کنارهگیری کتایون ریاحی از بازیگری
کتایون ریاحی، بازیگر نقش زلیخا در سریال «یوسف پیامبر(ع)»، با ارسال یاداشتی، کنارهگیری خود را از بازیگری برای مدتی نامشخص اعلام کرد.
آنچه در پی میآید، متن این یادداشت است:
به نام خدا
گاهی اوقات زندگی طوریه که آدم نون امروز را واسه شکم فرداش نمیخواد،
اونوقته که رویاهای آدم به تعویق میافته.
گاهی اوقات آدم از سرنوشت، رو دست خوبی میخوره، که فکر میکنه داره تصمیم میگیره
اونوقته که آدم ادعاهایی میکنه، که تو رو دربایستی انجامش گیر میافته.
گاهی اوقات آدم از آرزوهاش جا میمونه.
گاهی اوقات آدم میخواد بازی کنه، بازیگر میشه.
گاهی اوقات داره میخنده وقتی تو دلش خونه، گاهی گریه میکنه و قتی داره از زور خنده میمیره.
گاهی اوقات شوخی شوخی همه چیز جدی میشه.
گاهی اوقات آدم وقتی زیاد میخواد کم مییاره، گاهی وقتی کم مییاره زیاد میخواد.
گاهی اوقات با ترس و لرز بر میگرده به پشت سرش نگاه کنه، میبینه چه شجاعتی
گاهی اوقات با شجاعت میتونه ترساشو نگاه کنه.
گاهی اوقات آدم به دنبال خوشبختی، زندگی را گم میکنه، گاهی هم با انتظار زندگی را معنا میکنه.
گاهی اوقات آدم برای پیدا کردن یه گنج الکی، گوهر خودشو گم میکنه، گاهی هم گوهر حقیقت را پیدا میکنه.
گویا زمان برآورده شدن آرزوی من و پسرم فرا رسیده و لازم است که زائر سرزمین قصه، راهی شود. اینک که عازم سفرم، سفری به دیگر سوی زندگی، بر خود لازم میدانم تا از دوستانم و استادانم که آنقدر به من نزدیک بودند که در من بودند، تشکر کنم؛ پروانه ماهان، زهرا عروس خوب پدر سالار، خانم بس، فاطمه ملاصدرا، فخرالزمان، مهین مشرقی، تارا، ثریا اردلان…. و زلیخای عاشق. گر چه همه این عزیزانم عاشق بودند ولی عشق زلیخا خود یک معجزه بود.
این زنان و تنها دوستان نازنینم گاهی تشویقکی شدند و اگر تنبیه نشدند، خدا را شکر،که البته باور نمی کنم بازیگر زنی در جهان باشد که شماتت، تحقیر و تنبیه نشود. اما همواره بزرگترین مشوقم مردم بودند با مهر آریائیشان و ایمان به خدا.
بسیار بسیار مفتخرم که در تمام طول زندگی بازیگریام، تنها و تنها یک حامی داشتم و به قول جماعت سینمایی آنان که با کمان حلاجی پنبه ام را زدند، خواسته یا ناخواسته به دنبال چیزی بودند که سهم من ورای آن بود.
در طول بیش از دو دهه هرگز افتتاحیه و اختتامیه جشنواره فجر را ندیدم. کارت دعوت به دستم نرسید! و خلاصه به قول ولتر؛ «خدایا مرا از شر دوستانم در امان بدار، خود با دشمنانم میدانم چه کنم!»
در مقطعی که سینما راجایگاهی شایسته برای خود نمی دیدم، رسانه ملی ( تلویزیون ) پایگاهی شد تا مهرم را با مردم مهربان تقسیم کنم.
و باز به قول حافظ؛ «کیمیای سعادت رفیق بود رفیق»، رفقایی که همچنان هستند و من قدردانشان و آنان که رفتند خدا به همراهشان. و اما این همه تنهایی،برکت بود برای خلوت انس و اینکه؛ «یدالله فوق ایدیهم»، که ترجمه سینمایی آن میشود: به راستی خدا بزرگترین کارگردان است.
آنچه میبایست از جادوی سینما و بازیگری بیاموزم،آموختم تا شاید رهتوشهای برای نوشتن باشد و در پی تجلی معجزه عاشقانه زلیخا در زندگیام. اینک برآنم تا با اعجاز کلمات،پیوندی دیگر با شما نه از جنس نقشآفرینی بلکه با آفرینش نقش داشته باشم.
اراده امروز من برای نوشتن، گویا مجالی برای بازیگری نخواهد گذاشت، اما باید دید اراده خدا چه تقدیری برایم رقم خواهد زد.
باشد که از این آزمون سربلند و دست پر بیرون آیم.
به امید خدا و التماس دعا.