زنده باد میان سالی
زنده باد میان سالی
که آدمی در آن نه هول و ولا و شتاب جوانی را دارد،
و نه دیگر فکر می کند که همه کاره ی عالم است و اختیارش نامحدود؛
نه در حسرت نداشته ها غرق است و نه داشته های خیالی را در سر می پروراند.
میان سالی یعنی قدردانی از آنچه داری.
میان سالی یعنی بهترین دوران زندگی.
میان سالی،
یعنی دیدن یکی دو تار موی سفید در هر ماه،
یعنی آگاهی تدریجی از اینکه تو جاودانه نیستی،
رو به پایانی،
و فرصت زیستن چقدر اندک است.
میان سالی یعنی اینکه وقت نداری حسرت گذشته و آینده را بخوری.
میان سالی،
یعنی اینکه زندگی را همین لحظاتی که در آنها هستی بدانی و نه چیزی که در گذشته بوده و یا چیزی که خواهد آمد.
میان سالی یعنی اینکه می فهمی آدم ها همینند که هستند،
و آنها را همانطور که هستند دوست بداری.
میان سالی یعنی شروع پختگی،
آرامش،
زود از کوره درنرفتن،
هیجانی (منفی) نشدن،
استقامت ورزیدن، و …
میان سالی یعنی: میان- سالی.
آوریل 2015 در 08:15
تازگی ها کمتر قیافه آدمها را می بینم و بیشتر از دیدگاه ها و اندیشه هایشان آنها را به یاد می آورم و شاید این هم از علائم میانسالی باشد
میانسال شده ام و در جوانی فقط از دیدن ادمهای زیبا رو لذت می بردم و برایم بسی جالب است که تازگیها زیباخویی برایم لذت بخش است .
آوریل 2015 در 14:52
ظاهرا شما هم دست به قلم یا شاید بهتر بگویم “دست به کیبورد” هستید. بهرحال ممنون که زیبا می اندیشید و می نویسید. موفق باشید.