سپتامبر
30

شما مرغابی هستید یا عقاب؟

eagle

وقتی شما به شهر نیویورک سفر کنید، جالب ترین بخش سفر شما هنگامی است که پس از خروج از هواپیما و فرودگاه، قصد گرفتن یک تاکسی را داشته باشید. اگر یک تاکسی برای ورود به شهر و رسیدن به مقصد بیابید شانس به شما روی آورده است. اگر راننده ی تاکسی شهر را بشناسد و از نشانی شما سر در آورد با اقبال دیگری روبرو شده اید. اگر زبان راننده را بدانید و بتوانید با او سخن بگویید بخت یارتان است و اگر راننده عصبانی نباشد، با حسن اتفاق دیگری مواجه هستید. خلاصه برای رسیدن به مقصد باید از موانع متعددی بگذرید.
هاروی مک کی می گوید: «روزی پس از خروج از هواپیما، در محوطه ای به انتظار تاکسی ایستاده بودم که ناگهان راننده ای با پیراهن سفید و تمیز و پاپیون سیاه از اتومبیلش بیرون پرید، خود را به من رساند و پس از سلام و معرفی خود گفت: «لطفا چمدان خود را در صندوق عقب بگذارید ».
سپس کارت کوچکی را به من داد و گفت: «لطفا به عبارتی که رسالت مرا تعریف می کند توجه کنید».
بر روی کارت نوشته شده بود: «در کوتاه ترین مدت، با کمترین هزینه، مطمئن ترین راه ممکن و در محیطی دوستانه شما را به مقصد می رسانم».
من چنان شگفت زده شدم که گفتم نکند هواپیما به جای نیویورک در کره ای دیگر فرود آمده است. راننده در را گشود و من سوار اتومبیل بسیار آراسته ای شدم. پس از آنکه راننده پشت فرمان قرار گرفت، رو به من کرد و گفت: « پیش از حرکت، قهوه میل دارید؟ در اینجا یک فلاسک قهوه معمولی و فلاسک دیگری از قهوه مخصوص برای کسانیکه رژیم تغذیه دارند، هست».
گفتم: «خیر، قهوه میل ندارم، اما با نوشابه موافقم».
راننده پرسید: «در یخدان هم نوشابه دارم و هم آب میوه».
سپس با دادن یک بطری نوشابه، حرکت کرد و گفت: «اگر میل به مطالعه دارید مجلات تایم، ورزش و تصویر و آمریکای امروز در اختیار شما است».
آنگاه، بار دیگر کارت کوچک دیگری در اختیارم گذاشت و گفت: «این فهرست ایستگاههای رادیویی است که می توانید از آنها استفاده کنید. ضمنا من می توانم درباره بناهای دیدنی و تاریخی و اخبار محلی شهر نیویورک اطلاعاتی به شما بدهم و اگر تمایلی نداشته باشید می توانم سکوت کنم. در هر صورت من در خدمت شما هستم».
از او پرسیدم: «چند سال است که به این شیوه کار می کنید؟».
پاسخ داد: « دو سال».
پرسیدم: «چند سال است که به این کار مشغولید؟».
جواب داد: «هفت سال».
پرسیدم: «پنج سال اول را چگونه کار می کردی؟».
گفت: «از همه چیز و همه کس،از اتوبوسها و تاکسی های زیادی که همیشه راه را بند می آورند، و از دستمزدی که نوید زندگی بهتری را به همراه نداشت می نالیدم. روزی در اتومبیلم نشسته بودم و به رادیو گوش می دادم که وین دایر شروع به سخنرانی کرد. مضمون حرفش این بود که مانند مرغابیها که مدام واک واک می کنند، غرغر نکنید، به خود آیید و چون عقابها اوج گیرید. پس از شنیدن آن گفتار رادیویی، به پیرامون خود نگریستم و صحنه هایی را دیدم که تا آن زمان گویی چشمانم را بر آنها بسته بودم. تاکسیهای کثیفی که رانندگانش مدام غرولند می کردند، هیچگاه شاد و سرخوش نبودند و با مسافرانشان برخورد مناسبی نداشتند. سخنان وین دایر، بر من چنان تاثیری گذاشت که تصمیم گرفتم تجدید نظری کلی در دیدگاهها و باورهایم به وجود آورم».
پرسیدم: « چه تفاوتی در زندگی تو حاصل شد؟ »
گفت: «سال اول، درآمدم دوبرابر شد و سال گذشته به چهار برابر رسید. نکته ای که مرا به تعجب واداشت این بود که در یکی دو سال گذشته، این داستان را حداقل با سی راننده تاکسی در میان گذاشتم اما فقط دو نفر از آنها به شنیدن آن رغبت نشان دادند و از آن استقبال کردند. بقیه چون مرغابیها، به انواع و اقسام عذر و بهانه ها متوسل شدند و به نحوی خود را متقاعد کردند که چنین شیوه ای را نمی توانند برگزینند » .





سپتامبر
29

سکوت عاشق

از امروز تا فرجام این احتضار تنها سکوت خواهم کرد
با سکوتم سخن خواهم گفت، قصه خواهم گفت.
با سکوتم مهربانی خواهم کرد و خواهم بخشید. با سکوتم تنها هستم،
آسوده و سبکبال.
با سکوتم پاک می مانم و . . . با سکوتم عاشق می شوم
چه سخن ها در این سکوت است که در هیچ گفتگویی نگنجد
با سکوت چه عجیب می توان مهر ورزید و دوست داشت که با هزاران “دوستت دارم” پر از ریا نتوان
با سکوت چه زیبا می توان زشتی ها را ندید؛
یا بهتر بگویم: چه زیبا می توان زشتی ها را زیبا دید؛
که زشتی و زیبایی در دریچه نگاه ما است که زشت یا زیبا می شوند
آه ! که چه موهبت شگفت انگیزی است سکوت !
با سکوتم “او”ی خویش را فقط در خویشتن نگاه می دارم.
با کسان و ناکسان از او سخن نمی گویم؛
که می دانم که سکوتم از گفتارم بر گوش آن بیگانگان گویاتر است
با سکوتم به خود می بالم.
که بالیدن مرا حاجت به گوش دیگران نیست، ولی به سکوت، آری، هست با سکوتم با خویشم.
خویشتن خویش را یافته ام.
با داشتن آن دیگر چه می خواهم ؟ مگر نه هرچه آغاز، هرچه پرواز و هرچه عشق از این خویشتن آغاز می شود
با سکوتم به تنها پرواز کردن عادت می کنم و چه آسودگی و رهایشی است در این تنهایی!
چه شکوهی دارد وقتی تنها به دیدار او می روی
این سکوت چه عجیب پرواز تو را آسان می کند و تو را از هرچه دام و قفس است می رهاند.
از هرچه آلودگی پاک می کند و از هرچه تعلق آزاد
اصلا سخن گفتن برای چه است؟
چرا باید بگویم؟
چه باید بگویم؟
با که بگویم؟
مگر از عشق می توان سخن گفت؟
اصلا چرا باید عشق را به زبان آلود؟
مگر نه عشقی که به زبان آید، عشق نمایی بیش نیست که مدعیان بی عشق به آن می بالند
!چه پاک و بی ریا و آینه واری تو ای سکوت
مگر نه صادقانه ترین سلام ها سلام هایی است که با نگاه خویش می کنیم؟
مگر نه هرچه گفتن و سخن و کلام و بحث و مجادله است، کم یا زیاد به چاشنی ریا آمیخته است؟
مگر نه از همین نوشته ها که خود به مثابه شکستن سکوت است، بوی ریا می آید؟
.
.
.
از امروز تا فرجام این احتضار تنها سکوت خواهم کرد
و چه افسانه ای است این که در سکوت مهر بورزی: مهر بورزی بی هیچ چشم داشت.
حتی بی چشم داشت آن که محبوبت بداند که دوستش داری؛ که همه عاشق نماها از عشق خود جویای لذت اند.
لذتی که آن گاه حاصل می شود که معشوق، از آن ها و از عشقشان باخبر شود؛ وگرنه از عشق خویش رنج می برند، که این، عشق نیست؛ چه عشق را با رنج تجانسی نیست
عشق از جنس خوبی است و از جنس شادی؛ که اگر عشق، عشق باشد، فراق و وصال و بی خبری و باخبری معشوق، همه شادی است.
عشق اگر عشق باشد و عاشق اگر عاشق، آگاهی و بی خبری و قرب و بعد معشوق بر وقت و حال عاشق بی اثر است
عاشق حقیقی عاشق عشق است، نه عاشق معشوق:
معشوق عاشق حقیقی همان عشقش است و چون عشق عاشق همیشه نزد او پابرجاست، رنج فراق برای او بی معناست.
مادامی که او عاشق است، از حضور معشوقش_یعنی همان عشقش_ محظوظ خواهد بود
عاشق حقیقی به عشق خود به معشوقش می بالد، نه به معشوق جسمیت یافته خویش.
که گاه معشوق غیر جاودانه، حایلی است میان عاشق و عشق جاودانه اش.
خوبی و زیبایی بیش از آن که در معشوق باشد در عشق است
… معشوق من هر قدر هم که زیبا باشد به زیبایی عشق من نیست

، اما. . . نه !
صبر کن.
معشوقی می شناسم که در زیبایی از عشق سبقت گرفته
… معشوقی که خود عشق است.
نه ! عشقی که خود معشوق است.
نمی دانم
فقط او را می شناسم
… اما دریغ
عاشق نماها تحمل ندارند که عاشق باشند.
تحمل ندارند که سکوت کنند و خاموش باشند و . . . پاکباز
در هم شکستن سکوت دیگر بس است.
بار دیگر توبه می کنم.
اما این بار تا فرجام این احتضار خاموش خواهم ماند .





سپتامبر
28

چند تا دوست داری ؟

پیرمرد به من نگاه کرد و پرسید چند تا دوست داری؟
گفتم : چرا بگم ده یا بیست تا…
جواب دادم : فقط چند تایی …
پیرمرد آهسته و به سختی برخاست و در حالیکه سرش راتکان می داد گفت :
تو آدم خوشبختی هستی که این همه دوست داری .
ولی در مورد آنچه که می گویی خوب فکر کن .
خیلی چیزها هست که تو نمی دونی .
دوست، فقط اون کسی نیست که توبهش سلام می کنی !
دوست دستی است که تو را از تاریکی و ناامیدی بیرون می کشد .
درست وقتی دیگرانی که تو آنها را دوست می نامی سعی دارند تو را به درون ناامیدی و تاریکی بکشند .
دوست حقیقی کسی است که نمی تونه تو رو رها کنه .
صدائی است که نام تو رو زنده نگه می داره حتی زمانی که دیگران تو را به فراموشی سپرده اند .
اما بیشتر از همه دوست یک قلب است.
یک دیوار محکم و قوی در ژرفای قلب انسان ها .
جایی که عمیق ترین عشق ها از آنجا می آید
پس به آنچه می گویم خوب فکر کن زیرا تمام حرفهایم حقیقت است .
فرزندم یکبار دیگر جواب بده : چند تا دوست داری؟
سپس مرا نگریست و درانتظار پاسخ من ایستاد !
با مهربانی گفتم : اگر خوش شانس باشم، فقط یکی و آن تو هستی .
بهترین دوست کسی است که شانه هایش رابه تو می سپارد و وقتی که تنها هستی تو را همراهی می کند و در غمها تو را دلگرم می کند .
کسی که اعتمادی راکه به دنبالش هستی به تو می بخشد .
وقتی مشکلی داری آن راحل می کند و هنگامی که احتیاج به صحبت کردن داری به توگوش می سپارد و بهترین دوستان عشقی دارند که نمی توان توصیف کرد، غیرقابل تصوراست .
چقدر خداوند بزرگ است .
درست زمانی که انتظار دریافت چیزی را از او نداری بهترینش را به تو ارزانی می دارد .

آسمان جای عجیبیست نمی دانستم
عاشقی کار غریبیست نمی دانستم
عمر مدیون نفس نیست نمی دانستم
عشق کار همه کس نیست نمیدانستم

چند تا دوست داری که واقعا دوستت دارن؟





سپتامبر
27

پیوند

پیوند دو آگاهی
دو ذهنیت
دو فرهنگ
دو بینش
دو روح
دو جنس
دو نژاد
دو رفتار
دو گفتار
دو سلیقه
دو ظرفیت
دو آرزو
دو رویا
دو تن
دو ژن
دو تیپ
دو شخصیت
دو غرور
دو عشق
دو نفرت
دو کینه
دو راست
دو دروغ
دو منت
دو حافظه
دو تردید
دو تحمیل
دو گذشت
دو استبداد
دو والد
دو مولود
دو مهر
دو خشم
دو زندگی
دو تولد
دو مرگ
دو گل
دو خار
دو غنچه
دو کوشش
دو سلامتی
دو بیماری
دو غیبت
دو حضور
دو شکست
دو کامیابی
دو فهم
دو تجربه
دو فریاد
دو شادی
دو غم
دو صورت
دو معنی
دو برداشت
دو عینک
دو صدا
دو عقیده
دو خدا
دو باور
دو اضطراب
دو نگاه
دو طفل
دو بالغ
دو پیر
دو ژست
دو ثروت
دو فقر
دو قهر
دو آشتی
دو تحصیل
دو زندگی
.
.
و
.
.
دو دو می‌باشد.

حال به من بگو؛ آیا تفاهم، تنها یک طنز نیست؟!

بر گرفته از: کتاب کوچک پیوند





سپتامبر
26

LIFE

Life is an opportunity, benefit from it.
Life is beauty, admire it.
Life is a dream, realize it.
Life is a challenge, meet it.
Life is a duty, complete it.
Life is a game, play it.
Life is a promise, fulfill it.
Life is sorrow, overcome it.
Life is a song, sing it.
Life is a struggle, accept it.
Life is a tragedy, confront it.
Life is an adventure, dare it.
Life is luck, make it.
Life is too precious, do not destroy it.
Life is life, fight for it.





سپتامبر
25

سلام دوستم

hello-freind
دوست یعنی اون جمله های ساده و بی منظوری که میگی و خیالت راحته که ازش هیچ سوء تعبیری نمی شه.
دوست یعنی یه دل اضافه داشتن برای اینکه بدونی هر بار دلت می گیره یه دل دیگه هم دلتنگ غمت می شه.
دوست یعنی وقت اضافه … یعنی تو همیشه عزیزی حتی توی وقت اضافه.
دوست یعنی تنهایی هامو می سپرم دست تو چون شک ندارم می فهمیش …
دوست یعنی یه راه دو طرفه٬ یه قدم من، یه قدم تو … اما بدون شمارش و حساب و کتاب.
دوست یعنی من از بودنت سربلندم نه سر به زیر و شرمنده.





سپتامبر
24

دعای کورش

روزی بزرگان ایرانی و مریدان زرتشتی از کوروش بزرگ خواستند که برای ایران زمین دعای خیر کند و ایشان بعد از ایستادن در کنار آتش مقدس اینگونه دعا کردند:

خداوندا اهورا مزدا ای بزرگ آفریننده آفریننده این سرزمین بزرگ، سرزمینم و مردمم را از دروغ و دروغگویی به دور بدار.

بعد از اتمام دعا عده ای در فکر فرو رفتند و از شاه ایران پرسیدند : که چرا این گونه دعانمودید؟
فرمودند: چه باید می گفتم؟ یکی جواب داد :برای خشکسالی دعا می نمودید؟
کوروش بزرگ فرمودند: برای جلو گیری از خوشکسالی … انبارهای آذوقه و غلات می سازیم .

دیگری اینگونه سوال نمود: برای جلوگیری از هجوم بیگانگان دعا می کردید ؟
ایشان جواب دادند: قوای نظامی را قوی میسازیم و از مرزها دفاع می کنیم.

گفتند: برای جلوگیری از سیلهای خروشان دعا می کردید ؟
پاسخ دادند: نیرو بسیج میکنیم و سدهایی برای جلوگیری از هجوم سیل می سازیم.

و همینگونه سوال کردند و به همین ترتیب جواب شنیدند…

تا این که یکی پرسید: شاها منظور شما از این گونه دعا چه بود؟!
و کوروش تبسمی نمودند و این گونه جواب دادند :
من برای هر سوال شما جوابی قانع کننده آوردم ولی اگر روزی یکی از شما نزد من آید و دروغی گوید که به ضرر سرزمینم باشد من چگونه از آن باخبر گردم و اقدام نمایم؟ پس بیاییم از کسانی شویم که به راست گویی روی آورند و دروغ را از سرزمینمان دور سازیم…که هر عمل زشتی صورت گیرد باعث اولین آن دروغ است .





سپتامبر
23

شمشیربازی با خدا

عاشق شد و خدا شمشیری به او داد، که عشق شمشیربازی است.
شمشیری نه برای آن که بزند و نه برای آن که بکشد و نه برای آن که زخم بگذارد و خون بریزد.
شمشیری تنها برای آن که بداند عشق، بازی است.
بازی ای بسیار سخت و بسیار ظریف و بسیار خطیر.

خدا شمشیری به او داد تا بداند دیگر نه نشستن جایز است و نه خوابیدن و نه آسودن.
زیرا آن که شمشیری دارد باید در معرکه باشد؛ هشیار در میانه میدان.
اما آن شمشیر که خدا در آغاز به عاشقان می دهد، شمشیر چوبین است.
زیرا که عشق در ابتدا به این و آن است و به کسان و ناکسان است.
اما نه زخم شمشیرهای چوبی، چندان کاری است و نه درد شمشیرهای چوبی، چندان عمیق و نه مرگ با شمشیرهای چوبی، چندان مرگ.
جهان اما میدان شمشیربازان چوبینی است و بسیاری به زخم شمشیرهای چوبی از پا می نشینند.
بسیاری به شکستن شمشیرهای چوبی شان دست از بازی می کشند و بعضی چنان فریفته این بازی اند و چنان سرگرم، که گمان نمی برند بازی ای بزرگ تر نیز هست و حریفی قَدرتر و شمشیری بُراتر.

و این زمین آکنده است از شمشیرهای چوبی شکسته و شمشیرهای موریانه خورده و شمشیرهای زینتی بی کار آویخته بر دیوار.
هرچند بازی با شمشیرهای چوبی را هم لذتی است و شوری و شادی ای؛ اما چه شکوه ناچیزی دارد این بازی که شمشیرش چوبی است و حریفش این و آن میدانش به این کوچکی.

اما گریزی نیست که عاشقان، بازی را به شمشیری چوبی آزموده می شوند و آماده.
و آن کس که به نیکویی از عهده بازی با شمشیرهای چوبی برآید،
کم کم سزاوار آن می شود که خدا شمشیری راستین به او بدهد؛
بُرنده و برهنه و آن گاه است که خدا خود به میدان می آید تا حریف، عاشق شود و همبازی اش ،
و آن که با خدا شمشیربازی می کند، می داند که هرگز نخواهد برد.
او برای باختن آمده است.
اما چه لذتی دارد این بازی؛ بازی با خداوند !
و چه شورانگیز است زخم این شمشیر و چه شیرین است درد این شمشیر و چه خوش است مرگ، زیر چکاچک رقص این شمشیر.
و عاشقان می دانند که زندگی چیزی نیست جز فرصت شمشیربازی با خدا.

برداشتی از این بیت مثنوی

عشقی که بر انسان بُوَد، شمشیر چوبین آن بُوَد
آن عشق با رحمان شود چون آخر آید ابتلا





سپتامبر
22

از رنجی که می بریم

با شنیدن نام شریعتی آن چه در ذهن نقش می بندد شور آزادگی است . شریعتی یکه تاز عرصه روشنفکری در دوران معاصر است. وی تمامی داشته های خود را در خدمت روشنفکری قرار داد و از بسیاری از خواسته ها چشم پوشید. دانش ، غیرت ، جسارت و هنر شریعتی به بهترین شکل بازگو کننده رنج هایی بود که او می کشید و بیانگر دردهایی است که مردم این دیار پیوسته با آنچهره به چهره بوده اند.
شریعتی در شعرها و نثرهایش غم ها و شادی ها و فریاد ها و آرزوها را به روایت نشسته است. سخنان شریعتی آیینه ی تمام نمای آن چیزی است که در آن وجود پرغوغا می گذشت.

shariati03

چند جمله از ” دکتر علی شریعتی”

دیکتاتوری و آزادی از اینجا ناشی نمیشود که یک مکتب خود را حق بشمارد یا ناحق. بلکه از اینجا ناشی میشود که آیا حق انتخاب برای دیگران قائل است یا قائل نیست.

زنده بودن را به بیداری بگذرانیم که سالها به اجبار خواهیم خفت.

عشق خشن است و شدید و در عین حال ناپایدار و نامطمئن و دوست داشتن لطیف است و نرم و در عین حال پایدار و سرشار از اطمینان.

عشق بینایی را میگیرد و دوست داشتن میدهد.

عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند و دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست میبیند و می یابد.

آسمان تفرجگاه مردم کویر است.

حیف که تاریخ همیشه به سراغ آدمهای گنده می رود.

چقدر نشنیدن ها و نشناختن ها و نفهمیدن هاست که به این مردم آسایش و خوشبختی بخشیده است.

چه هراسی بالاتر از اینکه کسی خود را در درون خویش گم کرده باشد.

من از دو کار نفرت دارم یکی درددل کردن که کار شبه مردهاست و یکی هم از خود دفاع کردن برای تبرئه خودجوش زدن ها که کار مستضعفین است.

خداوند نعمت بزرگی که به آدمها داده است این است که ازشنیدن سکوت عاجزند واز این روست که همگی آسوده و خوش زندگی می کنند.





سپتامبر
21

قوانین زندگی

قانون یکم: به شما جسمی داده می‌شود. چه جسمتان را دوست داشته یا از آن متنفر باشید،
باید بدانید که در طول زندگی در دنیای خاکی با شماست.

قانون دوم: در مدرسه‌ای غیر رسمی و تمام وقت نام‌نویسی کرده‌اید که “زندگی” نام دارد. در این مدرسه هر روز فرصت یادگیری دروس را دارید. چه این درس‌ها را دوست داشته باشید چه از آن بدتان بیاید، پس بهتر است به عنوان بخشی از برنامه آموزشی برایشان طرح‌ریزی کنید

قانون سوم: اشتباه وجود ندارد، تنها درس است. رشد فرآیند آزمایش است، یک سلسله دادرسی، خطا و پیروزی‌های گهگاهی، آزمایش‌های ناکام نیز به همان اندازه آزمایش‌های موفق بخشی از فرآیند رشد هستند

قانون چهارم: درس آنقدر تکرار می‌شود تا آموخته شود. درس‌ها در اشکال مختلف آنقدر تکرار می‌شوند، تا آنها را بیاموزید. وقتی آموختید می‌توانید درس بعدی را شروع کنید، بنابراین بهتر است زودتر درس‌هایتان را بیاموزید

قانون پنجم: آموختن پایان ندارد. هیچ بخشی از زندگی نیست که در آن درسی نباشد. اگر زنده هستید درس‌هایتان را نیز باید بیاموزید

قانون ششم: قضاوت نکنید، غیبت نکنید، ادعا نکنید،سرزنش نکنید،تحقیرو مسخره نکنید، وگرنه سرتون میاد. خداوند شما را در همان شرایط قرار می‌دهد تا ببیند شما چکار می‌کنید.

قانون هفتم: دیگران فقط آینه شما هستند. نمی‌توانید از چیزی در دیگران خوشتان بیاید یا بدتان بیاید، مگر آنکه منعکس کننده چیزی باشد که درباره خودتان می‌پسندید یا از آن بدتان می‌آید.

قانون هشتم: انتخاب چگونه زندگی کردن با شماست. همه ابزار و منابع مورد نیاز را در اختیار دارید، این که با آنها چه می‌کنید، بستگی به خودتان دارد.

قانون نهم: جواب‌هایتان در وجود خودتان است. تنها کاری که باید بکنید این است که نگاه کنید، گوش بدهید و اعتماد کنید.

قانون دهم : خیرخواهِ همه باشید تا به شما نیز خیر برسد..





سپتامبر
20

فقط برای خودت

روزی پسـری جـوان و پرشـور از شهـری دور نزد شیوانا آمد و به او گفت که می خواهد در کمترین زمان ممکن درس های معرفت را بیاموزد و به شهر خودش برگردد.
شیوانا تبسمی کرد و گفت: برای چه این قدر عجله داری!؟
پسرک پاسخ داد: می خواهم چون شما مرد دانایی شوم و انسان های شهر را دور خود جمع کنم و با تدریس معرفت به آن ها به خود ببالم!
شیوانا تبسمی کرد و گفت: تو هنوز آمادگی پذیرش درس ها را نداری! برگرد و فعلاً سراغ معرفت نیا!
پسرک آزرده خاطر به شهر خود برگشت.
سال ها گذشت و پسر جوان به مردی پخته و باتجربه تبدیل شد.
ده سال بعد او نزد شیوانا بازگشت و بدون این که چیزی بگوید مقابل استاد ایستاد!
شیوانا بلافاصله او را شناخت و از او پرسید : آیا هنوز هم می خواهی معرفت را به خاطر دیگران بیاموزی؟!
مرد سرش را پایین انداخت و با شرم گفت: دیگر نظر دیگران برایم مهم نیست.
می خواهم معرفت را فقط برای خودم و اصلاح زندگی خودم بیاموزم.
بگذار دیگران از روی کردار و عمل من به کارآیی و اثر بخشی این تعلیمات ایمان آورند.
شیوانا تبسمی کرد و گفت: تو اکنون آمادگی پذیرش تمام درس های معرفت را داری.
تو استاد بزرگی خواهی شد! چرا که ابتدا می خواهی معرفت را با تمام وجود در زندگی خودت تجربه کنی و آن را در وجود خودت عینیت بخشی و از همه مهم تر نظر دیگران در این میان برایت پشیزی نمی ارزد!





سپتامبر
19

یک گل می تواند

یک آهنگ می تواند لحظه ای جدید را بسازد
یک گل میتواند بهار را بیاورد
یک درخت می تواند آغاز یک جنگل باشد
یک پرنده می تواند نوید بخش بهار باشد
یک لبخند میتواند سرآغاز یک دوستی باشد
یک دست دادن روح انسان را بزرگ میکند
یک ستاره میتواند کشتی را در دریا راهنمایی کند
یک سخن می تواند چارچوب هدف را مشخص کند
یک رای میتواند سرنوشت یک ملت را عوض کنند
یک پرتو کوچک آفتاب میتواند اتاقی را روشن کند
یک شمع میتواند تاریکی را از میان ببرد
یک خنده میتواند افسردگی را محو کند
یک امید روحیه را بالا می برد
یک دست دادن نگرانی شما را مشخص میکند
یک سخن میتواند دانش شما را افزایش دهد
یک قلب میتواند حقیقت را تشخیص دهد
یک زندگی میتواند متفاوت باشد
شما میبینی پس تصمیم با شماست .





سپتامبر
18

دو قطره آب

دو قطره آب که به هم نزدیک شوند ، تشکیل یک قطره بزرگتر میدهند ،
اما دوتکه سنگ هیچگاه با هم یکی نمی شوند

پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشیم ، فهم دیگران برایمان مشکل تر و در نتیجه امکان بزرگتر شدنمان نیز کاهش می یابد

آب در عین نرمی و لطافت در مقایسه با سنگ به مراتب سر سخت تر و در رسیدن به هدف خود لجوجتر و مصممتر است

سنگ ، پشت اولین مانع جدی می ایستد
اما آب راه خود را به سمت دریا می یابد

در زندگی معنای واقعی سرسختی ، استواری و مصمم بودن را در دل نرمی و گذشت باید جستجو کرد

گاهی لازم است کوتاه بیایی

گاهی نمیتوان بخشید و گذشت
اما می توان چشمان را بست و عبور کرد

گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری
گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوز که نبینی

ولی با آگاهی و شناخت و آنگاه بخشیدن را خواهی آموخت .





سپتامبر
17

درسهای بزرگی که میتوان از مورچه ها آموخت

همه ما سعی می‌کنیم که از افراد بزرگ درس زندگی بگیریم و دوست داریم رمز و راز موفقیت آنها را بدانیم. اما فراموش می‌کنیم که گاهی بزرگترین درس‌های زندگی از کوچکترین موجودات کنار ما گرفته می‌شوند.

مثلاً مورچه‌ها را در نظر بگیرید. آیا باور می‌کنید که این موجودات کوچک می‌توانند به ما یاد بدهند که چطور باید زندگی بهتری داشته باشیم؟

از رفتار مورچه‌ها می‌توانیم چهار درس مهم بگیریم که به ما برای داشتن زندگی بهتر کمک می‌کنند.

۱٫ مورچه‌ها هیچوقت تسلیم نمی شوند. آیا متوجه شده‌اید که چطور مورچه‌ها همیشه به دنبال راهی برای رد شدن از موانع هستند؟ انگشتتان را در راه یک مورچه قرار دهید و آن را دنبال او بکشانید، یا حتی روی او. مدام به دنبال راهی برای عبور از انگشت شما خواهد بود. هیچوقت یکجا نمی‌ایستد و گیج نمی‌ماند. هیچوقت دست از تلاش بر نمی‌دارد و عقب نمی‌کشد.

همه ما باید یاد بگیریم که اینچنین باشیم. همیشه موانعی در زندگی ما وجود دارد. چالش این است که دست از تلاش برنداریم و به دنبال راه‌های جایگزین برای رسیدن به اهدافمان باشیم.

۲٫ مورچه‌ها همه تابستان به فکر زمستان هستند. داستان قدیمی گنجشک و مورچه را یادتان هست؟ در اواسط تابستان، مورچه‌ها به شدت مشغول جمع کردن آذوقه برای زمستان خود هستند—درحالیکه گنجشک برای خود خوش می‌گذراند. مورچه‌ها می‌دانند که تابستان—اوقات خوش—برای همیشه نمی‌ماند. بالاخره زمستان می‌آید. این درس خیلی خوبی است. وقتی زندگی خوب می‌شود، نباید مغرور شوید و تصور کنید که هیچوقت زندگیتان با شکست روبه‌رو نخواهد شد. با دیگران با ملاطفت و مهربانی رفتار کنید. برای روزهای سخت پس‌انداز کنید و به فکر آینده باشید. و یادتان باشد که اوقات خوب همیشه نیستند اما انسان های خوب همیشه هستند.

۳٫ مورچه‌ها همه زمستان به فکر تابستان هستند. وقتی با سرمای طاقت‌فرسای زمستان مواجه می‌شوند، همیشه به خودشان یادآور می‌شوند که این همیشگی نخواهد بود و بالاخره تابستان فرا می‌رسد. و با اولین اشعه های خورشید تابستان، مورچه‌ها بیرون می‌آیند و آماده کار و تلاش و تفریح هستند. وقتی ناراحت و افسرده هستید و وقتی تصور می‌کنید مشکلات تمامی ندارند، خوب است که به خودتان یادآور شوید که این نیز می‌گذرد. اوقات خوش فرا می‌رسد و خیلی مهم است که همیشه رویکری مثبت به زندگی داشته باشید.

۴٫ مورچه‌ها هرچه از توانشان برمی‌آید را انجام می‌دهند. مورچه‌ها چه مقدار غذا در تابستان جمع می‌کنند؟ هرچقدر که بتوانند! این الگوی خیلی خوبی برای کار است. هرچه که از دستتان برمی‌آید را انجام دهید. یک مورچه نگران این نیست که مورچه دیگر چقدر غذا جمع کرده است. عقب نمی‌کشد و به این فکر نمی‌کند که چرا باید اینقدر سخت تلاش کند. از حقوق کم خود هم شکایت نمی‌کند. آنها فقط سهمشان را از کار انجام می‌دهند. موقیت و خوشبختی معمولاً درنتیجه ۱۰۰% به دست می‌آید—یعنی همه آنچه که در توان دارید را به کار گیرید. اگر به اطرافتان نگاه کنید، افراد موفقی را می‌بینید که با هرچه در توانشان هست زحمت می‌کشند.

پس:

۱) عقب نکشید.
۲) به فکر آینده باشید.
۳) مثبت‌اندیش باشید.
۴) تا منتهای توان خود تلاش کنید.

و یک درس دیگر هم هست که می‌توانید از مورچه‌ها یاد بگیرید. آیا می‌دانستید که مورچه‌ها می‌توانند شیئی با ۲۰ برابر وزن خود حمل کنند؟ شاید ما هم همینطور باشیم. ما می‌توانیم سختی‌ها را به دوش بکشیم و حجم کارهای سخت و زیاد را مدیریت کنیم. دفعه بعد که چیزی موجب ناراحتیتان شد و تصور کردید که قادر به تحمل آن نیستید، دلسرد نشوید. به آن مورچه کوچک فکر کنید و یادتان باشد که شما هم می‌توانید وزن بیشتری را به دوش بکشید!





سپتامبر
16

آدم

آدم‌های ساده را دوست دارم.
همان‌ها که بدی هیچ کس را باور ندارند.
همان‌ها که برای همه لبخند دارند.
همان‌ها که همیشه هستند، برای همه هستند.
آدم‌های ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعت‌ها تماشا کرد؛ عمرشان کوتاه است.
بسکه هر کسی از راه می‌رسد یا ازشان سوءاستفاده می‌کند یا زمینشان می‌زند یا درس ساده نبودن بهشان می‌دهد.
آدم‌های ساده را دوست دارم.
بوی ناب “آدم” می‌دهند .





سپتامبر
15

دوباره فکر کن

نگذار کسی یک اولویت در زندگی تو بشه،
وقتی تو فقط یک انتخاب در زندگی اونی…

یک رابطه بهترین حالتش وقتیه دو طرف در تعادل باشن.

هیچوقت شخصیت خودت رو برای کسی تشریح نکن،
چون کسی که تو رو دوست داشته باشه بهش نیازی نداره،
و کسی که ازت بدش بیاد باور نمی کنه.

وقتی دائم میگی گرفتارم، هیچ وقت آزاد نمیشی.
وقتی دائم میگی وقت ندارم،
بعد هیچوقت زمان پیدا نمی کنی.

وقتی دائم میگی فردا انجامش میدی،
اونوقت فردای تو هیچ وقت نمیاد.

وقتی صبحا از خواب بیدار میشیم، ما دوتا انتخاب داریم.
برگردیم بخوابیم و رویا ببینیم، یا بیدار شیم و رویاهامون رو دنبال کنیم.
انتخاب با شماست…

ما کسایی که به فکرمون هستن رو به گریه می اندازیم.
ما گریه می کنیم برای کسایی که به فکرمون نیستن.
و ما به فکر کسایی هستیم که هیچوقت برامون گریه نمی کنن.

این حقیقت زندگیه. عجیبه ولی حقیقت داره.
اگه این رو بفهمی، هیچوقت برای تغییر دیر نیست.

وقتی تو خوشی و شادی هستی عهد و پیمان نبند.
وقتی ناراحتی جواب نده.
وقتی عصبانی هستی تصمیم نگیر.

دوباره فکر کن… عاقلانه رفتار کن





سپتامبر
14

روزی از دانشمندی ریاضیدان نظرش را درباره انسان پرسیدند !

جواب داد:

اگر انسانها دارای ( اخلاق) باشند پس مساوی هستند با عدد یک                   ۱ =
اگر دارای (زیبایی) هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک می گذاریم                   ۱۰ =
اگر (پول) هم داشته باشند دوتا صفر جلوی عدد یک می گذاریم                         ۱۰۰ =
اگر دارای (اصل و نسب) هم باشند پس سه تا صفر جلوی عدد یک می گذاریم       ۱۰۰۰ =

ولی اگر زمانی عدد یک رفت (اخلاق) چیزی به جز صفر باقی نمی ماند و صفر هم به تنهایی هیچ نیست ،
پس آن انسان هیچ ارزشی نخواهد داشت.





سپتامبر
13

یک مسئله عجیب به نام تصویر ذهنی

شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد. زنگ را زدند بیدار شد و با عجله دو مسئله را که روی تخته سیاه نوشته شده بود یادداشت کرد و با این «باور» که استاد آنرا به عنوان تکلیف منزل داده است به منزل برد و تمام آنروز و آن شب برای حل کردن آنها فکر کرد. هیچیک را نتوانست حل کند. اما طی هفته دست از کوشش برنداشت. سرانجام یکی از آنها را حل و به کلاس آورد. استاد به کلی مبهوت شد زیرا آندو را به عنوان دو نمونه ازمسایل غیر قابل حل ریاضی داده بود ! ! !

در یک باشگاه بدنسازی پس از اضافه کردن ۵ کیلوگرم به رکورد قبلی ورزشکاری از وی خواستند که رکورد جدیدی برای خود ثبت کند. اما او موفق به این کار نشد. پس از او خواستند وزنه ای که ۵ کیلوگرم از رکوردش کمتر است را امتحان کند. این دفعه او براحتی وزنه را بلند کرد. این مسئله برای ورزشکار جوان و دوستانش امری کاملا طبیعی به نظر می رسید اما برای طراحان این آزمایش جالب و هیجان انگیز بود. چرا که آنها اطلاعات غلط به وزنه بردار داده بودند. او در مرحله اول از عهده بلند کردن وزنه ای برنیامده بود که در واقع ۵ کیلوگرم از رکوردش کمتر بود و در حرکت دوم ناخودآگاه موفق به بهبود رکوردش به میزان ۵ کیلوگرم شده بود. او در حالی و با این «باور» وزنه را بلند کرده بود که خود را قادر به انجام آن می دانست ! ! !

هر فردی خود را ارزیابی میکند و این برآورد مشخص خواهد ساخت که او چه خواهد شد. شما نمی توانید بیش از آن چیزی بشوید که باور دارید«هستید». اما بیش از آنچه باور دارید«می توانید» انجام دهید .





سپتامبر
12

بخندید تا دنیا به رویتان بخندد

آخرین باری که خندیدید کی بود؟ یادتان هست؟ منظور یک خنده خوب و از ته‌دل است؛ خنده‌ای که صورت شما را سرخ کند و هنگام خندیدن اشک از چشمانتان جاری شود. البته خندیدن آسان است، اما هنگامی که بتوانید اندیشه‌های خود را تحت تسلط‌ در‌آورید می‌توانید ادعا کنید به کنترل شادمانی خود نیز دست یافته‌اید.

وقتی اصول شادمان زیستن را بیاموزید، آن وقت به آسانی می‌توانید با کمک آن بهتر زندگی کنید. خندیدن و شاداب بودن کاملا طبیعی است. خنده چیز کوچکی است که می‌تواند نتایج بزرگ بر جای گذارد. هیچ غذایی مغذی‌تر از شادمانی نیست. پس اگر قرار است روزی تصمیم بگیرید شاد و خوشحال باشید، چرا آن روز همین امروز نباشد؟ بنابراین با خنده و شادی و نشاط به استقبال روز جدید بروید.

خنده را فراموش نکنید.

شوخ‌طبع باشید.

به زندگی خود شادی ببخشید.

خود را شاداب و خندان نگه دارید.

تبسم کردن را تمرین کنید‌ تا برای شما عادت شود.

هر روز خندیدن از ته دل را بیاموزید.

چنانچه خواهان شادی هستید، باید آن را در خود بوجود آورید.

کلمات خوب و شادی بخش بر زبان آورید.

از دیگران با تبسم و بیان جمله‌ای دلنشین استقبال کنید.

با خنده پیش از اخم کردن، از شر نگرانی خلاص شوید.

روزهای بد خود را از طریق خندیدن، به روزهای خوب و شاد تغییر دهید.

در مورد چیزهایی که باعث خوشی و شادی شما می‌شوند، فکر کنید، سپس تا آنجا‌ که ممکن است به سوی این شادی‌ها بروید.

به زندگی با دیدی مثبت و همراه با شوخ طبعی و نشاط نگاه کنید.

کوشش کنید‌ کارهایی انجام دهید که به زندگی شما شادی ببخشد.

برای تندرست زیستن، خنده، بهترین اکسیر است.

ناامیدی را از خود دور کنید.

مثبت‌اندیش باشید.

به موسیقی آرام گوش دهید.

خانه خود را به یک مکان شاد تبدیل کنید.

بردبار و شکیبا باشید.

اضطراب را کنار بگذارید.

فشارهای روحی را از خود دور کنید.

از پیله خود بیرون بیایید.

با ورزش شاداب و با نشاط شوید.

اعتماد به نفس خود را تقویت کنید. به آنچه می‌دانید، اعتماد داشته باشید.

کار خود را بخوبی انجام دهید و یقین داشته باشید که احساس نشاط، موفقیت و افتخار خواهید کرد.

با دست کشیدن از یک عادت بد، عزت نفس خود را بالا ببرید.

خود را با اندیشه‌های شاد و آرام بخش سرشار کنید.

زود از کوره در نروید.

نگذارید چیزهای کوچک، شما را خشمگین کند.

کوشش کنید در برخوردها آرام باشید.

به خود ایمان داشته باشید.

قدر زندگی‌تان را بدانید.

زندگی را چنانچه هست، با تمام مشکلاتش قبول کنید.

هرگز یاس و ناامیدی را به حریم ذهن خود راه ندهید.

و بیش از پیش بخندید تا دنیا به رویتان بخندد.





سپتامبر
11

خداوند از دیدگاه ملاصدرا

عاشق خدا باش تا معشوق خلق شوی
راههای رسیدن به خدا به اندازه خود آدمهاست

ملاصدرا میگه :

خداوند بی‌نهایت است و لامکان و بی زمان
اما به قدر فهم تو کوچک می‌شود
و به قدر نیاز تو فرود می‌آید، و به قدر آرزوی تو گسترده می‌شود،
و به قدر ایمان تو کارگشا می‌شود،
و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک می‌شود،
و به قدر دل امیدواران گرم می‌شود…
پــدر می‌شود یتیمان را و مادر.
برادر می‌شود محتاجان برادری را.
همسر می‌شود بی همسر ماندگان را.
طفل می‌شود عقیمان را.
امید می‌شود ناامیدان را.
راه می‌شود گم‌گشتگان را.
نور می‌شود در تاریکی ماندگان را.





سپتامبر
10

مدیریت بحران

روزی دو نفر در جنگل قدم می زدند.
ناگهان شیری در مقابل آنها ظاهر شد..
یکی از آنها سریع کفش ورزشی اش را از کوله پشتی بیرون آورد و پوشید.
دیگری گفت بی جهت آماده نشو هیچ انسانی نمی تواند از شیر سریعتر بدود.
مرد اول به دومی گفت : قرار نیست از شیر سریعتر بدوم !
کافیست از تو سریعتر بدوم…
و اینگونه شد که شاخه ای از مدیریت بنام : مدیریت بحران شکل گرفت !





سپتامبر
09

چند توصیه ی روانپزشکی

حرص نخورید.
ناراحتی را نبلعید.
همانطور که از خوردن غذای مانده و فاسد پرهیز می­کنید از جذب کردن و بلعیدن حرف­های مفت و مزخرف پرهیز کنید.
نگذارید حرف­هایی که به نظر خودتان صحیح نمی­آید و چرند است، ذهن­تان را خراب کند و باعث شود که دچار تهوع فکری شوید.
اگر دلخورید بیان کنید.
اگر می­ترسید ترس­تان را به زبان بیاورید.
اگر عصبانی هستید عصبانیت­تان را نشان دهید.
گریه دارید؟ گریه کنید.
مفاهیمی مثل خویشتن­داری و سکوت و بردباری را بگذارید کنار.
این­ها ارزش­هایی ست که حکومت­های دیکتاتوری تبلیغ می­کنند که بتوانند فرد را از همان آغاز، در خانواده سرکوب کنند و یک مشت آدم ترس خورده تحویل جامعه بدهند.
ناراحتی­ها را باید ابراز کرد و گرنه بعدها می شود کابوس.
می شود تیک عصبی.
تنگی­ نفس.
خارشِ­ تن.
می شود دسیسه­ چینی و بهانه­ جویی.
ناخن و لب جویدن و تند تند پاها را تکان دادن.
نگذارید کسی اعتماد به نفس شما را خدشه دار کند.
با نگاه.
با لبخند معنی­ دار.
با کنایه.
با حرف و طعنه.
سعی کنید به خودتان ایمان بیاورید.
با خودتان صلح کنید.
خودتان را همانطور که هستید دوست داشته باشید.
چهره ­تان را، اندام­تان را.
صلح کردن با خود ، آغاز زندگی­ست.
از گذشته­ فرار نکنید و آن را بپذیرید.
با خود مهربان باشید و اشتباهات و غفلت­ها را به خودتان ببخشید.
نگذارید ظلم و جفای دیگران در گذشته از شما یک قربانی بسازد.
در نقش قربانی رفتن گاه برای بعضی می­شود همه ­ی محتوای زندگی شان.
سالها در عزای خود می­نشینند و هیچ چیز هم تغییر نمی­کند.
از گذشته فرار نکنید ، اما در گذشته هم غرق نشوید و در سوگ روزهای خوب از دست رفته ننشینید.
هیچ زمانی جذاب­تر از زمان حال نیست.
از خودتان به اندازه­ ی توانایی­ تان انتظار داشته باشید.
سعی کنید حد توانایی­ تان را بشناسید.
بیشتر ما حد توانایی خود را نمی­شناسیم و به همین خاطر همیشه از حد توانایی خود فراتر می­رویم.
ممکن هم هست در کاری موفق بشویم اما چون از توان خود بیشتر مایه گذاشته­ ایم، زود دچار خستگی و دلزدگی می­شویم.
سعی نکنید دختر و پسر خوب برای پدر و مادر، خواهر خوب، برادر خوب، عروس خوب، داماد خوب، پدر خوب، مادر خوب باشید.
این خیلی خوب بودن­ ها عاقبت کار دست آدم می­دهد.
آدم گاهی می­رود توی نقش­هایی که نقش واقعی­اش نیستند و از من واقعی­اش خیلی فاصله گرفته­ اند.
بهتر است دیگران شما را نپسندند تا اینکه هر روز به جای خود در آینه چهره­ ی کسی را ببینید که از شما سوال می­کند: راستی تو کی هستی؟
اگر دوست دارید ورزش کنید، ورزش کنید.
اگر هم از ورزش بیزارید، ورزش نکنید.
اتفاقی نمی­افتد.
عشق ورزیدن را در زندگی فراموش نکنید.
هرچه هست و می ماند عشق است و دیگر هیچ . . .





سپتامبر
08

عشق ، دوست ، زندگی . . .

عاشق شدن آسان است، اما ادامه آن هنر است.
دوست هر که باشد، نسخه دوم خودت است.
هرجا که باشی دوستانت دنیای تو هستند.
خنده ، کوتاهترین راه بین دوستان است .
بزرگترین لذت زندگی ، داشتن دوست صمیمی است.
نمی توان جلوی پیری را گرفت، اما میتوان روح جوانی داشت.
بالا رفتن سن حتمی است، اما اینکه روح تو پیر شود بستگی به خودت دارد.
عمر سالهای گذشته نیست، سالهایی است که درآن زندگی کردی.
عشق زندگی را نمی چرخاند، اما انگیزهای است برای زندگی.
وقتی جایی داری بروی یعنی خانه داری، و وقتی کسی را دوست داری یعنی خانواده داری.
اگه از چیزی لذت بردی، دیگران را شریک ساز.
زیبا است که ببینیم کسی می خندد و زیباتر اینکه بدانی خودت باعث خنده اش شده ای .

ارسالی از : مدینا





سپتامبر
07

مهندس متبحر

مهندسی بود که در تعمیر دستگاه‌های مکانیکی استعداد و تبحر داشت. او پس از ٣٠ سال خدمت صادقانه با یاد و خاطری خوش باز نشسته شد. دو سال بعد، از طرف شرکت درباره رفع اشکال به ظاهر لاینحل یکی از دستگاه‌های چندین میلیون دلاری با او تماس گرفتند. آنها هر کاری که از دستشان بر می‌آمد انجام داده بودند و هیچ کسی نتوانسته بود اشکال را رفع کند، بنابراین نومیدانه به او متوسل شده بودند که در رفع بسیاری از این مشکلات موفق بوده است.
مهندس، این ا مر را به رغبت می‌پذیرد. او یک روز تمام به وارسی دستگاه می‌پردازد و در پایان کار، با یک تکه گچ علامت ضربدر روی یک قطعه مخصوص دستگاه می‌کشد و با سر بلندی می‌گوید: اشکال اینجاست !
آن قطعه تعمیر می‌شود و دستگاه بار دیگر به کار می‌افتد.
مهندس دستمزد خود را ۵٠٠٠٠ دلار تعیین می‌کند !
حسابداری تقاضای ارائه گزارش و صورتحساب مواد مصرفی می‌کند و او بطور مختصر این گزارش را می‌دهد:
بابت یک قطعه گچ: ١ دلار !
بابت دانستن این که ضربدر را کجا بزنم: ۴٩٩٩٩ دلار ! ! !





سپتامبر
06

رنگ عشق

در و دیوار دنیا رنگی است. رنگ عشق. خدا جهان را رنگ کرده است.

رنگ عشق و این رنگ همیشه تازه است و هرگز خشک نخواهد شد.

از هر طرف که بگذری، لباست به گوشه‌ای خواهد گرفت و رنگی خواهی شد.

اما کاش چندان هم محتاط نباشی؛

شاد باش و بی‌پروا بگذر،

که خدا کسی را دوست‌تر دارد که لباسش رنگی‌تر است.





سپتامبر
05

اگر به خانه ی من آمدی …..

گر به خانه ی من آمدی برایم مداد بیاور مداد سیاه می خواهم روی چهره ام خط بکشم تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم، یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم !

یک مداد پاک کن بده برای محو لبها نمی خواهم کسی به هوای سرخیشان ، سیاهم کند!

یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه در آورم شخم بزنم وجودم را بدون اینها راحت تر به بهشت می روم گویا!

یک تیغ بده؛ موهایم را از ته بتراشم سرم هوایی بخورد و بی واسطه روسری کمی بیاندیشم !

نخ و سوزن هم بده، برای زبانم می خواهم بدوزمش به سق اینگونه فریادم بی صداتر است!

قیچی یادت نرود می خواهم هر روز اندیشه هایم را سانسور کنم !

پودر رختشویی هم لازم دارم برای شستشوی مغزی مغزم را که شستم ، پهن کنم روی بند تا آرمانهایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت می دانی که؟ باید واقع بین بود !

صدا خفه کن هم اگر گیر آوردی بگیر می خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب ، برچسب فاحشه می زنندم بغضم را در گلو خفه کنم!

یک کپی از هویتم را هم می خواهم…. برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد، فحش و تحقیر تقدیمم می کنند !

تو را به خدا….اگر جایی دیدی “حقی” می فروختند …..برایم بخر….تا در غذا بریزم…. ترجیح می دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !

و سر آخر اگر پولی برایت ماند …برایم یک پلاکارد بخر……به شکل گردنبند…..بیاویزم به گردنم….و رویش با حروف درشت بنویسم:

من یک انسانم …

من هنوز یک انسانم

من هر روز یک انسانم…

غاده السمان شاعر سوری





سپتامبر
04

لیلی و مجنون

خدا مشتی خاک را بر گرفت. می خواست لیلی را بسازد، از خود در آن دمید و لیلی پیش از آن که با خبر شود عاشق شد. سالیانی است که لیلی عشق می ورزد، لیلی باید عاشق باشد. زیرا خداوند در آن دمیده است و هرکه خدا در آن بدمد، عاشق می شود.
لیلی نام تمام دختران ایران زمین است، نام دیگر انسان.
لیلی زیر درخت انار نشست، درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخ سرخ.
گلها انار شدند، داغ داغ، هر اناری هزار دانه داشت. دانه ها عاشق بودند، بی تاب بودند، توی انار جا نمی شدند. انار کوچک بود، دانه ها بی تابی کردند، انار ترک برداشت. خون انار روی دست لیلی چکید. لیلی انار ترک خورده را خورد. مجنون به لیلی اش رسید.
خدا گفت: راز رسیدن فقط همین است، فقط کافیست انار دلت ترک بخورد.
خدا ادامه داد: لیلی یک ماجراست، ماجرایی آکنده از من، ماجرایی که باید بسازیش.
شیطان گفت: تنها یک اتفاق است، بنشین تا اتفاق بیفتد.
آنان که سخن شیطان را باور کردند، نشستند و لیلی هیچ گاه اتفاق نیفتاد.
اما مجنون بلند شد، رفت تا لیلی اش را بسازد …
خدا گفت: لیلی درد است، درد زادنی نو، تولدی به دست خویش.
شیطان گفت: آسودگی ست، خیالی ست خوش.
خدا گفت: لیلی، رفتن است. عبور است و رد شدن.
شیطان گفت: ماندن است و فرو در خویشتن رفتن.
خدا گفت: لیلی جستجوست. لیلی نرسیدن است و بخشیدن.
شیطان گفت: لیلی خواستن است، گرفتن و تملک
خدا گفت: لیلی سخت است، دیر است و دور از دسترس
شیطان گفت: ساده است و همین جا دم دست است …
و این چنین دنیا پر شد از لیلی هایی زود، لیلی های ساده ی اینجایی، لیلی هایی نزدیک لحظه ای.
خدا گفت: لیلی زندگی است، زیستنی از نوعی دیگر.
لیلی جاودانی شد و شیطان دیگر نبود.
مجنون، زیستنی از نوعی دیگر را برگزید و می دانست که لیلی تا ابد طول می کشد. لیلی می دانست که مجنون نیامدنی است، اما ماند، چشم به راه و منتظر، هزار سال.
لیلی راه ها را آذین بست و دلش را چراغانی کرد، مجنون نیامد، مجنون نیامدنی است.
خدا پس از هزار سال لیلی را می نگریست، چراغانی دلش را، چشم به راهی اش را.
خدا به مجنون می گفت نرود، مجنون به حرف خدا گوش می داد.
خدا ثانیه ها را می شمرد، صبوری لیلی را.
عشق درخت بود، ریشه می خواست، صبوری لیلی ریشه اش شد. خدا درخت ریشه دار را آب داد، درخت بزرگ شد، صدها شاخه، هزاران برگ، ستبر و تنومند.
سایه اش خنکی زمین شد، مردم خنکی اش را فهمیدند، مردم زیر سایه ی درخت لیلی بالیدند.
لیلی هنوز هم چشم به راه است چراکه درخت لیلی ریشه می کند.
خدا درخت ریشه دار را آب می دهد.
مجنون نمی آید، مجنون هرگز نمی آید. مجنون نیامدنی است، زیرا که درخت ریشه می خواهد.
لیلی قصه اش را دوباره خواند، برای هزارمین بار و مثل هربار لیلی قصه باز هم مرد. لیلی گریست و گفت: کاش این گونه نبود.
خدا گفت : هیچ کس جز تو قصه ات را تغییر نخواهد داد.
لیلی! قصه ات را عوض کن.
لیلی اما می ترسید، لیلی به مردن عادت داشت، تاریخ به مردن لیلی خو گرفته بود.
خدا گفت: لیلی عشق می ورزد تا نمیرد، دنیا لیلی زنده می خواهد.
لیلی آه نیست، لیلی اشک نیست، لیلی معشوقی مرده در تاریخ نیست، لیلی زندگی است.
لیلی! زندگی کن.
اگر لیلی بمیرد، دیگر چه کسی لیلی به دنیا بیاورد؟ چه کسی گیسوان دختران عاشق را ببافد؟
چه کسی طعام نور را در سفره های خوشبختی بچیند؟ چه کسی غبار اندوه را از طاقچه های زندگی بروبد؟ چه کسی پیراهن عشق را بدوزد؟
لیلی! قصه ات را دوباره بنویس.
لیلی به قصه اش برگشت.
این بار نه به قصد مردن، بلکه به قصد زندگی.
و آن وقت به یاد آورد که تاریخ پر بود از لیلی های ساده ی گمنام …

شعری از : خانم عرفان نظر آهاری





سپتامبر
03

شک ، یقین

خدایا ،

آتش مقدس ” شک ” را

آن چنان در من بیفروز

تا همه ی ” یقین” هایی را که در من نقش کرده اند ، بسوزد .

و آن گاه از پس توده ی این خاکستر،

لبخند مهرآوه بر لب های صبح یقینی ،

شسته از هر غبار ، طلوع کند .

خدایا ،

به هر که دوست می داری بیاموز

که عشق از زندگی کردن بهتر است ،

و به هر که دوست تر می داری ، بچشان

که دوست داشتن از عشق برتر!

خدایا . . .





سپتامبر
02

نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه !

یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود.
اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود.
اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت : من اومدم کمکتون کنم.
زن گفت : صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست .
وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید: “من چقدر باید بپردازم؟”و
اسمیت به زن چنین گفت: “شما هیچ بدهی به من ندارید ! من هم در این چنین شرایطی بوده ام ! و روزی یکنفر هم به من کمک کرد. همونطور که من به شما کمک کردم ، اگر تو واقعا میخواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی.
نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!”
چند مایل جلوتر زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ، ولی نتونست بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره ! که می بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود.
او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست و احتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید.
وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار شو بیاره ، زن از در بیرون رفته بود، درحالیکه بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود.
وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می خوند اشک در چشمانش جمع شده بود !
در یادداشت چنین نوشته بود: “شما هیچ بدهی به من ندارید . من هم در این چنین شرایطی بوده ام و روزی یکنفر هم به من کمک کرد، همونطور که من به شما کمک کردم اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی.
نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!”.
همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر می کرد به شوهرش گفت:
” دوستت دارم اسمیت همه چیز داره درست میشه…”

به دیگران کمک کنیم بلاخره یک جا یکی به ما کمک میکنه و قول بدیم که :

نگذاریم هیچ وقت زنجیر عشق به ما ختم بشه . . .





سپتامبر
01

اعلامیه جهانی حقوق بشر

اعلامیه جهانی حقوق بشر یک پیمان بین المللی است که در مجمع عمومی سازمان ملل متحد به تصویب رسیده‌است و شامل ۳۰ ماده‌ است که به تشریح دیدگاه سازمان ملل متحد در مورد حقوق بشر می‌پردازد. مفاد این اعلامیه حقوق بنیادی مدنی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، و اجتماعی که تمامی ابنای بشر در هر کشوری باید از آن برخوردار باشند، مشخص کرده‌است.
مفاد این اعلامیه از نظر بسیاری از پژوهشگران از اعتبار حقوق بین‌الملل برخوردارست زیرا به صورت گسترده‌ای پذیرفته شده و برای سنجش رفتار کشورها به کار می‌رود.
کشورهای تازه استقلال یافته زیادی به مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر استناد کرده یا آن را در قوانین بنادی یا قانون اساسی خود گنجانده‌اند.
تاریخچه
مجمع عمومی سازمان ملل متحد، سه سال پس از تأسیس سازمان ملل متحد، اعلامیه جهانی حقوق بشر تصویب نمود و اعلامیه جهانی حقوق بشر، که هدف آن ایجاد تضمین حقوق و آزادی های برابر برای همه مردم بود در ۱۰ دسامبر۱۹۴۸ به تصویب رسید، روزی که اینک در سراسر جهان به عنوان روز بین‌المللی حقوق بشر گرامی داشته می‌شود.

ماده ۱: تمام افراد بشر آزاد به دنیا می آیند و از لحاظ حیثیت و حقوق با هم برابرند . همه دارای عقل و وجدان می باشند و باید نسبت به یکدیگر با روح برادری رفتار کنند
ماده۲: هر کس می تواند بدون هیچ گونه تمایز ، خصوصا از حیث نژاد ، رنگ ، جنس ، زبان ، مذهب ، عقیده سیاسی یا هر عقیده دیگر و همچنین ملیت ، وضع اجتماعی ، ثروت ، ولادت یا هر موقعیت دیگر ، از تمام حقوق و کلیه آزادی هایی که در اعلامیه حاضر ذکر شده است ، بهره مند گردد. به علاوه هیچ تبعیضی به عمل نخواهد آمد که مبتنی بر وضع سیاسی ، اداری و قضایی یا بین المللی کشور یا سرزمینی باشد که شخص به آن تعلق دارد . گواه این کشور مستقل ، تحت قیمومیت یا غیر خود مختار بوده یا حاکمیت آن به شکل محدودی شده باشد
ماده ۳: هر کس حق زندگی ، آزادی و امنیت شخصی دارد
ماده ۴: احدی را نمی توان در بردگی نگه داشت و داد و ستد بردگان به هر شکلی که باشد ممنوع است
ماده ۵: احدی را نمی توان تحت شکنجه یا مجازات یا رفتاری قرار داد که ظالمانه و یا بر خلاف انسانیت و شئون بشری یا موهن باشد
ماده ۶: هر کس حق دارد که شخصیت حقوق او در همه جا به عنوان یک انسان در مقابل قانون شناخته شود
ماده ۷: همه در برابر قانون ، مساوی هستند و حق دارند بدون تبعیض و بالسویه از حمایت قانون برخوردار شوند.همه حق دارند در مقابل هر تبعیضی که ناقض اعلامیه حاضر باشد و بر علیه هر تحریکی که برای چنین تبعیضی به عمل آید به طور تساوی از حمایت قانون بهره مند شوند
ماده ۸: در برابر اعمالی که حقوق اساسی فرد را مورد تجاوز قرار بدهد و آن حقوق به وسیله قانون اساسی یا قانون دیگری برای او شناخته شده باشد ، هر کس حق رجوع به محاکم ملی صالحه دارد
ماده ۹: احدی را نمی توان خود سرانه توقیف ، حبس یا تبعید نمود
ماده ۱۰: هرکس با مساوات کامل حق دارد که دعوایش به وسیله دادگاه مساوی و بی طرفی ، منصفانه و علنا رسیدگی بشود و چنین دادگاهی درباره حقوق و الزامات او یا هر اتهام جزایی که به او توجه پیدا کرده باشند، اتخاذ تصمیم بنماید
ماده ۱۱: الف) هر کس به بزه کاری متهم شده باشد بی گناه محسوب خواهد شد تا وقتی که در جریان یک دعوای عمومی که در آن کلیه تضمین های لازم برای دفاع ازاو تامین شده باشد ، تقصیر او قانونا محرز گردد ب)هیچ کس برای انجام یا عدم انجام عملی که در موقع ارتکاب ، آن عمل به موجب حقوق ملی یا بین المللی جرم شناخته نمی شده است محکوم نخواهد شد . به همین طریق هیچ مجازاتی شدیدتر از آنچه که در موقع ارتکاب جرم بدان تعلق می گرفت درباره احدی اعمال نخواهد شد
ماده ۱۲: احدی در زندگی خصوصی ، امور خانوادگی ، اقامتگاه یا مکاتبات خود نباید مورد مداخله های خود سرانه واقع شود و شرافت و اسم و رسمش نباید مورد حمله قرار گیرد . هر کس حق دارد که در مقابل این گونه مداخلات و حملات ، مورد حمایت قانون قرار گیرد
ماده ۱۳: الف)هر کس حق دارد که در داخل هر کشوری آزادانه عبور و مرور کند و محل اقامت خود را انتخاب نماید ب)هر کی حق دارد هر کشوری و از جمله کشور خود را ترک کند یا به کشور خود باز گردد
ماده ۱۴: الف)هر کس حق دارد در برابر تعقیب ، شکنجه و آزار ، پناهگاهی جسنجو کند و در کشورهای دیگر پناه اختیار کند ب)در موردی که تعقیب واقعا مبتنی به جرم عمومی و غیر سیاسی و رفتارهایی مخالف با اصول و مقاصد ملل متحد باشد ، نمی توان از این حق استفاده نمود
ماده ۱۵: الف)هر کس حق دارد ، که دارای تابعیت باشد ب)احدی را تمی توان خود سرانه از تابعیت خود یا از حق تغییر تابعیت محروم کرد
ماده ۱۶: الف)هر زن و مرد بالغی حق دارند بدون هیچ محدودیت از نظر نژاد ، ملیت ، تابعیت یا مذهب با هم دیگر زناشویی و هنگام انحلال آن ، زن و شوهر در کلیه امور مربوط به ازدواج دارای حقوق مساوی می باشند ب)ازدواج باید با رضایت کامل و آزادانه زن ومرد واقع شود پ)خانواده رکن طبیعی و اساسی اجتماع است و حق دارد از حمایت جامعه و دولت بهره مند شود
ماده ۱۷: الف) هر شخص ، منفردا یا به طور اجتماعی حق مالکیت دارد ب)احدی را تمی توان خود سرانه از حق مالکیت محروم نمود
ماده ۱۸: هر کس حق دارد که از آزادی فکر ، وجدان و مذهب بهره مند شود .این حق متضمن آزادی تغییر مذهب یا عقیده و ایمان می باشد و نیز شامل تعلیمات مذهبی و اجرای مراسم دینی است . هرکس می تواند از این حقوق یا مجتمعاً به طور خصوصی یا به طور عمومی بر خوردار باشد
ماده ۱۹: هر کس حق آزادی عقیده وبیان دارد و حق مزبورشامل آن است که از داشتن عقاید خود بیم و اضطرابی نداشته باشد و در کسب اطلاعات و افکار و در اخذ و انتشار آن ، به تمام وسایل ممکن و بدون ملاحضات مرزی، آزاد باشد
ماده ۲۰: الف) هرکس حق دارد آزادانه مجامع و جمعیت های مسالمت آ میز تشکیل دهد ب)هیچ کس را تمی توان مجبور به شرکت در اجتماعی کرد
ماده ۲۱: الف)هر کس حق دارد که در اداره امور عمومی کشور خود ، خواه مستقیما و خواه با وساطت نمایندگانی که آزادانه انتخاب شده باشد شرکت جوید ب)هر کس حق دارد با تساوی شرایط ، به مشاغل عمومی کشور خود نایل آید پ)اساس و منشا قدرت حکومت ، اراده مردم است . این اراده باید به وسیله انتخاباتی ابراز گردد که از روی صداقت و به طور ادواری ، صورت پذیرد .انتخابات باید عمومی و با رعایت مساوات باشد و با رای مخفی یا طریقهای نظیر آن انجام گیرد که آزادی رای را تامین نماید
ماده ۲۲: هر کس به عنوان عضو اجتماع ، حق امنیت اجتماعی دارد و مجاز است به وسیله مساعی ملی و همکاری بین المللی ، حقوق اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی خود را که لازمه مقام و نمو آزادانه شخصیت اوست با رعایت تشکیلات و منابع هر کشور به دست آورد
ماده ۲۳: الف)هر کس حق دارد کار کند، کار خود را آزادانه انتخاب نماید ، شرایط منصفانه و رضایت بخشی برای کار خواستار باشد و در مقابل بیکاری مورد حمایت قرار گیرد ب)همه حق دارند که بدون هیچ تبعیضی در مقابل کار مساوی ، اجرت مساوی دریافت نمایند پ) هر کس که کار میکند به مزد منصفانه و رضایت بخشی ذیحق می شود که زندگی او و خانواده اش را موافق شئون انسانی تامین کند و آن را در صورت لزوم با هر نوع وسایل دیگر حمایت اجتماعی، تکمیل نماید ت) هر کس حق دارد که برای دفاع از منافع خود با دیگران اتحادیه تشکیل دهد و در اتحادیه ها نیز شرکت کند
ماده ۲۴: هر کس حق استراحت و فراغت و تفریح دارد و به خصوص به محدودیت معقول ساعات کار و مرخصی های ادواری ، با اخذ حقوق، ذیحق می باشد
ماده ۲۵: الف)هرکس حق دارد که سطح زندگی او ، سلامتی و رفاه خود و خانواده اش را از حیث خوراک ومسکن ومراقبتهای طبی و خدمات لازم اجتماعی تامین کند و همچنین حق دارد که در مواقع بیکاری ، بیماری ، نقص اعضا ، بیوگی ، پیری یا در تمام موارد دیگری که به علل خارج از اراده انسان ، وسایل امرار معاش او از بین رفته باشد از شرایط آبرومندانه زندگی برخوردار شود ب)مادران وکودکان حق دارند که از کمک و مراقبت مخصوصی بهره مند شوند . کودکان چه براثر ازدواج و چه بدون ازدواج به دنیا آمده باشند، حق دارند که همه از یک نوع حمایت اجتماعی برخوردار شوند
ماده ۲۶: الف) هر کس حق دارد که از آموزش و پرورش بهره مند شود . آموزش و پرورش لااقل تا حدودی که مربوط به تعلیمات ابتدایی و اساسی است باید مجانی باشد . آموزش ابتدایی اجباری است . آموزش حرفه ای باید عمومیت پیدا کند و آموزش عالی باید با شرایط تساوی کامل ، به روی همه باز باشد تا همه ، بنا به استعداد خود بتواند از آن بهره مند گردند ب)آموزش و پرورش باید به طوری هدایت شود که شخصیت انسانی هر کس را به حد اکمل رشد آن برساند و احترام حقوق و آزادی های بشری را تقویت کند . آموزش و پرورش باید حسن تفاهم ، گذشت و احترام عقاید مخالف و دوستی بین تمام ملل و جمعیت های نژادی یا مذهبی و همچنین توسعه فعالیت های ملل متحد را در راه حفظ صلح ، تسهیل نماید پ)پدر و مادر در انتخاب نوع آموزش و پرورش فرزندان خود نسبت به دیگران اولویت دارند
ماده ۲۷: الف) هر کس حق دارد در زندگی فرهنگی اجتماع شرکت کند ، از فنون و هنرها متمتع گردد و در پیشرفت علمی و فوائد آن سهیم باشد ب) هر کس حق دارد از حمایت منافع معنوی و مادی آثارعلمی ، فرهنگی یا هنری خود برخوردار شود
ماده ۲۸: هر کس حق دارد برقراری نظمی را بخواهد که از لحاظ اجتماع و بین المللی ، حقوق و آزادی هایی را که در این اعلامیه ذکر گردیده ، تامین کند و آنها را به مورد عمل بگذارد
ماده ۲۹: الف) هرکس در مقابل آن جامعه ای وظیفه دارد که رشد آزاد کامل شخصیت او را میسر سازد ب)هر کس در اجرای حقوق و استفاده از آزادی های خود ، فقط تابع محدودیت هایی است که به وسیله قانون ، منحصرا به منظور تامین شناسایی و مراعات حقوق و آزادی های دیگران و برای مقتضیات صحیح اخلاقی و نظم عمومی و رفاه همگانی ، در شرایط یک جامعه دموکراتیک وضع گردیده است پ) این حقوق و آزادی ها ، در هیچ موردی نمی تواند بر خلاف مقاصد و اصول ملل متحد اجرا گردد
ماده ۳۰: هیچ یک از مقررات اعلامیه حاضر نباید طوری تفسیر شود که متضمن حقی برای دولتی یا جمعیتی یا فردی باشد که به موجب آن بتواند هر یک از حقوق و آزادی های مندرج در اعلامیه را ازبین ببرد ویا در آن راه ،فعالیتی بنماید.