اشتباه تلفنی !
سلام عزیزم، من بابا هستم … مامانی نزدیک تلفن است؟
نه بابا. او با عمو فرانک طبقه بالا است.
« مکث کوتاه»….
بابا گفت: اما عزیزم تو که عمو فرانک نداری!
چرا دارم الان هم با مامان طبقه بالا است.
بابا گفت: ببین عزیزم بیا یه بازی کنیم. گوشی را بگذار بعد برو در اتاق خواب را بزن و به مامان بگو بابا خونه است.
– باشه بابایی
.چند دقیقه بعد دختر کوچولو برگشت
-بابا همین کاری که گفتی کردم.
– خوب بعدش چی شد؟
– مامان از روی تخت پرید پایین و با جیغ و داد این طرف و اون طرف می دوید که یکدفعه قالیچه از زیر پاش در رفت و از پله ها افتاد پایین. الان هم هیچ تکونی نمیخوره.
– آخ آخ عزیزم ببخشید.
عمو فرانک چی شد؟
– عمو فرانک از پنجره پرید تو استخر … اما یادش رفته بود که تو بخاطر زمستون آب استخر را خالی کرده بودی، محکم خورد کف استخر و اون هم الان تکون نمیخوره.
مکث طولانی…..
بابا پرسید: استخر؟؟ ببینم اونجا شماره ۷۰۳-۵۹۷ است؟
– نه!!!