معلولیت
مشکلی که من با لغت معلولیت دارم این است که به محض شنیدن معلولیت، همه به یاد کسانی می افتند که نمی بینند ! یا نمی شنوند ! یا نمی توانند راه بروند !در حالی که اینها اگر هم معلولیت باشد، ساده ترین شکل آن است آنها که احساس در وجودشان مرده است را معلول نمی دانیم ! !
آنها که نمی توانند یا نمی خواهند یا نیاموخته اند که صادقانه در مورد احساسشان حرف بزنند را معلول نمی دانیم !
آنها که نمی توانند دوستی های خوب و بلندمدت بسازند را معلول نمی دانیم !
آنها که نمی توانند بفهمند که در زندگی چه می خواهند را معلول نمی دانیم !
آنها که چشمشان جز خودشان نمی بیند را معلول نمی دانیم !
آنها که دستشان به امید نمی رسد و در انتظارند که دیگران امید و انگیزه را پیش پایشان قرار دهند را معلول نمی دانیم !
این معلولیت های واقعی را نمی بینیم و از اینکه دست و پا و چشم و گوش داریم، احساس سلامت می کنیم ! ! !
هیچ دیدگاه
دیدگاهتان را بفرستیددیدگاهی داده نشده است.