جولای
16
محاکمه عشق !
جلسه محاکمه عشق بود و عقل قاضی ، و عشق محکوم ….
به دلیل تبعید به دورترین نقطه مغز یعنی فراموشی،
قلب تقاضای عفو عشق را داشت ولی همه اعضا با او مخالف بودند !
قلب شروع کرد به طرفداری از عشق ،
آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن چهره زیبایش را داشتی ؟
ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی ؟
وشما پاها که همیشه رفتن به سویش بودید ؟
حالا چرا اینچنین با او مخالفید ؟
همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند !
تنها عقل و قلب در جلسه ماندند.
عقل گفت: دیدی قلب همه از عشق بیزارند،
ولی متحیرم با وجودی که عشق بیشتر از همه تو را آزرده چرا هنوز از او حمایت می کنی !؟
قلب نالید و گفت: من بدون وجود عشق دیگر نخواهم بود و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کار ثانیه قبل را تکرار می کند و فقط با عشق می توانم یک قلبی واقعی باشم.
جولای 2014 در 15:12
با سلام و تشکر فکر کنم جمله آخرتون غلط تایپی داره .
قلب نالید و گفت: «من با وجود عشق» اگر این کلمه به «من بدون عشق» تبدیل شود بهتر باشد
البته می دانم که شما صاحب اختیارین که هر طور دلتون می خواد می تونین بنویسین فقط یک پیشنهاد و یک برداشت بود
باز هم جسارت بنده را ببخشید
جولای 2014 در 16:50
با تشکر از حسن دقت شما. مطلب به “من بدون وجود عشق” اصلاح گردید. سپاس