هنوز یاد نگرفته ایم …
خوب یاد گرفته ایم برانداز کردن همدیگر را
یک خط کش این دستمان و یک ترازو آن دستمان
اندازه می گیریم و وزن می کنیم ؛
آدم ها را
رفتارشان را
انتخاب هایشان را
تصمیم هایشان را
حتی قضا و قدرشان را
به رفیقمان یک تکه سنگینی می اندازیم
بعد می گوییم خیر و صلاحت را می خواهم !
غافل از اینکه چه برسر او می آوریم در جمع ،
هرکس را یک جور مورد بررسی قرار می دهیم
آن یکی را به ازدواج نکرده اش
این یکی را به نوع رابطه اش
آن دیگری را می رویم توی صفحه ی یکی و نوشته اش را می خوانیم
می نشینیم و قضاوت می کنیم.
یکی هم نیست گوشمان را بگیرد که :
های ! چندبار توی آن موقعیت بوده ای که حالا اینطور راحت نظر می دهی ؟
حواسمان نیست که چه راحت با حرفی که در هوا رها می کنیم چگونه یک نفر را به هم می ریزیم ؟
چندنفر را به جان هم می اندازیم؟
چه سرخوردگی یا دلخوری بجای میگذاریم ؟
چقدر زخم میزنیم ؟
حواسمان نیست که ما می گوییم و رها می کنیم و رد می شویم !
اما یکی ممکن است گیر کند بین کلمه های ما
بین قضاوت ما
بین برداشت ما
دلی که می شکنیم ارزان نیست.
بعضی ها هیچ وقت نمی فهمند.
هیچ دیدگاه
دیدگاهتان را بفرستیددیدگاهی داده نشده است.