکه این حیات دوباره و نعمت هرساله ی باریتعالی را نیز در قالب جشن “نوروز”، گرامی می دارند.
به یادتان می آورم تا همیشه بدانیدکه زیباترین منش آدمی, محبت اوست.
پس محبت کنید چه به دوست چه به دشمن، که دوست را بزرگ کند ودشمن را دوست.
ستاره بختتان بالا ، سپیده صبحتان تابناک ، سایه عمرتان بلند ، ساز زندگیتان کوک ، سرزمین دلتان سبز.

عید واقعی از آن کسی است که آخر سالش را جشن بگیرد نه اول سالش را ……

The real happiness in Nowrus is for the ones who triumph their success at the end of the year , and not the beginning of a new year . . . .

سال جدید مبارک. عیدتان مبارک .





مارس
19

وبلاگم پنج ساله شد . مبارک

birthday-cake-5
حس بارور بودن و آفریدن خیلی زیباست …..
و من وبلاگی رو که در ذهنم بارور شده بود، ۲۹ اسفند ۱۳۸۵ به دنیا آوردم ….
همیشه آدما وقتی بچه دار میشن یکی از چیزایی که گوشه ذهنشونه و دائم روحشونو قلقک میده ،
اینه که اون فرزند سالم ، صالح و سر به راه باشه و سربلندشون کنه .
وبلاگ من حالا اون فرزندیه که این روزها پنج سالش تموم میشه !
و میره تو شش سال !
و من چقدر خوشحالم که تونسته تاحدودی این منو سربلند کنه .
فکر این که تو این چند سال اخیر،
گاهی این وبلاگ تونسته عین یه پاپانوئل مهربون،
اطلاعات مفید رو گردآوری و در اختیار بقیه قرار بده کنه،
روحمو آروم میکنه .
این پنج سال ، تجربه ای زیبا و خوب بود .
گاهی حتی با موبایلم ، وبلاگ را کنترل و به روزمی کردم.
وبلاگ باعث شد ، یکبار دیگر دست به قلم بشم و به شکل جدی تر بنویسم
و از طرفی بین نوشته های سابق ، دوری بزنم ، زیر و رو کنم
و مطالبی که خوب بود بیرون بیارم وهر سال ، بشکل جدی تری سامانش بدم .
با افتخار میگم که این وبلاگ باعث شده یکی مهربون ترین فرشته های دنیا که قلبی به وسعت دریا داره،
بشه بهترین دوست و راهنمای من .
فکر می کنید چه هدیه ای میتونه از این ارزشمندتر باشه ؟
پیدا کردن یه عالمه دوست خوب که همه با هم یه نقطه اشتراک دارن ،
حس خوب رهایی ،
حس انسان دوستی برای بهتر زیستن بدون توجه به نژاد،
قومیت ،
دین یا حتی گرایشهای سیاسی .
از همه شما دوستان خوبی که تو این پنج سال منو تنها نگذاشتید،
مخصوصا از اون فرشته مهربون طی یکسال گذشته ، ممنونم.
همتون رو قلبا دوست دارم و ایمان دارم که کائنات تموم محبتها و خوبی هاتونو به بهترین وجه جبران میکنه .
همراه با قلبی پراز مهر ،
مصمم به پیمودن مسیری سبز تا نهایت آرامش و احترام هستم ،
هرچند در ابتدای راهم هنوز ، اما سخت امیدوار …..
به عنوان شیرینی، چشمهاتون رو هفت دقیقه ببندید تا لبریز از شراب ناب شعور کیهانی بشید .
اگه کسی حس خاصی داشت ، همینجا تو کامنتها برام بنویسه .

محمود – نگاشت ۲۹ اسفند ۱۳۹۰ شمسی – مشهد





مارس
19

فرشته عشق

در آخرین شب زمستان خدا جشنی با شکوه در آسمانها تدارک دید
در این جشن ماه و ستارهها و تمام سیارات دعوت بودند
فرشته ها با لباس های سفید حریرشان سماع می کردند
ناهید تار می نواخت و زهره تنبور
همه خوش حال بودند
خدا هم خوش حال بود
خوش حال ، خوش حال
فرشته ای که از همه ی فرشتگان بیشتر دلبری می کرد، فرشته عشق بود
او با روح لیلی، نگاه مجنون و قلب خورشید، عارفانه سماع می کرد
خدا بارها تبارک را خواند و به خود بالید
از شکوه سماع این فرشته
شب به آخر رسید
و خدا بالهایی از جنس نور به بهترین فرشته اش هدیه داد
و ان فرشته کسی نبود جز، فرشته عشق
که در قلب تک تک فرشته ها
و مخلوقات خدا عارفانه
و عاشقانه سماع می کرد

نوشته ای از : تبسم سکوت





مارس
18

زورگوئی نکنید !

بسیاری از روابط به این دلیل گسسته می شوند که یک طرف می خواهد به طرف دیگر زور بگوید و یا توقع زیادی دارد .
مردم فکر می کنند که عشق بر هر چیزی پیروز می شود و همسرشان می تواند عادات بد خود را بعد از ازدواج ترک کند .
عملاً ، اینطور نیست .
یک ضرب المثل چینی می گوید :
“تغییر شکل دادن یک کوه یا یک رودخانه آسانتر از تغییر دادن شخصیت یک انسان است ”
دگرگونی آسان نیست.
بنابراین ، توقع زیادی برای تغییر دادن شخصیت همسر منجر به دلخوری و ناخوشنودی می گردد .

تغییر دادن خود و کمتر کردن انتظارات درد کمتری دارد.





مارس
17

پایان رابطه . . .

وقتی اعتماد از بین برود ، رابطه به پایان خواهد رسید
فقدان اعتماد ، به سوء ظن می انجامد
سوء ظن ، باعث خشم و عصبانیت می شود
خشم ، باعث دشمنی می شود و دشمنی ، منجر به جدائی

یک تلفنچی یک بار به من می گفت :
– شخصی به من تلفن کرد . من هم گوشی را برداشتم و گفتم ” واحد خدمات عمومی . بفرمائید ” .
شخصی که تلفن کرده بود ساکت باقی ماند .
او دو باره گفت :
– واحد خدمات عمومی . بفرمائید
وقتی که دیگر می خواست گوشی را بگذارد صدای زنی را شنید که می گفت :
– آه ، پس اونجا واحد خدمات عمومی است . معذرت می خواهم ، من این شماره را در جیب شوهرم پیدا کردم اما نمی دانستم مال چه کسی است”

بدون اعتماد دو طرفه ، فکرش را بکنید که اگر تلفنچی بجای گفتن “واحد خدمات عمومی ” گفته بود ” الو ” چه اتفاقی می افتاد !





مارس
16

کوروش بزرگ

سرزمینمان ایران در زمان کوروش بزرگ وداریوش شاه سرزمینی بس بزرگ بود که امروزه عده ای از شاهان و وطن فروشان آن را به باد فنا داده اند!
افسوس وهزار افسوس که حتی امروز ما برای نگهداری آنچه که از سرزمین بزرگمان بر جای مانده کوشا نیستیم و همیشه خود را ناتوان جلوه داده ودر برابر بیگانگان سر فرو برده ایم !
باید با خداوند ایران زمین اهورا مزدا عهد کنیم که از زمره کسانی باشیم که برای آبادانی وپیشرفت سرزمینمان ایران پا پیش گذاریم و از حقیقت چشم نپوشانیم ، که امروز ایران به ما فرزندان کوروش بزرگ پدر پارسیان نیازمند است تا در برابر بیگانگان ایستادگی کنیم و هر گونه که در توان قدرت داریم ، برای تاریخ گذشتگان ونیاکانمان ارزش قائل شویم و با هم دست برادری و برابری دهیم تا با مشتهای گره کرده در دهان بیگانگان زنیم تا دوباره دشمنان بدانند که فرزندان کوروش به پا خواستند تا حق از دست رفته خود را باز ستانند وهمیشه این دعای خیر مان باشد برای سرزمینمان ایران.
{خداوندا سرزمین مرا از حمله بیگانه و خوشکسالی و دروغ در امان بدار}
دعای کوروش بزرگ برای ایران زمین

روزی بزرگان ایرانی ومریدان زرتشتی از کوروش بزرگ خواستند که برای ایران زمین دعای خیر کند وایشان بعد از ایستادن در کنار آتش مقدس اینگونه دعا کردند :
خداوندا اهورا مزدای بزرگ آفریننده این سرزمین بزرگ سرزمینم ومردمم را از دروغ و دروغگویی به دوربدار

بعد از اتمام دعا عده ای در فکرفرو رفتند واز شاه ایران پرسیدند : که چرا این گونه دعانمودید ؟
فرمودند : چه باید می گفتم ؟
یکی جواب داد : برای خشکسالی دعا مینمودید؟
کوروش بزرگ فرمودند برای جلو گیری از خوشکسالی انبارهای اذوقه و غلات می سازیم.
دیگری اینگونه سوال نمود برای جلوگیری از هجوم بیگانگان دعا می کردید ؟
ایشان جواب دادند : قوای نظامی را قوی میسازیم واز مرزها دفاع می کنیم!
گفتند : برای جلوگیری از سیلهای خروشان دعا می کردید ؟
پاسخ دادند : نیرو بسیج میکنیم وسدهای برای جلوگیری از هجوم سیل می سازیم!
و همینگونه سوال و به همین ترتیب جواب شنیدند تا این که یکی پرسید شاها منظور شما از این گونه دعا چه بود ؟
وکوروش تبسمی نمودند واین گونه جواب دادند !
من برای هر سوال شما جوابی قانع کننده آوردم ولی اگر روزی شما نزد من آید و دروغی گوید که به ضرر سرزمینم باشد من چگونه از آن باخبر گردم واقدام نمایم ؟
پس بیاییم از کسانی شویم که به راست گویی روی آوریم و دروغ را از سرزمینمان دور سازیم! که هر عمل زشتی صورت گیرد باعث اولین آن دروغ است.





مارس
15

فهمـــیده ام که …

فهمــیده ام که یک زلزله ۷ ریشتری تمام مشکلات دیگر زندگی آدم را کم اهمیت می کند. ۲۸ ساله
فهمــیده ام که در زندگی باید برای رسیدن به اهدافم تلاش کنم ولی نتیجه را به خواست خدا بسپارم و شکایت نکنم. ۲۹ ساله
فهمــیده ام که هیچ وقت نباید وقتی دستت تو جیبته روی یخ راه بری. ۱۲ ساله
فهمــیده ام که نباید بگذاری حتی یک روز هم بگذرد بدون آنکه به زنت بگویی “دوستت دارم”. ۶۱ ساله
فهمــیده ام که اگر عاشق انجام کاری باشم، آن را به نحو احسن انجام می دهم. ۴۸ ساله
فهمــیده ام که وقتی گرسنه ام نباید به سوپر مارکت بروم. ۳۸ ساله
فهمــیده ام که می شود دو نفر دقیقا به یک چیز نگاه کنند ولی دو چیز کاملا متفاوت ببینند. ۲۰ ساله
فهمــیده ام که وقتی مامانم میگه “حالا باشه تا بعد” این یعنی “نه”. ۷ ساله
فهمــیده ام که من نمی تونم سراغ گردگیری میزی که آلبوم عکس ها روی آن است بروم و مشغول تماشای عکس ها نشوم. ۴۲ ساله
فهمــیده ام که بیشتر چیزهای که باعث نگرانی من می شوند هرگز اتفاق نمی افتند. ۶۴ ساله
فهمــیده ام که وقتی مامان و بابا سر هم دیگه داد می زنند، من می ترسم. ۵ ساله
فهمــیده ام که اغلب مردم با چنان عجله و شتابی به سوی داشتن یک “زندگی خوب”حرکت می کنند که از کنار آن رد می شوند. ۷۲ساله
فهمــیده ام که وقتی من خیلی عجله داشته باشم، نفر جلوی من اصلا عجله ندارد. ۲۹ ساله
فهمــیده ام که بیش ترین زمانی که به مرخصی احتیاج دارم زمانی است که از تعطیلات برگشته ام. ۳۸ ساله
فهمــیده ام که مدیریت یعنی: ایجاد یک مشکل، رفع همان مشکل و اعلام رفع مشکل به همه. ۳۴ ساله
فهمــیده ام که اگر دنبال چیزی بروی بدست نمی آوری، باید آزادش بگذاری تا به سراغت بیاید. ۲۹ ساله
فهمــیده ام که باز کردن (نی زدن) در ساندیس از طرفی که نوشته “از این قسمت باز کنید” سخت تر از طرف دیگر است. ۵۴ ساله فهمــیده ام که عاشق نبودن گناه است. ۳۱ساله
فهمــیده ام که هر چیز خوب در زندگی یا غیر قانونی است و یا غیر اخلاقی و یا چاق کننده. ۴۶ ساله
فهمــیده ام که مبارزه در زندگی برای خواسته هایت زیباست. اما تنها در کنار کسانی که دوستشان داری و دوستت دارند. ۲۷ ساله
فهمــیده ام که در فکر عوض کردن همسرم نباشم. خودمو عوض کنم و وفق بدم به موقعیت ها و مراحل مختلف زندگیم تا بتونم با بینش واضح زندگیم رو با خوشحالى و سرور ادامه بدم. ۴۲ ساله
فهمــیده ام که وقتی طرف مقابل داد میزند صدایش به گوشم نمیرسد بلکه از آن رد می شود. ۵۰ ساله
فهمــیده ام که هرکس فقط و فقط به فکر خودشه، مرد واقعی اونه که همیشه و در همه حال به شریکش هم فکر کنه بی منت. ۳۵ ساله
فهمــیده ام که برای بدست آوردن چیزی که تا بحال نداشتی باید بری کاری رو انجام بدی که تا بحال انجامش نداده بودی. ۳۶ ساله
فهمــیده ام که سخت ترین کار دنیا شناخت انسانهاست و نمی توانی به شناخت تقریبی که از یک فرد چند لحظه قبل داشته ای ۱۰۰% اطمینان و اعتماد کنی. ۳۱ ساله
فهمــیده ام که ظرف های تو خالی بیشتر صدا دارند. ۲۱ ساله
فهمــیده ام که به خود بیاندیشم و فکر کسی نباشم چون کسی به فکر من نیست. ۲۵ ساله
فهمــیده ام که هرآنچه را که می اندیشیم روزی به حقیقت میرسد پس مثبت بیندیشید. ۲۷ ساله
فهمــیده ام که چیزهایی که برایم بی اهمیت هستند همیشه دردسرساز می شوند. ۱۳ساله

فهمــیده ام که برای به خطا نرفتن باید عاشق بود.
عاشق خدا.
عشق تنها چیزیه که اجازه نمیده خلاف نظر معشوق کاری انجام بدیم. ۴۸ سال





مارس
14

مهربانم ای خوب

مهربانم ای خوب!
یاد قلبت باشد،
یک نفر هست که اینجا
بین آدمهایی که همه سرد و غریبند باتو
تک و تنها به تو می اندیشد
و … دلش از دوری تو دلگیر است …

مهربانم ای خوب!
یاد قلبت باشد،
یک نفر هست که چشمش به رهت دوخته بر در مانده
و شب و روز دعایش این است زیر این سقف بلند،
هر کجایی هستی،
به سلامت باشی
و دلت همواره،
محو شادی و تبسم باشد …

مهربانم ای خوب!
یاد قلبت باشد یک نفر هست که دنیایش را
همه ی هستی و رویایش را،
به شکوفایی احساس تو پیوند زده
و دلش می خواهد،
لحظه ها را با تو،
به خدا بسپارد…

مهربانم ای خوب!
یک نفر هست که با تو تک و تنها،
با تو
پر اندیشه و شعر است و شعور!
پر احساس و خیال است و سرور!

مهربانم !
این بار،
یاد قلبت باشد
یک نفر هست که با تو به خداوند جهان نزدیک است
و به یادت هر صبح،
گونه سبز اقاقی ها را
از ته قلب و دلش می بوسد و دعا می کند
این بار که تو با دلی سبز و پر از آرامش،
راهی خانه خورشید شوی
و پر از عاطفه و عشق و امید به شب معجزه و آبی فردا برسی.





مارس
13

زندگی بهتری خواهیم داشت اگر …..

همه ما خودمان را چنین متقاعد می کنیم که زندگی بهتری خواهیم داشت اگر :
شغلمان را تغییر دهیم
مهاجرت کنیم
با افراد تازه ای آشنا شویم
ازدواج کنیم

فکر میکنیم،‌ زندگی بهتر خواهد شد اگر :
ترفیع بگیریم
اقامت بگیریم
با افراد بیشتری آشنا شویم
بچه دار شویم

و خسته می شویم وقتی :
می بینیم رییسمان نمی فهمد
زبان مشترک نداریم
همدیگر را نمی فهمیم
می‌بینیم کودکانمان به توجه مداوم نیازمندند
بهتر است صبر کنیم …

با خود می گوییم زندگی وقتی بهتر خواهد شد که :
رییسمان تغییر کند، شغلمان را تغییر دهیم
به جای دیگری سفر کنیم
به دنبال دوستان تازه ای بگردیم
همسرمان رفتارش را عوض کند
یک ماشین شیک تر داشته باشیم
بچه هایمان ازدواج کنند
به مرخصی برویم
و در نهایت بازنشسته شویم….

حقیقت این است که برای خوشبختی، هیچ زمانی بهتر از همین الآن وجود ندارد.

اگر الآن نه، پس کی؟

زندگی همواره پر از چالش است.

بهتر این است که این واقعیت را بپذیریم و تصمیم بگیریم که با وجود همه این مسائل، شاد و خوشبخت زندگی کنیم.

به خیالمان می رسد که زندگی، همان زندگی دلخواه، موقعی شروع
می شود که موانعی که سر راهمان هستند، کنار بروند:
مشکلی که هم اکنون با آن دست و پنجه نرم می کنیم
کاری که باید تمام کنیم
زمانی که باید برای کاری صرف کنیم
بدهی‌هایی که باید پرداخت کنیم
و …
بعد از آن زندگی ما، زیبا و لذت بخش خواهد بود!

بعد از آن که همه ی این ها را تجربه کردیم، تازه می فهمیم که زندگی، همین چیزهایی است که ما آن ها را موانع می‌شناسیم

این بصیرت به ما یاری میدهد تا دریابیم که جاده‌ای بسوی خوشبختی وجود ندارد.
خوشبختی، خود همین جاده است.. بیایید از هر لحظه لذت ببریم.

برای آغاز یک زندگی شاد و سعادتمند لازم نیست که در انتظار بنشینیم :
در انتظار فارغ التحصیلی
بازگشت به دانشگاه
کاهش وزن
افزایش وزن
شروع به کار
مهاجرت
دوستان تازه
ازدواج
شروع تعطیلات
صبح جمعه
در انتظار دریافت وام جدید
خرید یک ماشین نو
باز پرداخت قسط ها
بهار و تابستان و پاییز و زمستان
اول برج
پخش فیلم مورد نظرمان از تلویزیون
مردن
تولد مجدد
و…

خوشبختی یک سفر است، نه یک مقصد.
هیچ زمانی بهتر از همین لحظه برای شاد بودن وجود ندارد.
زندگی کنید و از حال لذت ببرید.

اکنون فکر کنید و سعی کنید به سؤالات زیر پاسخ دهید:
۱- پنج نفر از ثروتمندترین مردم جهان را نام ببرید..
۲- برنده‌های پنج جام جهانی آخر را نام ببرید.
۳- آخرین ده نفری که جایزه نوبل را بردند چه کسانی هستند؟
۴- آخرین ده بازیگر برتر اسکار را نام ببرید.

نمیتوانید پاسخ دهید؟ نسبتاً مشکل است، اینطور نیست؟
نگران نباشید، هیچ کس این اسامی را به خاطر نمی آورد..

روزهای تشویق به پایان می رسد! نشان های افتخار خاک می گیرند! برندگان به زودی فراموش میشوند!

اکنون به این سؤالها پاسخ دهید:
۱- نام سه معلم خود را که در تربیت شما مؤثر بوده‌اند ، بگویید.
۲- سه نفر از دوستان خود را که در مواقع نیاز به شما کمک کردند، نام ببرید.
۳- افرادی که با مهربانی هایشان احساس گرم زندگی را به شما بخشیده‌اند، به یاد بیاورید.
۴- پنج نفر را که از هم صحبتی با آن ها لذت می برید، نام ببرید.

حالا ساده تر شد، اینطور نیست؟

افرادی که به زندگی شما معنی بخشیده‌اند، ارتباطی با “ترین‌ها” ندارند، ثروت بیشتری ندارند، بهترین جوایز را نبرده‌اند ….

آنها کسانی هستند که به فکر شما هستند، مراقب شما هستند، همان هایی که در همه ی شرایط، کنار شما می مانند …





مارس
12

یکی از مهمترین خصایص انسان

روزی شاگردی به استاد خویش گفت: استاد می خواهم یکی از مهمترین خصایص انسان ها را به من بیاموزی؟
استاد گفت: واقعا می خواهی آن را فرا گیری؟
شاگرد گفت: بله با کمال میل.
استاد گفت: پس آماده شو با هم به جایی برویم.
شاگرد قبول کرد.
استاد شاگرد جوانش را به پارکی که در آّن کودکان مشغول بازی بودند،برد.
استاد گفت: خوب به مکالمات بین کودکان گوش کن.
مکالمات بین کودکان به این صورت بود:
-الان نوبت من است که فرار کنم و تو باید دنبال من بدوی.
-نخیر الان نوبت توست که دنبالم بدوی.
-اصلا چرا من هیچوقت نباید فرار کنم؟
و حرف هایی از این قبیل…

استاد ادامه داد: همانطور که شنیدی تمام این کودکان طالب آن بودند که از دست دیگری فرار کنند.
انسان نیز این گونه است.
او هیچگاه حاضر نیست با شرایط موجود رو به رو شود و دائم در تلاش است از حقایق و واقعیات زندگی خود فرار کند و هرگز کاری برای بهبود زندگی خود انجام نمی دهد.
تو از من خواستی یکی از مهم ترین ویزگی های انسان را برای تو بگویم و من آن را در چند کلام خلاصه میکنم: تلاش برای فرار از زندگی.





مارس
11

لیلی مقصره یا مجنون ؟

یادم میاد اولین بار که عاشق شدم و عاشق موندم همه چیزمو از دست دادم !
چون نیاز به چیزی نداشتم ،
حتی غرور ،
همیشه از خودم می پرسیدم ،
آیا اون هم منو دوست داره ؟
آنقدر درگیر جواب این سوال شدم ،
که نفهمیدم عاشقی و معشوقی یه معادله دو طرفه ای مثل یه لبیک بعد از یه دعوت .
من مقصر نبودم که عشق رو درست معنا نکردم ،
چون معشوقم رو خوب درک نکردم ،
نفهمیدم وقتی حتی با خشم نگاهم میکنه خشمش اوج عشقه نفهمیدم ،
وقتی سکوت میکنه ،
وقتی گریه می کنه ،
وقتی حتی نگاهش سرده،
داره معشوقگی رو به حد اعلا می رسونه ،
فهمیدم اگه معشوق ندارم برای اینه که عاشقی رو بلد نیستم ،
برای این که همه چی رو به اون سپردم ،
می خواهم اون معشوق خوبی باشه ،
نه من عاشق خوبی ،
هنوز هم نفهمیدم بالاخره ،
لیلی مقصره یا مجنون ؟

نوشته ای از : تبسم سکوت





مارس
10

از برای خدا؟ یا برای خود؟

در میان بنی اسرائیل عابدی بود.
وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند»
عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند.
ابلیس به صورت پیری ظاهرالصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!»
عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد»
مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.

عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست.
ابلیس در این میان گفت: «دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است»؛
عابد با خود گفت :« راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت.

بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت.
روز دوم دو دینار دید و برگرفت.
روز سوم هیچ نبود.
خشمگین شد و تبر برگرفت.
باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت: «کجا؟»
عابد گفت:«تا آن درخت برکنم»؛
گفت:«دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند» در جنگ آمدند.
ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست!
عابد گفت: « دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟»

ابلیس گفت:« آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی ! »





مارس
09

قدرت بیان

جان دوست صمیمی جک در سر راه مسافرتشان به منهتن پس از سفارش صبحانه در رستوران به جک گفت:
یک لحظه منتظر باش می روم یک روزنامه بخرم.
پنج دقیقه بعد، جان با دست خالی برگشت.
در حالی که غرغر می کرد، با ناراحتی خودش را روی صندلی انداخت.
جک از او پرسید: چی شده؟
جان جواب داد: به روزنامه فروشی رو به رو رفتم. یک روزنامه صبح برداشتم و ده دلار به صاحب دکه دادم. منتظر بقیه پول بودم، اما او به جای این که پولم را برگرداند، روزنامه را هم از بغلم در آورد !
به من گفت الان سرم خیلی شلوغ است و نمی توانم برای کسی پول خرد کنم !
فکر کرد من به بهانه خریدن یک روزنامه می خواهم پولم را خرد کنم.
واقعا عصبانی شدم.
جان در تمام مدت خوردن صبحانه از صاحب روزنامه فروشی شکایت می کرد و غر می زد که او مرد بی ادبی است.
جک در حالی است که دوستش را دلداری می داد، حرفی نمی زد.
بعد از صبحانه به جان گفت : که یک لحظه منتظر باشد
و بعد خودش به همان روزنامه فروشی رفت …
وقتی به آنجا رسید، با لبخندی به صاحب روزنامه فروشی گفت: آقا، ببخشید، اگر ممکن است کمکی به من کنید. من اهل اینجا نیستم.
می خواهم نیویورک تایمز بخرم اما پول خرد ندارم.
فقط یک ده دلاری دارم. معذرت می خواهم، می بینم که سرتان شلوغ است و وقتتان را می گیرم.
صاحب روزنامه فروشی در حالی که به کارش ادامه می داد یک روزنامه به جک داد و گفت: بیا، قابل نداره. هر وقت پول خرد داشتی، پولش را به من بده.
وقتی که جک با غنیمت جنگی اش برگشت، جان در حالی که از تعجب شاخ در آورده بود پرسید: مگر یک نفر دیگر به جای صاحب روزنامه فروشی در آنجا بود ؟
جک خندید و به دوستش گفت: دوست عزیزم، اگر قبل از هر چیز دیگران را درک کنی، به آسانی می بینی که دیگران هم تو را درک خواهند کرد ولی اگر همیشه منتظر باشی که دیگران درکت کنند، خوب، دیگران همیشه به نظرت بی منطق می رسند.
اگر با درک شرایط مردم از آنها تقاضایی بکنی، به راحتی برآورده می شود.





مارس
08

شکست

یکی از مریدان شیوانا مرد تاجری بود که ورشکست شده بود.
روزی برای تصمیم گیری در مورد یک موضوع تجاری نیاز به مشاور بود.
شیوانا از شاگردان خواست تا آن مرد تاجر را نزد او آورند.
یکی از شاگردان به اعتراض گفت: اما او یک تاجر ورشکسته است و نمی توان به مشورتش اعتماد کرد.
شیوانا پاسخ داد:شکست یک اتفاق است. یک شخص نیست!
کسی که شکست خورده در مقایسه با کسی که چنین تجربه ای نداشته است ، هزاران قدم جلوتراست.
او روی دیگر موفقیت را به وضوح لمس کرده است و تارهای متصل به شکست را می شناسد.
او بهتر از هر کس دیگری می تواند سیاهچاله های منجر به شکست را به ما نشان دهد.
وقتی کسی موفق می شود بدانید که چیزی یاد نگرفته است!
اما وقتی کسی شکست می خورد آگاه باشیدکه او هزاران چیز یاد گرفته است که اگر شجاعت خود را از دست نداده باشد می تواند به دیگران منتقل کند. وقتی کسی شکست می خورد هرگز نگوئید او تا ابد شکست خورده است!
بلکه بگوئید او هنوز موفق نشده است.





مارس
07

نکاتی جذاب و خواندنی از طرف دالایی لاما

dalai-lamaمطالبی است که دالایی لاما در سال ۲۰۰۸ سخن به میان آورده‌اند :

۱ – به خاطر داشته باش که عشق‎های سترگ ودستاوردهای عظیم، به خطر کردن‎ها و ریسک‎های بزرگ محتاج‎اند.

۲ – وقتی چیزی را از دست دادی، درس گرفتن از آن را از دست نده.

۳ – این سه میم را از همواره دنبال کن:
* محبت و احترام به خود را
* محبت به همگان را
* مسؤولیت ‎پذیری در برابر کارهایی که کرده‎ای

۴ – به خاطر داشته باش دست نیافتن به آنچه می‎جویی، گاه اقبالی بزرگ است.

۵ – اگر می‎خواهی قواعد بازی را عوض کنی، نخست قواعد را فرابگیر.

۶ – به خاطر یک مشاجره‎ی کوچک، ارتباطی بزرگ را از دست نده.

۷ – وقتی دانستی که خطایی مرتکب شده‎ای، گام‎هایی را پیاپی برای جبران آن خطا بردار.

۸ – بخشی از هر روز خود را به تنهایی گذران.

۹ – چشمان خود را نسبت به تغییرات بگشا، اما ارزش‎های خود را به‎سادگی در برابر آنها فرومگذار.

۱۰- به خاطر داشته باش که گاه سکوت بهترین پاسخ است.

۱۱- شرافتمندانه بزی؛ تا هرگاه بیش‎تر عمر کردی، با یادآوری زندگی خویش دوباره شادی را تجربه کنی.

۱۲- زیرساخت زندگی شما، وجود جوی از محبت و عشق در محیط خانه و خانواده است.

۱۳- در مواقعی که با محبوب خویش ماجرا می‎کنی و از او گله داری، تنها به موضوعات کنونی بپرداز و سراغی از گلایه‎های قدیم نگیر.

۱۴- دانش خود را با دیگران در میان بگذار. این تنها راه جاودانگی است.

۱۵- با دنیا و زندگی زمینی بر سر مهر باش.

۱۶- سالی یک بار به جایی برو که تا کنون هرگز نرفته‎ای.

۱۷- بدان که بهترین ارتباط، آن است که عشق شما به هم، از نیاز شما به هم سبقت گیرد.

۱۸- وقتی می خواهی موفقیت خود را ارزیابی کنی، ببین چه چیز را از دست داده‎ای که چنین موفقیتی را به دست آورده‎ای.

۱۹- در عشق و آشپزی، جسورانه دل را به دریا بزن.

دالایی لاما به تبتی لقبی است که به رهبر دینی بوداییان تبت داده می‌شود. در حال حاضر این لقب به تنزین گیاتسو اعطا شده‌است، در سال ۱۹۳۵ متولد شد. دالایی لاما بر رهبران هر چهار مکتب بودایی برتری دارد. در خلال سدهٔ ۱۷ تا سال ۱۹۵۹، دالایی لاما رئیس حکومت تبت بود و از اقامت‌گاه خود در قصر پوتالا که در شهر لهاسا قرار داشت، بر بخش بزرگی از این سرزمین فرمانرروایی می‌کرد. برای دالایی لاما اغلب پیش از این لقب، عنوان «حضرت مقدس» به‌کار می‌رود.
پیروان دالایی لاما بر این باورند که بیدارگر (بوداسف) مهرورزی که اولوکیتشوارا نام دارد مانند همه زندگان باززایی دارد و دالایی لاما همان بیدارگر مهرورزی در جسمی جدید است.
واژهٔ دالایی در زبان مغولی به معنی «اقیانوس» است و لاما (بلا ما) معادل تبتی واژهٔ «پیر» در معنی مرشد است.





مارس
06

گفتگو با خدا

خواب دیدم با خداوند در ساحل رودخانه ای قدم می زنم.
نا گهان فراز ها و نشیب های صعودم در زندگی،
همچون برق و باد از جلوی دیدگانم عبور کرد.
نیک نگریستم؛
در فرودهای زندگیم،
هر کجا که آسودگی و شادمانی و لذت بود،
دو رد پا بر ماسه ها مشاهده میشد.
اما در فراز های زندگیم،
هر کجا که سختی و درد و رنج بود،
تنها یک رد پا می دیدم.
گفتم: ” ای خدا!
قرار بود که تو همواره با من باشی،
اما در هنگام مصیبت و بلا،
آنگاه که سخت به تو محتاجم،
چرا تو با من نیستی؟
رد پایت را نمی بینم؟ ”
خداوند لبخندی زد و گفت:
” آن زمان که تنها یک رد پا می بینی؛
زمانی است که من تو را در آغوش خویش حمل می کنم. ”
خندیدم و گفتم : ” و شاید من تو را در دل خویش! ”

اشو : کتاب زبان فرشتگان





مارس
05

مقایسه عشق و دوست داشتن

عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی
دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال
عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است
دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج می گیرد
عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند
عشق طوفانی و متلاطم است
دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار وسرشار از نجابت
عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی “فهمیدن و اندیشیدن “نیست
دوست داشتن، دراوج، از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را از زمین می کند و باخود به قله ی بلند اشراق می برد
عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند
دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد
عشق یک فریب بزرگ و قوی است
دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق
عشق در دریا غرق شدن است
دوست داشتن در دریا شنا کردن
عشق بینایی را می گیرد
دوست داشتن بینایی می دهد
عشق خشن است و شدید و ناپایدار
دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار
عشق همواره با شک آلوده است
دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر
از عشق هرچه بیشتر نوشیم سیراب تر می شویم
از دوست داشتن هرچه بیشتر، تشنه تر
عشق نیرویی است در عاشق ،که او را به معشوق می کشاند
دوست داشتن جاذبه ای در دوست ، که دوست را به دوست می برد
عشق تملک معشوق است
دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست
عشق معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند
دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد و می خواهد که همه ی دلها آنچه را او از دوست در خود دارد، داشته باشند
در عشق رقیب منفور است،
در دوست داشتن است که:”هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند”
عشق معشوق را طعمه ی خویش می بیند
و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید
و اگر ربود با هردو دشمنی می ورزد و معشوق نیز منفور می گردد
دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است
یک ابدیت بی مرز است ، که از جنس این عالم نیست

دکتر علی شریعتی