سهم من از عشق
خیلی قبل تر از بزرگ شدن با همان فهم ساده ی کودکی حواسم جمع شد،
که تمام خواسته هایم بها دارد !
کم یا زیاد،
اما بهاء دارد.
بالغ شدم فهمیدم بها فقط پول نیست !
گرانتر، سنگینتر هم هست، ” قلبم ”
به بیست و پنج رسیدم ” افکارم ” هم قیمت دار شد !
سخت خرج کردم،
ولخرج نبودم،
اما هرچه رفت بر نگشت !
به سی که رسیدم فهمیدم کنار بهای قلبم بهای فکرم ” باورهایم ” نیز رفته اند !
تمامش برای یک ” ماندن ”
یک ” خواستن ”
هر بار بهایی پرداخت کردم،
یک تکه از رویا،
یک تکه از خیال،
یه تکه از امیدم هم رفت !
گیج این داد و ستد بودم،
با تکه های خودم تا سی و یک سال گذشت،
تا فهمیدم تمام قیمتهایی که پرداخت کردم،
با قلبم با افکارم با باورهایم پس انداز بوده است،
برای این روزهایم،
برای فهم این روزهایم که دیگر برای چهار فصل ذوق کنم،
اما تغییر نه که راحت تر دل ببندم،
که هرروز را همان روز زندگی کنم ،
و آدمها را برای یک روز رفتنشان دوست داشته باشم،
و برسم به فهمی از زن بودن،
که هر زن هم زمان دختری تازه بالغ شده،
نوعروسی با هزار امید مادری با نوزادی در آغوش،
و یک زن تمام متاهل است،
و این هیچ ربطی به بود و نبود یک مرد ندارد.
سی و یکسال گذشت که فهمیدم سهم من از عشق، بخشیدن است !
ببخشید سی و یکسال و سیزده روز.
” سارا فراهانی ”
هیچ دیدگاه
دیدگاهتان را بفرستیددیدگاهی داده نشده است.