آگوست
31

این نیز بگذرد !

بزرگی در عالم خواب دید که کسی به او می‌گوید: فردا به فلان حمام برو وکار روزانه حمامی را از نزدیک نظاره کن. دو شب این خواب را دید و توجه نکرد ولی فردای شب سوم که خواب دید به آن حمام مراجعه کرد دید حمامی با زحمت زیاد و د ر هوای گرم از فاصله دور برای گرم کردن آب حمام هیزم می‌آورد و استراحت را بر خود حرام کرده است. به نزدیک حمامی رفت و گفت: کار بسیار سختی داری، در هوای گرم هیزم‌ها را از مسافت دوری می‌آوری و ….. حمامی گفت: این نیز بگذرد !

یکسال گذشت برای بار دوم همان خواب را دید و دو باره به همان حمام مراجعه کرد دید آن مرد شغلش عوض شده و در داخل حمام از مشتری‌ها پول می‌گیرد. مرد وارد حمام شد و گفت: یک سال پیش که آمدم کار بسیار سختی داشتی ولی اکنون کار راحت‌تری داری، حمامی گفت: این نیز بگذرد !

دو سال بعد هم خواب دید این بار زودتر به محل حمام رفت ولی مرد حمامی را ندید وقتی جویا شد گفتند: او دیگر حمامی نیست در بازار تیمچه‌ای (پاساژی) دارد و یکی از معتمدین بزرگ است. به بازار رفت و آن مرد را دید گفت: خدا را شکر که تا چندی پیش حمامی بودی ولی اکنون می‌بینم معتمد بازار و صاحب تیمچه‌ای شده‌ای، حمامی گفت: این نیز بگذرد !

مرد تعجب کرد گفت: دوست من، کار و موقعیت خوبی داری چرا بگذرد؟ چندی که گذشت این بار خود به دیدن بازاری رفت ولی او آن جا نبود. مردم گفتند: پادشاه فرد مورد اعتمادی را برای خزانه داری خود می‌خواسته ولی بهتر از این مرد کسی را پیدا نکرد و او در مدتی کم از نزدیکترین وزیر پادشاه شد و چون پادشاه او را امین می‌دانست وصیت کرد که پس از مرگش او را جانشینش قرار دهند. کمی بعد از وصیت، پادشاه فوت کرد اکنون او پادشاه است. مرد به کاخ پادشاهی رفت و از نزدیک شاهد کارهای حمامی قبلی و پادشاه فعلی بود جلو رفت خود را معرفی کرد و گفت: خدا را شکر که تو را در مقام بلند پادشاهی می‌بینم پادشاه فعلی و حمامی قبلی. گفت: این نیز بگذرد !
مرد شگفت زده شد و گفت: از مقام پادشاهی بالاتر چه می‌خواهی که باید بگذرد؟ ولی مرد سفر بعدی که به دربار پادشاهی مراجعه کرد. گفتند: پادشاه مرده است ناراحت شد به گورستان رفت تا عرض ادبی کرده باشد. مشاهده کرد بر روی سنگ قبری که در زمان حیاتش آماده نموده حک کرده و نوشته است این نیز بگذرد !

هم موسم بهار طرب خیز بگــــــــــذ رد
هم فصل ناملایم پاییز بگــــــــــــــــذ رد
گر نا ملایمی به تو کرد از قـضــــــــــا
خود را مساز رنجه که این نیز بگذرد





آگوست
30

اعتماد به نفس

در دوران کودکی امیلی، گاه اشخاص به او می‌گفتند که احساساتش مناسب موقعیت‌ها نیستند. برای مثال، در دوازدهمین سالروز تولدش، امیلی غمگین بود و برای پنهان کردن احساساتش تلاش نمی‌کرد. مادرش در مقام توصیه به او می‌گفت: «روز جشن تولدت است و باید خوشحال باشی. باید لبخند بزنی و روز خوشی داشته باشی.» یک بار هم وقتی مادربزرگ امیلی از دنیا رفت، مادرش به این دلیل که او در باغ بازی می‌کرد، به تندی به او پرخاش کرد: «نخند. مگر نمی‌دانی کسی مرده است؟ باید سوگواری کنی.»
در این مواقع و در بسیاری از موقعیت‌های دیگر، امیلی را به خاطر خودش بودن شماتت می‌کردند و او را به دلیل احساسات خودجوش سرزنش می‌کردند. هر بار این اتفاق می‌افتاد، امیلی گیج و سردرگم می‌شد و به همین دلیل نمی‌توانست به احساساتش اعتماد کند. او این مشکل را با خود به دوران بلوغ برد. برای انجام هر کاری ابتدا از دیگران نظرخواهی می‌کرد و اگر کسی از او چیزی می‌پرسید، جوابی برای گفتن نداشت. می‌گفت: «نمی‌دانم.» و بعد از دوستانش در این‌باره نظرخواهی می‌کرد. امیلی باید راه اعتماد کردن به خودش را می‌آموخت. باید یاد می‌گرفت که به مکنونات قلبی خود اعتماد کند.
در سی و دو سالگی تصمیم گرفت که عروسک بسازد و از طریق پست به فروش برساند. تمام عمر کارش دوخت و دوز بود. صدها عروسک برای دوستانش درست کرده بود و اکنون می‌خواست که این سرگرمی را حرفه‌ی خود کند.
اما افراد خانواده و دوستان نگرانش بودند. باید مبلغ بالایی سرمایه‌گذاری می‌کرد و تجربه هم نداشت و تضمینی هم در کار نبود که عروسک‌ها به فروش بروند. وقتی شمار بیشتری از دوستانش در مقام دلسرد کردن او حرف زدند، امیلی به تدریج از ذوق افتاد. به جای آن تصمیم گرفت دوباره به کالج برود و رشته‌ی دیگری بخواند. در همین زمان بود که یکی از دوستان امیلی به او پیشنهاد کرد برای مشاوره به من مراجعه کند.
بعد از اینکه مفصل درباره‌ی برنامه‌اش با او صحبت کردم، از او پرسیدم: «بدون توجه به مشکلات عملی و بدون توجه به نتیجه‌ای که به دست می‌آید، آیا اگر قرار باشد کاری انجام بدهی، این کار را انتخاب می‌کنی؟»
امیلی بدون لحظه‌ای درنگ پاسخ داد: «بله، عروسک تولید می‌کنم و آن را می‌فروشم.»
به پشتی صندلی‌ام تکیه دادم و با حیرت به او نگاه کردم، گفتم: «این روشن‌ترین پاسخی است که تاکنون از کسی شنیده‌ام.» خود امیلی هم از آشکاری پاسخی که داده بود حیرت کرده بود.
وقتی از او پرسیدم در این صورت چرا این کار را نمی‌کند، جواب داد: «من همیشه کاری را که دوستان و بستگانم توصیه می‌کنند انجام می‌دهم.»
سکوت برقرار شد.
به او گفتم: «مگر غیر از این است که برای انجام چنین کاری باید به خودت اعتماد کنی؟»
امیلی مدتی به زمین خیره شد و بعد گفت: «حق با شماست. مطمئن نیستم که بدون حمایت کسی بتوانم کاری انجام دهم.»
دری گشوده بودم و این گونه به امیلی فرصت داده بودم تا انتخاب کند به تنهایی راه برود. او تصمیم گرفت به توصیه‌ی من عمل کند. کسب‌وکارش به مراتب بیش از آنچه فکر می‌کرد، وسعت یافت. وقتی تعهد او نسبت به خودش ثابت شد، دوستان و بستگانش هم بر حمایت از او افزودند.
همان‌طور که زندگی امیلی نشان می‌دهد، اعتماد به غریزه و به پیام‌ها قدم بزرگی در جهت رشد و اعتلای معنوی است که راهتان را برای رسیدن به جایگاهی که در پیش دارید مشخص می‌سازد.

برگرفته از کتاب:
کارتر- اسکات، شری؛ اگر زندگی بازی است این قوانینش است؛ چاپ پنجم؛ برگردان مریم بیات و مهدی قراچه‌داغی؛ تهران: نشر البرز ۱۳۸۷





آگوست
29

سی ثانیه پای صحبت برایان دایسون

bryan
فرض کنید زندگی همچون یک بازی است. قاعده این بازی چنین است که بایستی پنج توپ را در آن واحد در هوا نگهدارید و مانع افتادنشان بر زمین شوید.
جنس یکی از آن توپها از لاستیک بوده و باقی آنها شیشه ای هستند.
پر واضح است که در صورت افتادن توپ پلاستیکی بر روی زمین، دوباره نوسان کرده و بالا خواهد آمد، اما آن چهار توپ دیگر به محض برخورد ، کاملا شکسته و خرد میشوند.
او در ادامه میگوید : آن چهار توپ شیشه ای عبارتند از خانواده، سلامتی، دوستان و روح خودتان و توپ لاستیکی همان کارتان است.
کار را بر هیچ یک از عوامل فوق ترجیح ندهید، چون همیشه کاری برای کاسبی وجود دارد ولی دوستی که از دست رفت دیگر بر نمیگردد، خانواده ای که از هم پاشید دیگر جمع نمیشود،‌ سلامتی از دست رفته باز نمیگردد و روح آزرده دیگر آرامشی ندارد.





آگوست
28

قالی بزرگی است زندگی

قالی بزرگی است زندگی…
هر هزار سال یک بار فرشته ها قالی جهان را در هفت آسمان می تکانند
تا گرد و خاک هزار ساله اش بریزد و هر بار با خود می گویند:

این نیست قالی که انسان قرار بود ببافد
این فرش فاجعه است…
با زمینه سرخ خون…
و حاشیه های کبود معصیت …
با طرح های گناه و نقش بر جسته های ستم…
فرشته ها گریه می کنند و قالی آدم را می تکانند
و دوباره با اندوه بر زمین پهنش می کنند.
رنگ در رنگ … گره در گره … نقش در نقش …
قالی بزرگی است زندگی…
که تو می بافی و من می بافم و او می بافد
همه با فنده ایم
می بافیم و نقش می زنیم
می بافیم و رج به رج بالا می بریم
می بافیم و می گستریم
دار این جهان را خدا به پا کرد.
و خدا بود که فرمود: ببافید و آدم نخستین گره را بر پود زندگی زد.
هر که آمد گره ای تازه زد و رنگی ریخت و طرحی بافت.
چنین شد که قالی آدمی رنگ رنگ شد
آمیزه ای از زیبا و نا زیبا…
سایه روشنی از گناه و صواب…
گره تو هم بر این قالی خواهد ماند
طرح و نقشت نیز …
وهزارها سال بعد آدمیان برفرشی خواهند زیست که گوشه ای از آن را تو بافته ای
کاش گوشه را که سهم توست زیبا تر ببافی……….

عرفان نظرآهاری





آگوست
27

این چنین باش

مردم اغلب بی انصاف, بی منطق و خود محورند ولی آنان را ببخش.
اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند, ولی مهربان باش .
اگر موفق باشی دوستانی دروغین ودشمنانی حقیقی خواهی یافت, ولی موفق باش.
اگر شریف ودرستکار باشی فریبت می دهند, ولی شریف و درستکار باش .
آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند, ولی سازنده باش .
اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند, ولی شادمان باش .
نیکی های درونت را فراموش می کنند. ولی نیکوکار باش .
بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد ودر نهایت می بینی.





آگوست
26

یک عاشقانه آرام

مگذار که عشق ، به عادتِ دوست داشتن تبدیل شود !
مگذار که حتی آب دادنِ گلهای باغچه ، به عادتِ آب دادنِ گلهای باغچه بدل شود !
عشق ، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتنِ دیگری نیست ،
پیوسته نو کردنِ خواستنی ست که خود پیوسته ، خواهانِ نو شدن است و دیگرگون شدن.
تازگی ، ذاتِ عشق است و طراوت ، بافتِ عشق . چگونه می شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند ؟
عشق، تن به فراموشی نمی سپارد ، مگر یک بار برای همیشه .
جامِ بلور ، تنها یک بار می شکند . میتوان شکسته اش را ، تکه هایش را ، نگه داشت .
اما شکسته های جام ،آن تکه های تیزِ برَنده ، دیگر جام نیست .
احتیاط باید کرد . همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز .
بهانه ها جای حسِ عاشقانه را خوب می گیرند……….

متنی از کتاب “یک عاشقانه آرام” اثر نادر ابراهیمی





آگوست
25

نیایش های دکتر شریعتی

پروردگارا ! به من آرامش ده تا بپذیرم آنچه را نمی توانم تغییر، دهم دلیری ده تا تغییر دم هر آنچه را که می توام تغییر دهم ،بینش ده تا تفاوت این دو را بدانم ، مرا فهم ده تا متوقع نباشم دنیا ومردم مطابق میل من رفتار کنند.

خدایا ! به هر کس دوست می داری بیاموز که عشق از زندگی کردن بهتر است وبه هر کس که بیشتر دوست میداری بچشان که دوست داشتن از عشق برتر است!

خدایا ! به من زیستی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم ومردنی عطا کن که بیهودگیش سوگوار نباشم برای اینکه هر کس آنچنان می میرد که زندگی کرده است.

خدایا ! به من توفیق تلاش در شکست، صبر در ناامیدی ،رفتن بی همراه، جهادی بی سلاح، کار بی پاداش ، فداکاری در سکوت، دین بی دنیا، مذهب بی عوام، عظمت بی نام، ایمان بی ریا،‌وخوبی بی نمود، گستاخی بی خاصی، مناعت بی غرور ، عشق بی هوس،تنهایی در انبوه جمعیت ، دوست داشتن بی آنکه دوست بداند روزی کن.

خدایا ! اندیشه واحساس مرا در سطحی پایین میاور که زرنگی حقیر وپست های نکبت بار و پلیداین شبه آدم های اندک را متوجه شوم چه دوست تر میدارم بزرگواری گول خور باشم تا همچون اینان کوچکواری گول زن.

خدایا ! مرا به ابتذال آرامش وخوشبختی مکشان ، اضطراب های بزرگ وحیرتهای عظیم را به روحم عطا کن لذتها را به بندگان حقیرت بخش ودردهای عزیز برجانم ریز.

خدایا ! خداوندا ! مگذار آنچه را حق میدانم به خاطر آنچه که بد میدانند کتمان کنم.

خدایا ! مرا یاری ده تا جامعه ام را بر سرپایه ی کتاب وترازو وآهن استوار کنم ودلم را از سرچشمه ی حقیقت زیبایی وخیر سیراب سازم.

خدایا ! در برابر هر آنچه انسان ماندن را به تباهی می کشاند مرا با نداشتن ونخواستن روئین تن کن.

خدایا ! به روشنفکرانی که اقتصاد را اصل می دانند بیاموزکه اقتصاد هدف نیست وبه مذهبی ها که کمال را هدف می دانند بیاموز که اقتصاد هم اصل است.

خدایا ! آتش مقدس شک را چنان در من بیفروز تا همه یقیین هایی را که بر من نقش کرده اند بسوزد وآنگاه از پس توده این خاکستر لبخند مهراوه بر لب های صبح یقینی نشسته از هر غبار طلوع کند.

خدایا ! آنهایی که بیشتر می فهمند بیشتر زجر می کشند وآنهایی که کمتر می فهمند بیشتر زجر می دهند خدایا می خواهم از زجر کشان باشم.

خدایا ! به مذهبی ها بفهمان که آدم از خاک است یک پدیده ی مادی به همان اندازه خدارا معنی می کند که یک پدیده غیبی، در دنیا همان اندازه خدا وجود دارد که در آخرت، مذهب اگر پیش از مرگ به کار دنیا نیاید پس از مرگ به هیچ کار نخواهد آمد.

خدایا ! به من قدرت آن را عطا کن که بتوانم بدان اندازه که او را دوست میدارم نیاز دوست داشتنش را در خود خاموش سازم.





آگوست
24

سخن از عشق

عالم هستی را سراپا شور و زندگی و حیات و جنب و جوش فرا گرفته است.
ما این قابلیت را داریم که با باورهای مثبت درونی، زمینه جذب این شور و این انرژی لطیف را فراهم نماییم.
وظیفه هر یک از ما است که مسیری را انتخاب نماییم تا خدای مهربان را در وجود خود مشاهده و بازتاب طبیعت درونی خود را شکوفا نماییم.
چقدر لذت بخش است در کنار کسانی زندگی نماییم که به تجلی آفریدگار از طریق کشف خویشتن خویش می پردازند.
محدودیتهای موجود در زندگی صرفا بیش از یک موضوع قراردادی نیست که آنهم ساخته و پرداخته خود ما انسانها میباشد.
اگر ما واقعا خواهان فراتر رفتن هستیم، میتوانیم آرزوهایمان را به مرحله اجرا درآوریم .
مسیر رشد، مسیر بیداری است و حضور وآرامش؛ چنانچه نیروی اجرائیمان را در جهت و همسو با روند رشدمان بکار گیریم، دستاورد آن سهولت در وقوع و همزمانی رویدادها و روشنی دل خواهد بود .





آگوست
23

جهان همچون یک آ ئینه

– اگر خودتان را آزار دهید، دیگران هم شما را آزار خواهند داد
– اگر به خودتان دروغ بگوئید، دیگران هم به شما دروغ خواهند گفت
– اگر نسبت به خودتان ا حساس مسئولیت نکنید، دیگران نیز به شما مسئولیتی نخواهند داشت
– اگر خودتان را مقصر بدانید، دیگران هم شما را مقصر خواهند دانست
– اگراز نظر عاطفی به خودتان آسیب برسانید، دیگران نیز به شما آسیب عاطفی و جسمی خواهند رساند
– اگر به احساستان بهاء ندهید، هیچ کس به احساساتتان بهاء نخواهد داد
– اگر خودتان را دوست بدارید، دیگران نیز شما را دوست خواهند داشت
– اگر به خودتان اعتماد کنید، دیگران نیز به شما اعتماد خواهند کرد
– اگر با خودتان صادق باشید، دیگران نیز با شما صادق خواهند بود
– اگر با خودتان مهربان باشید، دیگران نیز با شما مهربان خواهند بود
– اگر قدر خود را بدانید، دیگران نیز قدر شما را خواهند دانست
– اگر خود را محترم بشمارید، دیگران نیز بشما احترام خواهند داشت
– اگر از خودتان راضی باشید، دیگران نیز از شما احساس رضایت خواهند کرد

تنها تو هستی که میدانی

اقتباس از کتاب زندگی در روشنائی / شاکتی گاوین / ترجمه خانم مژگان بانو مومنی





آگوست
22

فقر و ثروت

روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند.
آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند.
در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟
پسر پاسخ داد: عالی بود پدر!
پدر پرسید: آیا به زندگی آنها توجه کردی؟
پسر پاسخ داد: بله پدر!
و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا.
ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد.
ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند.
حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست!
با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود.
بعد پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم . . . ! ! !





آگوست
21

فلسفه ملا صدرا درباره خدا

خداوند بی نهایت است و لامکان و لا زمان،
اما به زمان قدر فهم تو کوچک می شود و به قدر نیاز تو فرود می آید٬
به قدر آرزوی تو گسترده می شود و به قدر ایمان تو کارگشا ٬
یتیمان را هم پدر می شود وهم مادر و ناامیدان را امید می شود ٬
گمگشتان را راه می شود و در تاریکی ماندگان را نور ٬
محتاجان به عشق را عشق می شود.
خداوند همه چیز می شود.
و باهمه کس یارمی شود.

به شرط اعتقاد ٬پاکی دل ٬ پاکیزگی روح و به شرط پرهیزاز معامله با ابلیس.

بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا ٬

مغزهایتان را ازهر اندیشه خلاف و زبان هایتان را از هر آلودگی در بازار.

بپرهیزید از هر ناجوانمردی و ناراستی و نامردی .

چنین کنید تا ببنید خداوند چگونه بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان می نشیند٬
در دکان شما کفه های ترازو یتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند .

مگر از خدا چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟





آگوست
20

تقصیر خودم بود !

مسافر کناری مدام خودش را رویم می اندازد، دستش را در جیبش می کند و در می آورد، من به شیشه چسبیده ام اما هر قدر جمع تر می شوم او گشادتر می شود !
موقع پیاده شدن تمام عضلات بدنم از بس منقبض مانده اند درد می کنند… (تقصیر خودم بود باید جلو می نشستم.)
مسافر صندلی پشت زانوهایش را در ستون فقراتم فرو می کند، یادم هست موقع سوار شدن قد چندانی هم نداشت، باید با یک چیزی محکم بکوبم توی سرش، چیزی دم دستم نیست احتمالاً فکر کرده خوشم آمده که حالا دستش را از کنار صندلی به سمت من می آورد… (تقصیر خودم بود باید با اتوبوس می آمدم.)
اتوبوس پر است ایستاده ام و دستم روی میله هاست، اتوبوس زیاد هم شلوغ نیست و چشمان او هم نابینا به نظر نمی رسد ولی دستش را درست در ۱۰ سانت از ۱۰۰ سانت میله ای که من دستم را گذاشته ام می گذارد. با خودم می گویم ”چه تصادفی” و دستم را جابه جا می کنم اما تصادف مدام در طول میله اتفاق می افتد… (تقصیر خودم است باید این دو قدم راه را پیاده می آمدم.)
پیاده رو آنقدر ها هم باریک نیست اما دوست دارد از منتها علیه سمت من عبور کند، به اندازه ۸ نفر کنارش جا هست ولی با هم برخورد خواهیم کرد. کسی که باید جایش عوض کند، بایستد، جا خالی بدهد، راه بدهد و من هستم… (تقصیر خودم است باید با آژانس می آمدم.)
راننده آژانس مدام از آینه نگام می کند و لبخند می زند. سرم را باید تا انتهای مسیر به زاویه ۱۸۰ درجه به سمت شیشه بگیرم. مدام حرف میزند و از توی آینه منتظر جواب است. خودم را به نشنیدن می زنم. موقع پیاده شدن بس که گردنم را چرخانده ام دیگر صاف نمی شود. چشمانش به نظر سالم می آید اما بقیه پول را که می خواهد بدهد به جای اینکه در دستم بگذارد از آرنجم شروع می کند، البته من باید حواسم می بود و دستم را با دستش تنظیم می کردم. (تقصیر خودم است باید با ماشین شخصی می آمدم.)
راننده پشتی تا می بیند خانم هستم ، دستش را روی بوق می گذارد ! راه می دهم.
نزدیک شیشه ماشین می ایستد نیشش باز است و دندانهای زردش از لبان سیاهش بیرون زده است.
“خانم ماشین لباسشوئی نیست ها”.
مسافرهای توی ماشین همه نیششان باز می شود.
تا برسم هزار بار هزار تا حرف جدید می شنوم و مدام باید مواظب ماشینهایی که فرمانهایشان را به سمت من می چرخانند باشم.
موقع رسیدن خسته هستم، اعصابم به کلی به هم ریخته است.
(تقصیر خودم است زن جماعت را چه به بیرون رفتن!!!)





آگوست
19

افلا طون در رساله عشق از زبان اریستو فانس تمثیلی در باب عشق آورده:

شکل انسان نخستین گرد بود و می توانست مثل چرخ از هر طرف که می خواست بغلتد و بسرعت برود. انسانها قدرتشان شگفت انگیز بود و بخود سخت مغرور بودند تا جایی که بر آن شدند به خدایان حمله برند !
در شورای آسمان تردید حکمفرما شد که با آدمیان چه باید کرد؟
آیا باید به برق دستور داد تا به یک جهش آنها را بسوزاند؟
البته اگر خدایان چنین می کردند دیگر آدمی بر جا نمی ماند تا آنها را پرستش کند !
عاقبت زئوس پس از مدتی اندیشه گفت: فکری به خاطر من رسیده است !
آنها را به دو نیم خواهیم کرد تا هم نیرویشان کم شود و هم بر عده پرسندگا ن بیفزاید !
زئوس چنین گفت و سپس آدمیان را به دو نیم کرد.
بدین طریق انسان نخستین به دو نیمه قسمت شد.
چون چنین شد هر نیمه ای پیوسته آرزوی نیمه دیگر را داشت .
هر یک نیمه خود را در آغوش می کشید و هر دو در حسرت این بودند که دوباره با هم یکی شوند.





آگوست
18

همین امروز طرزتفکرتان را عوض کنید!

اگر می خواهید زندگی تان تغییر کند باید طرز فکرتان را تغییر دهید.«همین امروز طرزتفکرتان را عوض کنید.»
البته در کلام خیلی ساده است: «طرز تفکرت را عوض کن تا زندگی ات تغییر کند.» ولی چطور می توان این کار را انجام داد وقتی نمی دانیم باید چه کار کنیم؟ و مهم تر از همه اگر تغییر دادن طرزتفکر تا این حد آسان است، چرا خیلی از افراد این کار را انجام نمی دهند؟ مخصوصا اگر بتوانند با این کار موفق تر باشند و بیشتر از زندگی لذت ببرند؟
جواب این سوال ها را نمی دانیم ولی می دانیم که تغییر دادن طرز تفکر آسان نیست اما ممکن است. همه آنچه شما نیاز دارید این است که محکم و استوار این تکنیک ها را به کار ببرید؛ البته اگر از ته دل می خواهید موفق باشید.
۱) همان طور فکر کنید که دوست دارید باشید. اگر در دنیای ذهنتان خود را آدم خوشحال یا موفقی ندانید که می تواند از زندگی لذت ببرد، خیلی سخت می توانید در دنیای واقعی چنین آدمی باشید. پس پیش از هر کار در رویاهایتان هم خود را فردی خوشحال، موفق و روبه رشد تصور کنید.

۲) لبخند بزنید. نتایج تحقیقات نشان داده است لبخند زدن هم اثر جسمی دارد و هم اثر روانی. پس یک لبخند روی لبانتان بنشانید و در مسیر تغییر طرزتفکر قدم بگذارید. در ابتدا، این کار فقط یک عمل فیزیکی بدون روح است اما کم کم جزو صورت شما می شود.

۳) خودتان را غرق مطالعه و موسیقی کنید. کتاب ها، مقاله ها و مجله هایی بخوانید که به شما کمک کنند بتوانید افکارتان را تغییر و درکتان را افزایش دهید. فیلم ببینید یا به موسیقی هایی گوش کنید که برای شما الهام بخش باشند و برای تغییر تشویقتان کنند.

۴) کردارتان را تغییر دهید. وقتی کارهایتان را به همان شیوه قدیمی انجام می دهید، نمی توانید در افکارتان تغییری به وجود آورید. کارها را به شیوه ای متفاوت انجام دهید تا بتوانید متفاوت بیندیشید.

۵) محیط تان را تغییر دهید. محیط اطرافتان را با توجه به طرزتفکر مورد علاقه تان بسازید. فضایی را خلق کنید که شما را به سمت تغییر سوق دهد. یک گلدان به اتاقتان اضافه کنید، رنگ دیوارها را تغییر دهید، یک کتابخانه یا میز کوچک برای خودتان بخرید.

۶) از موفق ها تقلید کنید. از تجربه و نظرهای کسانی که عاشق طرزتفکرشان هستید و آرزو دارید مثل آنها باشید، استفاده کنید. اگر زنده هستند که این کار بسیار ساده است و اگر در قید حیات نیستند می توانید از آثارشان بهره بگیرید.

۷) به دیگران کمک کنید (و به خودتان هم) یکی از سریع ترین راه هایی که می تواند طرزتفکر شما را عوض کند، این است که به دیگران توجه و به آنها کمک کنید. مواظب باشید از آن طرف بام نیفتید یعنی نه غرق در خودتان شوید و نه شیفته و دلباخته دیگران.

۸) کمی از دوستانتان کمک بگیرید. دیگران را از تصمیمتان باخبر کنید و از آنها کمک بخواهید و نظراتشان را بشنوید. هر چقدر کمک دیگران را بیشتر احساس کنید، بیشتر به موفقیت نزدیک می شوید.

۹) حرفه ای شوید. اگر دلتان می خواهد به فردی بزرگ تبدیل شوید به مشاوره و نصیحت افراد بزرگ گوش دهید. انسان های حرفه ای در مدت زمان کوتاهی می توانند بهترین راه حل ها و نظرات و عقاید جدید را در اختیار شما بگذارند. البته به شرطی که واقعا در کار خود خبره باشند و فقط اسم و رسم بی پایه و پنهان به هم نزده باشند.

۱۰) صبور باشید. آگاه باشید که بیشترین تغییرات در مدت زمانی طولانی و به آرامی صورت می گیرند به شرط اینکه تکرار شوند. پس اگر فورا در مسیر موفقیت نتیجه نگرفتید، تعجب نکنید و مهم تر اینکه تسلیم نشوید. کارتان را ادامه دهید و مطمئن باشید جواب می گیرید.

● چطور راه تغییر را ادامه دهیم؟
گاهی بعد از اینکه نگرش مان را تغییر دادیم و به سوی هدفی تازه رفتیم، نمی دانیم چگونه باید راهمان را بدون خستگی و درنگ ادامه دهیم؟ این نکته ها دست شما را برای طی بقیه مسیر تغییر می گیرد.

۱) با واقعیت روبرو شوید. ممکن است مانعی که در مسیر رسیدن به هدف از سرعت شما می کاهد، خودتان باشید.
وقتی در راه رسیدن به هدفتان به مشکل هایی برمی خورید، اول از همه به دقت بررسی کنید آیا منشاء مشکل خودتان هستید یا خیر؟

۲) شما هرکاری که بخواهید، می توانید انجام دهید اگرچه شاید نتوانید همه کارهایی را که دوست دارید، انجام دهید. بیشتر اوقات برای رسیدن به هدف چند کار را با هم انجام می دهید ولی حتی با وجود تلاش زیاد، در آخر به کمترین نتیجه می رسید. باید بدانید توجه و تمرکز روی ۱ یا حداکثر ۲ پروژه در یک زمان، شانس شما را برای رسیدن به نتیجه مطلوب افزایش خواهد داد.

۳) برای اینکه تصویر واضحی از نتیجه کار داشته باشید، تمرکز کنید. اول اینکه روی پروژه هایی که برعهده گرفته اید، کاملا تمرکز داشته باشید تا بتوانید تشخیص دهید واقعا چه کارهایی باید انجام گیرد. برنامه ای گام به گام برای کارهایی که باید در زمان های مشخص انجام دهید، بنویسید.

۴) آنچه روی کاغذ است، برنامه است و آنچه در ذهن شماست، خیال! بیشتر افراد علاقه ای به نوشتن برنامه هایشان روی کاغذ ندارند. نوشتن برنامه روی کاغذ اولین قدم برای حرکت رو به جلوست. خیلی ها بدون برنامه پروژه هایشان را شروع می کنند ولی خیلی زود گیج می شوند زیرا مشکلات فرعی زیادی سر راهشان به وجود می آید.

۵) حرکت، به این معنی نیست که پیشرفت کرده اید. بعضی از افراد با اینکه به سختی کار می کنند، به هدفشان نزدیک تر نمی شوند. این یکی از نتایج بی برنامگی است. برای پیشروی باید فعالیت های مناسبی در زمان های مناسب انجام دهید.

۶) انتخاب نکردن، یک انتخاب است. زیاد فکرکردن درباره آنچه انتخاب می کنیم، مانع دیگری است که ما خودمان سر راهمان قرار می دهیم و باعث رکودمان می شود. «من می توانم A، B یا C را انجام دهم ولی بهتر است بیشتر فکر کنم» و شروع می کنیم به ارزیابی کردن… ولی در واقع هیچ وقت نمی توانیم تصمیم بگیریم و کاری که انجام می دهیم، در حقیقت تصمیم می گیریم هیچ کاری نکنیم؟ ولی اگر کاری نکنید به چیزی نمی رسید.

۷) روی آنچه به نتیجه می رسد، تمرکز کنید. خیلی از افراد در پیداکردن راه هایی که به نتیجه نمی رسند، استادند و به همین دلیل هیچ تلاشی هم نمی کنند. انرژی منفی را در خود انباشته نکنید. انرژی های مثبتتان را افزایش دهید و روی چیزهایی تمرکز کنید که به درد شما می خورند و به نتیجه می رسند.

۸) اگر اقدامی به نتیجه نمی رسد، متوقفش کنید. یک اقدام احمقانه: «کاری را بارها و بارها با یک شیوه انجام دهید و انتظار داشته باشید که به نتیجه ای متفاوت برسید.»

خیلی ها به دلیل غرور، لجاجت یا تعصب، شیوه ای را تکرار می کنند که به نتیجه نمی رسد. شعاری جدید برای خود انتخاب کنید و دیگر کارتان را به شیوه قبلی انجام ندهید. وقتی روش هایی موثر نیستند انجام دادنشان را متوقف کنید.

۹) وقتی نمی دانید، کمک بخواهید. ما نمی توانیم همه چیز را بدانیم. نمی توانیم همه مشکلات را حل کنیم. وقتی به مشکلی برمی خورید، از دیگران کمک بخواهید. از یک تاجر، مشاور، وکیل یا مربی مشاوره بگیرید.

۱۰) اگر کاری شما را خوشحال نمی کند، انجامش ندهید. برای اینکه به هدفتان برسید، باید سختی هایی را بپذیرید و ممکن است هر لحظه نتوانید از کارتان لذت ببرید ولی در کل باید کارتان را دوست داشته و از انجام آن خوشحال باشید.
در غیر این صورت اهدافتان را ارزیابی و راهی را پیدا کنید که از پیمودن آن لذت ببرید.

منبع: Success Article





آگوست
17

شناخت انگیزه ها – شهردار بوگوتا

در اکتبر سال ۱۹۹۴ شخصی به نام دکتر آنتاناس ماکوس که یک استاد فلسفه و ریاضیات بود به عنوان شهردار بوگوتا پایتخت کلمبیا انتخاب شد. آن گونه که گفته شده است این شهر به عنوان پایتخت قتل جهان معروف بوده است و مقامات شهر در فساد شهره بوده اند. در واقع اهالی بوگوتا از این همه نابسامانی به جان آمده و به دنبال چاره ای می گشتند که نهایتا به دکتر ماکوس به عنوان یک ضد سیاستمدار متوسل شدند. اما شنیدنی است که دکتر ماکوس برای مقابله با ناهنجاری های در شهر بوگوتا از روشهای جالبی استفاده کرد. مثلا در سر چهارراه ها گروه های پانتومیم به کار گماشت که متشکل از دانشجویان تئاتری بودند که صورت خود را سفید و سیاه کرده بودند و هر کسی را که تخلفی می کرد مسخره می کردند. مثلا اگر عابر پیاده ای از چراغ قرمز رد می شد به دنبالش می افتادند و ادایش را در می آوردند و همین باعث شد که شهروندان از ترس مسخره شدن از تخلف بپرهیزند. با گذشت چند ماه، درصد افراد پیاده ای که به علائم راهنمایی توجه و مطابق آن ها رفتار می کردند از ۲۶ درصد به ۷۵ درصد رسید. در حقیقت استقبال از این طرح و موفقیت آن در کاهش خلاف چنان چشم گیر بود که دکتر ماکوس ۴۰۰ نفر دیگر پانتومیم کار استخدام کرد تا خدمات این گروه ها به سراسر شهر گسترش یابد.

این تنها بخشی از کارهای به ظاهر ساده بود که توسط دکتر ماکوس انجام شد و اتفاقا در نظم بخشی به شهر نتیجه داد.
دکتر ماکوس معتقد بود که تلاش برای تغییر نگرش مردم، می بایست رکن اساسی اصلاحات او را تشکیل دهد و نیز این که تحول در فرهنگ مدنی شهروندان کلید حل معضلات بی شمار شهر بوگوتا به شمار می آید…تنها اقتصاددانان بسیار کوته فکر ممکن است معتقد باشند که رفتار انسان ها صرفا از پاداش ها یا مجازات های ملموس و مادی تاثیر می پذیرد. درست است که افراد به انگیزه های اقتصادی شفاف و مستقیم واکنش نشان می دهند اما ممکن است به انگیزه های ناشناخته ای که از قراردادهای اجتماعی یا وجدان فردی شان نشات می گیرند نیز واکنشهای قاطعی نشان دهند.





آگوست
16

تبلیغات خلاقانه و زیبای بانک ملت

mellat01





آگوست
15

دعوت از بهشت

در بین شاگردان شیوانا زوج جوانی بودند که چهره ای فوق العاده شفاف و ملکوتی داشتند. این دو زوج به شدت شیفته سخنان شیوانا بودند و با وجودی که کلبه شان در دورترین نقطه دهکده بود. اما هر روز صبح زودتر از بقیه در کلاس شیوانا شرکت می کردند. ویژگی برجسته این زوج جوان یعنی شفافیت فوق العاده چهره و آرامش عمیق شان همیشه برای بقیه شاگردان شیوانا یک سوال بود. روزی دختری جوان که صورتی معمولی داشت در مقابل جمع از جا برخاست و از شیوانا پرسید:” استاد! همه ما به یک اندازه از درس های شما بهره می بریم. شما برای همه ما یک درس واحد می گوئید. پس چگونه است که چهره بعضی از ما شفافیت معمولی دارد و چهره این زوج جوان اینچنین ملکوتی می درخشد!”

شیوانا تبسمی کرد و گفت: “ایمان و باور اندک روح تو را به بهشت خواهد برد. اما باور زیاد بهشت را به روح تو می آورد.هر چه باور تو به خالق کائنات بیشترباشد، حضور او در وجود تو بیشتر نمودار می گردد. “





آگوست
14

سلیمان

روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود، نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد. سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید. در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود. مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت. سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد. ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود. آن مورچه از دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت. سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید.
مورچه گفت : ” ای پیامبر خدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی می کند. خداوند آن را در آنجا آفرید او نمی تواند از آنجا خارج شود و من روزی او را حمل می کنم. خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا درون آب دریا به سوی آن کرم حمل کرده و ببرد. این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ می گذارد من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه گندم را نزد او می گذارم و سپس باز می گردم به دهان همان قورباغه که در انتظار من است . او در میان آب شنا کرده مرا به بیرون آب دریا می آورد و دهانش را باز می کند و من از دهان او خارج میشوم.”
سلیمان به مورچه گفت : “وقتی که دانه گندم را برای آن کرم میبری آیا سخنی از او شنیده ای ؟”
مورچه گفت آری او می گوید : ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی کنی رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن.





آگوست
13

من کم کم داره یادم میره . . .

یکی بود یکی نبود. یه روزی روزگاری یه خانواده ی سه نفری بودن. یه پسر کوچولو بود با مادر و پدرش، بعد از یه مدتی خدا یه داداش کوچولوی خوشگل به پسرکوچولوی قصه ی ما میده، بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت .
پسرکوچولو هی به مامان و باباش اصرار می کنه که اونو با نوزاد تنها بذارن.
اما مامان و باباش می‌ترسیدن که پسرشون حسودی کنه و یه بلایی سر داداش کوچولوش بیاره.
اصرارهای پسرکوچولوی قصه اونقدر زیاد شد که پدر و مادرش تصمیم گرفتن اینکارو بکنن اما  پشت در اتاق مواظبش باشن.
پسر کوچولو که با برادرش تنها شد … خم شد روی سرش و گفت :
داداش کوچولو! تو تازه از پیش خدا اومدی …… به من می گی قیافه ی خدا چه شکلیه ؟ آخه من کم کم داره یادم میره ؟؟؟





آگوست
12

از رنجی که می بریم

جای خالی روشنفکر پس از ۳۴ سال!

با شنیدن نام شریعتی آن چه در ذهن نقش می بندد شور آزادگی است . شریعتی یکه تاز عرصه روشنفکری دینی در دوران معاصر است. وی تمامی داشته های خود را در خدمت دین قرار داد و از بسیاری از خواسته ها چشم پوشید. دانش ، غیرت ، جسارت و هنر شریعتی به بهترین شکل بازگو کننده رنج هایی بود که او می کشید و بیانگر دردهایی است که مردم این دیار پیوسته با آن چهره به چهره بوده اند.
شریعتی در شعرها و نثرهایش غم ها و شادی ها و فریاد ها و آرزوها را به روایت نشسته است. سخنان شریعتی آیینه ی تمام نمای آن چیزی است که در آن وجود پرغوغا می گذشت.

shariati02
چند جمله از ” دکتر علی شریعتی”

دیکتاتوری و آزادی از اینجا ناشی نمیشود که یک مکتب خود را حق بشمارد یا ناحق. بلکه از اینجا ناشی میشود که آیا حق انتخاب برای دیگران قائل است یا قائل نیست.

من از هرچه که انسان تاکنون بر روی این خاک بناکرده پنج چیز را دوست دارم…
محراب را , مناره را , پنجره را , شمع را و آینه را.

زنده بودن را به بیداری بگذرانیم که سالها به اجبار خواهیم خفت.

عشق خشن است و شدید و در عین حال ناپایدار و نامطمئن و دوست داشتن لطیف است و نرم و در عین حال پایدار و سرشار از اطمینان.

عشق بینایی را میگیرد و دوست داشتن میدهد.

عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند و دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد.





آگوست
11

آدما

کلا آدما چند دسته اند.
(بقیه ی دستشون که هیچی)
دو دسته شون رو می خوام بگم.

دسته اول افرادی اند که دقیقا رفتار تابع سینوس رو از ۰ تا پی دنبال می کنن.
این افراد رو از دور که ببینی به هیچ وجه نمی تونی بهشون ۱% هم فکر کنی.
ولی وقتی خیلی اتفاقی باهاشون برخورد داشته باشی و یه کم نزدیکشون بشی می فهمی چقدر خوبند.
تا یه جایی اینطوری پیش میری.
خوب بودنشون باعث می شه که خیلی زودتر از حد معمول بهشون نزدیک بشی.
ولی دقیقا وقتی که رابطه تون به نقطه اوج می رسه دقیقا یه قدم دیگه که برداری به طرفشون،می افتی تو سراشیبی تابع و خیلی زودتر از چیزی که فکر کنی طرف دچار دل زدگیت می کنه !
هیچ وقت نمی تونی بفهمی که کی باید متوقف بشی که تو اوج رابطه بمونی !
sinx
دسته دوم افرادی اند که مهم نیست از دور چه جوری به نظر می رسند
ولی تا بهشون نزدیک نشی اوج عظمت شون رو نمی تونی درک کنی.
این جور افراد رو می شه به تابع y=x تشبیه کرد.
این جور افراد انتها ندارند.
یعنی تا بی نهایت می تونی باهاشون پیش بری.می تونند تو رو تا اوج ببرند.

برعکس افراد دسته ی اول همیشه می تونی روشون حساب کنی.
هرچقدر که جلو تر بری بیشتر به خودشون وابسته ات می کنند.
تا جایی که حس می کنی دیگه نمی تونی جلوتر بری چون بزرگی روحشون تو رو درگیر می کنه.
از این دسته افراد خیلی کم اند.
افرادی که از یه جایی به بعد می ترسی از نبودنشون . . . . . و من آلان میترسم از نبودنش . . . . . ! ! !





آگوست
10

اگر تنهاترین تنها شوم ، باز هم خدا هست . . . .

ساعت ۱۵: ۰۱ بامداد در یک بحث محاوره ای در محیط مجازی متهم شدم به :
درک نکردن مذهب با روح !
بی درک بودن !
انتقاد بی اساس !
حلاجی کردن همه چیز با منطق !
دور شدن از خدا !
ضد و نقیض گفتن !
نگاه مغرضانه به دین و مذهب !
بی دین و مشرک !
و مثل یک مگس روی کثافت . . . !
با توجه به درکم ، خودم رو موظف دانستم تا دفاعیه ای داشته باشم .

موضوع دین، پرستش خدا و اعتقاد به یک سلسله امور غیر دنیایی و غیر مادی است. در حالی که موضوع فلسفه عبارت است از مسائل اساسی که در زندگی و در جهان با آن ها روبروییم. مانند مسائل مرتبط با وجود، زیبایی، شناخت بشری، اخلاق، مرگ و زندگی، روح و غیره … .

تفاوت فلسفه و دین در هدف
هدف دین، رستگاری انسان در دنیا و آخرت و رسیدن به سعادت همیشگی است، اما فلسفه تنها به دنبال آن است تا با استفاده از عقل و فکر، موضوعات و مسائل مهمی را که انسان با آن ها مواجه است را حل کند. گرچه بسیاری از فلاسفه مانند افلاطون، تمامی تلاش های خود را معطوف به سعادت انسان و نشان دادن راه آن کرده اند، اما فلسفه به دنبال سعادت انسان نیست. فلاسفه می خواهند آنچه را که در عالم تحقق دارد، به همان نحوی که تحقق دارد، بفهمند و به طور کلی، عالم را بشناسند.

تفاوت فلسفه و دین در روش
دین، بریک منبع فوق بشری تکیه دارد و بیان می کند که آنچه می گوید، درست است و همگان باید به آن ایمان آورند؛ در حالی که فلسفه چنین چیزی نمی گوید و احتمال خطا را در مطالب خود رد نمی کند. فلسفه قدم به قدم جلو می رود و هیچ گاه ادعای دانستن همه حقایق را ندارد.

فلسفه در پی آن نیست تا کسی را به ایمان آوردن و اعتقاد داشتن به یک سلسله اصول و مبانی ترغیب و تشویق کند (مانند دین)، بلکه می کوشد که فقط نتایجی را بپذیرد که اثبات پذیر و مستدل باشند. بنابراین، شهود و مکاشفه به این معنا که شخص نوعی مکاشفه داشته و مطلبی را بفهمد یا دریابد، در فلسفه جایی ندارد.

برهمین اساس، یقین دینی با اطمینان فلسفی تفاوت دارد. این تفاوت تا حدی از آن جا بر می خیزد که فلسفه مانند دین بر وحی، یعنی یک منبع فوق بشری متکی نیست، بلکه تنها بر پایه عقل انسان ایستاده است.

در دین، معرفت و شناخت، متکی بر وحی الهی است. حقایق اصلی و نهایی عالم با وحی دانسته می شود نه با فکر بشری. در واقع، پذیرفتن این حقایق، نیازی به برهان و دلیل ندارد و اساسا، اعتقاد دینی اعتنایی به اثبات منطقی ندارد و دنبال آن نیست تا مطالب خود را مستدل عرضه کند؛ هرچند با این امر(دلیل و برهان)، مخالفتی هم ندارد.

از همه تفاوت ها مهم تر این که فلسفه مجموعه ای از حقایق و نتایج نیست (مثل دین)، بلکه بیشتر، راه و روش تفکر است.

تفاوت حقیقت و واقعیت
حقیقت بر خلاف واقعیت امری است که لزوما با برهان‌های علمی قابل اثبات نیست. در بسیاری موارد حقیقت به نوع نگرش افراد نیست بستگی دارد.
برای اثبات واقعیت این موضوع می‌توان برهان‌هایی از جمله کتب تاریخ آورد. اما در مورد حقیقت نمی‌توان این کار را کرد. این به این معنی نیست که حقیقت چون همیشه اثبات پذیر نیست دارای درصد صحت کمی است زیرا امکان صحت آن همیشه وجود دارد.
اگر در ریشهٔ واژگان حقیقت و واقعیت دقیق شویم، تفاوت‌هایی را مشاهده می‌کنیم. ریشهٔ کلمهٔ حقیقت، “حق” به معنای راستی و درستی است و ریشهٔ کلمهٔ واقعیت، “وَقَعَ” به معنای رویدادن و یا اتفاق افتادن است. حقیقت، اشاره به ماهیت راست و درست دارد و واقعیت اشاره به امور عینی و یا اموری که اتفاق می‌افتند.

بیایید پیرایش دین از کج اندیشی ها و تحجراندیشی ها را آغاز کنیم .

امشب هم از اون شب هایی هست که باید به قرص خواب متوسل بشم ! بهرحال امیدوارم لپ کلام رو گفته باشم و طرف مقابلم بدون حب و بغض به مسئله نگاه کنه . انشاءا….

راستی امروز ، تولدم هست . ظاهرا خیلی باید خوش بحالم بشه که دارم به سن ۴۸ سالگی پا میذارم . . . . . .

عاقلان نقطهء پرگار وجودند … ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند

ادامه دارد ………

sadi





آگوست
09

لذت زندگی

دو میمون روی شاخه درختی نشسته بودند و به غروب خورشید نگاه میکردند.
یکی از دیگری پرسید: چرا هنگام غروب رنگ آسمان تغییر میکند؟
میمون دوم گفت: اگر بخواهیم همه چیز را توضیح بدهیم، مجالی برای زندگی نمی ماند. گاهی اوقات باید بدون توضیح از واقعیتی که در اطرافت میبینی، لذت ببری.
میمون اول با ناراحتی گفت: تو فقط به دنبال لذت زندگی هستی و هیچ وقت نمی خواهی واقعیتها را با منطق بیان کنی !
در همین حال هزار پایی از کنار آنها میگذشت.
میمون دوم با دیدن هزار پا از او پرسید: هزار پا، تو چگونه این همه پا را با هماهنگی حرکت میدهی؟
هزارپا جواب داد: تا به امروز راجع به این موضوع فکر نکرده ام !
میمون دوم گفت: خوب فکر کن چون این میمون راجع به همه چیز توضیح منطقی میخواهد.
هزار پا نگاهی به پاهایش کرد و خواست توضیحی بدهد:
خوب اول این پا را حرکت میدهم، نه، نه. شاید اول این یکی را. باید اول بدنم را بچرخانم، …
هزار پا مدتی سعی کرد تا توضیح مناسبی برای حرکت دادن پاهایش بیان کند.
ولی هرچه بیشتر سعی میکرد، ناموفقتر بود. پس با ناامیدی سعی کرد به راه خودش ادامه دهد، ولی متوجه شد که نمیتواند !
با ناراحتی گفت: ببین چه بلایی به سرم آوردید ! آنقدر سعی کردم چگونگی حرکتم را توضیح دهم که راه رفتن یادم رفت ! ! !
میمون دوم به اولی گفت: میبینی! وقتی سعی میکنی همه چیز را توضیح دهی اینطور میشود !
پس دوباره به غروب آفتاب خیره شد تا از آن لذت ببرد.





آگوست
08

آرزوی دوست برای دوست داشتن

اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،
و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.

برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست، و برخی دوستدار
که دستکم یکی در میانشان
بی‌تردید مورد اعتمادت باشد.

و چون زندگی بدین گونه است،
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
که دستکم یکی از آن‌ها اعتراضش به حق باشد،
تا که زیاده به خودت غرّه نشوی

و نیز آرزومندم مفید فایده باشی
نه خیلی غیرضروری،
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سر پا نگه‌دارد

همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی
نه با کسانی که اشتباهات کوچک می‌کنند
چون این کار ساده‌ای است،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر می‌کنند
و با کاربرد درست صبوری‌ات برای دیگران نمونه شوی

و امیدوام اگر جوان هستی
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیده‌ای، به جوان‌نمائی اصرار نورزی
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.

امیدوارم سگی را نوازش کنی
به پرنده‌ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می‌ دهد.
چرا که به این طریق احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.

امیدوارم که دانه‌ای هم بر خاک بفشانی
هرچند خُرد بوده باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد

بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی
زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: این مال من است ؟
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان ارباب دیگری است!

و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید، یا پس‌فردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید





آگوست
07

درس هایی برای زندگی

۱ – طبق گفته ی Richard Carlson ” چیزهای بی ارزش را نچشید ”
این بدان معنی است که خیلی از مردم خود را درگیر استرس و به انجام رساندن کارهای بی ارزش می‌کنند که در نهایت در مقابل اهداف اصلی زندگی، هیچ ارزشی ندارند وقتی آنقدر خود را درگیر این مسائل کوچک می‌کنیم دیگر جایی برای نیل به آرزوهایمان باقی نگذاشته ایم و از لحظات خود هیچ لذتی نمی‌بریم.

۲ – “زندگی غیر قابل پیش بینی است ” و ممکن است هر لحظه شما را در شیب وفراز قرار دهد ”
فقط بگویید “هرگز” و بعد ببینید چه اتفاقی می‌افتد . برای مقابله با گره هایی که زندگی در مسیر شما قرار داده است ، تنها با ذهنی باز و
خوش بین ، به آنها خوش آمد بگویید !!

۳ – خسته کننده ترین واژه در هر زبان ” من ” است
بله تصور این است که تکرار این کلمه اعتماد به نفس را بالا می‌برد. ولی خوب! بیشتر وقتها همه ی آن چیزیی که در مورد خود با تکرار ” من ” توضیح و تعریف می‌کنید، واقعیت ندارد! اینکه یک نفر دائما” از خود و فضایل خود تمجید و تفسیر کند ، بسیار خسته کننده و یکنواخت است . این حالت “خود محوری ” است نه “اعتماد به نفس ”

۴ – انسانیت مهم تر از مادیات است
اهمیت روابط اجتماعی بسیار مهم تر از درجات مادی است که هر کدام از ما درمسیر آرزوها به آنها می‌رسیم. بدون محبت و عشق و حمایت خانواده و دوستان در زندگی ، موفقیت های مادی ، خیلی لذت بخش نخواهد بود. با ایجاد تعادل در ملاک های برتری و ارزش های خود ، از ثبات زندگی بیشتری بهره خواهید برد.

۵ – به غیر از خودتان ، هیچ کس دیگر نمی‌تواند شما را راضی کند !
رضایت و راحتی ذهن شما تنها به عهده خودتان است ! بله ، روابط اجتماعی ، زندگیمان را پر بار تر می‌کند، اما خوب، شاید این روابط به تنهایی باعث شادکامی و رضایت شما نشود.

۶ – درجه ی کمال و شخصیت
کمالات برای هر شخص زیباست . کلام و اعمال نیک ، به دنبال خود ، اعتماد واطمینان دوستان را در پی دارد . برای رسیدن به این درجه ، تلاش کنید .

۷ – بیاموزید که خود، دیگران و حتی دشمنان خود را ببخشید
انسان جایز الخطاست ، همه ما اشتباه میکنیم ، ولی با کینه توزی و یادآوری صدمات گذشته ، تنها این خودمان هستیم که از زندگی لذت نمی‌بریم نه دیگران !!

۸ – “خنده” داروی هر “درد” است
با خوشرویی و تبسم ، دردهای خود را درمان کنید.

۹ – تغذیه خوب ، استراحت ، ورزش و هوای تازه، را فراموش نکنید
سلامتی خود را دست کم نگیرید. با رعایت این نکات ، از وضعیت جسمی ایده آل خود، لذت ببرید .

۱۰- اراده ای مصمم ، شما را به هر چیزی که می‌‌خواهید ، می رساند
هرگز تسلیم نشوید و به دنبال رسیدن به آرزوها و اهداف خود تلاش کنید.

۱۱- تلویزیون ، ذهن ما را بیشتر از هر چیزی نابود می‌کند !
از تلویزیون کناره گیری کنید و با ورزش ، مطالعه و یادگیری ، ذهن خود را فعال کنید.

۱۲- شکست را بپذیرید
هر کسی در زندگی ممکن است بارها و بارها شکست بخورد. شکست آموزنده است به ما یاد می‌دهد که چطور متواضع باشیم و راه درست تری را برای جبران آن انتخاب کنیم . توماس ادیسون با شکستهای متمادی توانست به هدف خود برسد ، او می‌گفت :” من شکست نخوردم ، تنها ده ها هزار راه را امتحان کردم که برایم مفید نبود ! و به نتیجه نرسید !”

۱۳- از اشتباهات دیگران درس عبرت بگیرید
یکی از بودائیات پیر چنین می‌گوید :” یک مرد دانا کسی است که از اشتباهات خود درسی نیک بیاموزد و اما داناتر کسی است که از اشتباهات دیگران درس عبرت بگیرد”.

۱۴- از محبت به دیگران دریغ نکنید
زندگی کوتاه است و پایان آن نامعلوم . پس سعی کنید محبت کنید تا محبت ببینید .

۱۵- آنچنان زندگی کنید که گویی روز آخر عمرتان است !
همواره سعی کنید بهترین و مهربان ترین همسر ، رفیق و حتی مهربانترین و بهترین رئیس باشید ، تا زمان وداع با این دنیا به دنیایی زیباتر دست یابیم.





آگوست
06

دوستت دارم ها …….

دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا،
دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را…
این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!
باید آدمش پیدا شود!
باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!
سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!
فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بِکشی‌اش…
شروع می‌کنی به خرج کردنشان!
توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی
توی رقص اگر پا‌به‌پایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند
توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد
در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده‌ات انداخت و اگر منظره‌های قشنگ را نشانت داد
برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج می‌کنی! یک چقدر زیبایی یک با من می‌مانی؟
بعد می‌بینی آدم‌ها فاصله می‌گیرند متهمت می‌کنند به هیزی… به مخ‌زدن به اعتماد آدم‌ها!
سواستفاده کردن به پیری و معرکه‌گیری…
اما بگذار به سن تو برسند!
بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که تو را به یاد بیاورند
غریب است دوست داشتن.
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن…
وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد …
و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.
تقصیر از ما نیست؛
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند

نویسندشو نمیدونم کیه. ولی دلمو تکون داد . . . . !





آگوست
05

با زندگی معامله کن

روزی پسر جوانی مشغول تمیز کردن وسایل پدربزرگ مرحومش بود که یک پاکت نامه قرمزرنگ پیداکرد. روی پاکت با خطی زیبا و درشت ، نوشته شده بود: “تقدیم به نوه عزیزم “.
پسر که خط پدربزرگش را شناخته بود در پاکت را باز کرد. درون آن نامه ای قرار داشت که در آن چنین نوشته شده بود:

نوه عزیزم ،
سال ها پیش روزی به سراغم آمدی و از من کمک فکری خواستی تا بتوانی در زندگی ات به موفقیت دست یابی . آن روز پرسیدی : “پدربزرگ ، شما چگونه در زندگی تان مرد موفقی بودید؟ شما هنوز با این سن پر از انرژی هستید، در حالی که من در سن جوانی از تلاش خسته شده ام . چگونه می توانم مثل شمادر زندگی ام موفق شوم ؟”

آن روز نتوانستم پاسخ مناسبی به تو بدهم . ولی حالا که روزهای عمرم به شمارش افتاده اند می دانم که پاسخی را به تو مدیون هستم ، و در این نامه پاسخ تو را به سؤال آن روز داده ام :

تصور می کنم موفقیت افراد در زندگی تا حد زیادی به نحو نگرش افراد به موضوعات زندگی وابسته است . من آن را چنین می نامم : “باز نگه داشتن چشم ها به روی زندگی و واقعیات آن “.

اول از همه باید بدانی که زندگی مملو از حوادث پیش بینی نشده ای است که بیشتر آن ها ساده هستند.اگر دائما مراقب آن ها نباشی ، نیمی از شادی و خوشحالی را در زندگی از دست خواهی داد. اگر گاهی درانتظار مواجهه با رخدادهای خوب باشی به سراغت خواهند آمد.

وقتی با چالش های زندگی روبه رو می شوی ، از آن ها استقبال کن . چون این چالش ها تو را از روز قبل ،عاقل تر، با تجربه تر و قوی تر می سازند. اگر مرتکب اشتباهی شدی ، بابت درس هایی که از آن می گیری ،خوشحال باش و از آن درس ها برای رسیدن به اهدافت کمک بگیر.

همیشه تابع قوانین و مقررات باش ، حتی قوانین جزیی و کوچک . وقتی از قوانین تابعیت کنی ، زندگی برایت آسان تر می شود. اگر تصور می کنی که می توانی با تخطی از قوانین به هدف مورد نظرت برسی ،سخت در اشتباه هستی و بدان که فقط خودت را گول می زنی .

به نتیجه رسیدن خواسته های واقعی ات در زندگی ، اهمیت زیادی دارد.
پس فکر و توجهت را روی آن ها متمرکز کن و برای دستیابی به آن ها آماده شو.

ولی آماده باش که سر از جاهایی جدید و ناشناخته در بیاوری . در حالی که بزرگتر می شوی ،مسئولیت های زندگی ات بیشتر می شوند. پس آماده تقبل آن ها باش و خودت را برای مواجهه باچالش های ناشی از آن ها آماده کن .

گاهی باید آن قدر شجاعت به خرج بدهیم تا از مقصدی آشنا به مقصدی ناآشنا برویم . زندگی فقط دررسیدن به قله های پیروزی خلاصه نمی شود. بخشی از آن مربوط به جابجایی از یک قله به قله دیگراست . اگر در مسیر بین دو قله ، بیش از حد تعلل ورزی ، ممکن است وسوسه صرفنظر از رسیدن به قله دیگر، تو را از ادامه راه باز دارد. گذشته ها را در گذشته رها کن . به قله بعدی قدم بگذار و از دیدن مناظر وچشم اندازهای جدید لذت ببر.

موانعی را از سر راه بردار که از نظر معنوی و روحی بر تو سنگینی می کنند. وقتی عقیده ، دلخوری یارفتاری تو را به تنگ می آورد، مسیرت را باز کن و چیزهای اضافی را از سر راهت کنار بزن . آن رفتار، طرزتلقی و افکاری را از وجودت تهی کن که قدم هایت را کند می کنند و انرژی ات را تحلیل می برند.

به یاد داشته باش که انتخاب هایت در زندگی ، تعیین کننده موفقیت ها و شکست های تو هستند. پس همه حق انتخاب های موجود را در نظر بگیر و بعد در مورد برگزیدن آن ها تصمیم بگیر. سپس خود راباور داشته باش ، از جایت بلند شو و پیش برو.

گاه و بیگاه به خودت استراحت و وقفه هایی بده . این وقفه ها احساس مسئولیت احیا شده ای به تومی دهند که بتوانی نسبت به آرزوهایت متعهد باقی بمانی و درکی مثبت و سازنده از چیزهایی داشته باشی که بیشتر از همه برایت اهمیت دارند.

مهم تر از همه ، هرگز از خودت ناامید نشو. فردی در نهایت برنده و پیروز خواهد بود که برای پیروزشدن ، تصمیم قاطع می گیرد. به زندگی همان چیزهایی را اهدا کن که برایت مهم هستند و زندگی نیز درعوض بهترین ها را برایت به ارمغان خواهد آورد.

دوستدار همیشگی تو، پدربزرگ





آگوست
04

نامه ای به همسر

متشکرم برای همه وقت هایی که مرا به خنده واداشتی.

برای همه وقت هایی که به حرف هایم گوش دادی.

برای همه وقت هایی که به من جرات و شهامت دادی.

برای همه وقت هایی که مرا در آغوش گرفتی.

برای همه وقت هایی که با من شریک شدی.

برای همه وقت هایی که با من به گردش آمدی.

برای همه وقت هایی که خواستی در کنارم باشی.

برای همه وقت هایی که به من اعتماد کردی.

برای همه وقت هایی که مرا تحسین کردی.

برای همه وقت هایی که باعث راحتی و آسایش من بودی.

برای همه وقت هایی که گفتی “دوستت دارم” .

برای همه وقت هایی که در فکر من بودی.

برای همه وقت هایی که برایم شادی آوردی.

برای همه وقت هایی که به تو احتیاج داشتم و تو با من بودی.

برای همه وقت هایی که دلتنگم بودی.

برای همه وقت هایی که به من دلداری دادی.

برای همه وقت هایی که در چشمانم نگریستی و صدای قلبم را شنیدی.

به خاطر همه ی این ها هیچ وقت فراموش نکن که: لبخند من به تو یعنی ” عاشقانه دوستت می دارم ” آغوش من همیشه برای تو باز است.

همیشه برای گوش دادن به حرفهایت آمادگی دارم.

همیشه پشتیبانت هستم.

من مثل کتابی گشوده برایت خواهم بود، فقط کافی است چیزی از من بخواهی، بلافاصله از آن تو خواهد شد.

می خواهم اوقاتم را در کنار تو باشم.

من کاملا به تو اطمینان دارم و تو امین من هستی.

در دنیا تو از هرکسی برایم مهم تر هستی.

همیشه دوستت دارم چه به زبان بیاورم چه نیاورم.

همین الان در فکر تو هستم.

تو همیشه برای من شادی می آوری به خصوص وقتی که لبخند بر لب داری.

من همیشه برای تو اینجا هستم و دلم برای تو تنگ است.

هر وقت که احتیاج به درد دل داشتی روی من حساب کن.

من هنوز در چشمانت گم شده هستم.

تو در تمام ضربان های قلبم حضور داری .





آگوست
03

خورخه لوئیس بورخس

– همیشه حرفی را بزن که بتوانی بنویسی، چیزی را بنویس که بتوانی امضایش کنی وچیزی را امضا کن که بتوانی پایش بایستی.
– آنانکه تجربه‌های گذشته را به خاطر نمی‌آورند محکوم به تکرار اشتباهند.
– وقتی به چیزی می‌رسی بنگر که در ازای آن از چه گذشته‌ای.
– آدم‌های بزرگ شرایط را خلق می‌کنند و آدم های کوچک از آن تبعیت می‌کنند.
– آدم‌های موفق به اندیشه‌هایشان عمل می‌کنند اما سایرین تنها به سختی انجام آن می‌اندیشند.
– گاهی خوردن لگدی از پشت، برداشتن گامی به جلو است.
– هرگز به کسی که برای احساس تو ارزش قایل نیست دل نبند.
-همیشه توان این را داشته باش تا از کسی یا چیزی که آزارت می‌دهد به راحتی دل بکنی.
– به کسانی که خوبی دیگران را بی‌ارزش یا از روی توقع می‌دانند، خوبی نکن و اگر خوبی کردی انتظار قدردانی نداشته باش.
– قضاوت خوب محصول تجربه است و از دست دادن ارزش و اعتبار محصول قضاوت بد.
-هرگاه با آدم‌های موفق مشورت کنی شریک تفکر روشن آنها خواهی بود.
– وقتی خوشبخت هستی که وجودت آرامش بخش دیگران باشد.
– به خودت بیاموز هرکسی ارزش ماندن در قلب تو را ندارد.
-هرگز برای عاشق شدن دنبال باران و بابونه نباش، گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه‌ای می رسی که زندگیت را روشن می‌کند.
– هرگاه نتوانستی اشتباهی را ببخشی آن از کوچکی قلب توست، نه بزرگی اشتباه.
-عادت کن همیشه حتی وقتی عصبانی هستی عاقبت کار را در نظر بگیری.
– آنقدر به در بسته چشم ندوز تا درهایی را که باز می‌شوند، نبینی.
– تملق کار ابلهان است.
– کسی که برای آبادانی می‌کوشد جهان از او به نیکی یاد می کند.
– آنکه برای رسیدن به تو از همه کس می‌گذرد عاقبت روزی تو را تنها خواهد گذاشت.
– نتیجه گیری سریع در رخدادهای مهم زندگی از بی‌خردی است.
-هیچ گاه ابزار رسیدن به خواسته دیگران نشو.
– از قضاوت دست بکش تا آرامش را تجربه کنی.
– دوست برادری است که طبق میل خود انتخابش می‌کنی .
کم کم یاد خواهی گرفت تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را
اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند و هدیه‌ها، معنی عهد و پیمان نمی‌دهند.
کم کم یاد میگیری
که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری
باید باغِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی
که محکم باشی پای هر خداحافظی
یاد می‌گیری که خیلی می‌ارزی .





آگوست
02

ملانصرالدین

در نزدیکی ده ملا مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد می…شد.
دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی, ما یک سور به تو می دهیم و گرنه توباید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی.
ملا قبول کرد, شب در آنجا رفت وتا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت:
من برنده شدم و باید به من سور دهید.
گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟
ملا گفت: نه, فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است.
دوستان گفتند: همان آتش تورا گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی !
ملا قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید. دوستان یکی یکی آمدند, اما نشانی از ناهار نبود !
گفتند: ملا, انگار نهاری در کار نیست.
ملا گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده, دو سه ساعت دیگه هم گذشت باز ناهار حاضر نبود !
ملا گفت: آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم !
دوستان به آشپزخانه رفتند ببیننند چگونه آب به جوش نمی آید.
دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده دو متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده !
گفتند: ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند.
ملا گفت: چطور از فاصله چند کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند؟
شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود. . . .

نکته:
با همان متری که دیگران را اندازه گیری میکنید اندازه گیری می شوید .