رقصیدن با زندگی ….!
گاهی بادهای شدید بر درختان چنان میوزند که آدمی خیال میکند هر لحظه، آنها از ریشه به در خواهند آمد.
اما درختان، خود را جمع کرده و تا حد ممکن خود را خم میکنند تا آن مصائب را از کنارشان بگذرانند و سپس باز میشوند و سرافراز میایستند و همچنان به خدمت کردن و محبت بیدریغشان ادامه میدهند.
گاهی موجهای سهمگین، چنان بر علفها و بوتههای کنار رودخانه سیلی میزنند که آدمی دلش برایشان میسوزد که دچار اینهمه بی رحمی طبیعت شدهاند اما آنها خود را نرم میکنند و موج بلا از سرشان رد میشود و سپس بدون هیچ گله و فغان، خود را مرمت کرده و خود را خرج باشندههای دیگر میکنند.
گاهی پرندگان دریایی چنان در طوفانهای دریایی، گیج و مضطرب میشوند که آدمی آرزوی کمک به آنها را میکند، اما آنها با صبر و متانت، خود را از مرکز طوفان رهانیده و در کنار آن، به زندگیشان ادامه میدهند و میدانند که آماده طوفانهای سهمگینتر دیگری هم هستند.
درختی که خود را جمعوجور نکند و بهاصطلاح با مشت در مقابل درفش بجنگد، از کمر میشکند و خود را از خدمت کردن و عشق به آن، محروم میکند.
علفی که خود را نرم نکند، از ریشه کنده میشود و خود را از رقص با بادهای بهاری محروم میکند.
پرندهی دریایی که بازی شطرنج جهان را بهخوبی یاد نمیگیرد، مات میشود و خود را از شادی و آواز محروم میکند.
آری! اجداد و نیاکان ما که میلیونها سال با رقص زندگی رقصیدهاند، میدانند که تمام باد و بارانهای سهمگین و تمام طوفانهای زندگی، تجاربی است که باید یاد بگیرند و اگر بتوان کلمه «رنج» را بر آن اطلاق کرد، باید رنج را متحمل شوند تا گنج زندگی، نصیبشان شود.
اگر دریایی، موج نداشته باشد و همیشه آرام باشد و هیچ اتفاقی در آن نیفتد، تبدیل به مردابی متعفن خواهد شد.
گر در زندگی هیچ اتفاقی نیفتد و همه چیز حل شده و آماده باشد، بدتر از جهنمی است که ما از آن میترسیم و اگر انسان خیال کند که از روز اول به این دنیا آمده تا هیچ اشتباهی مرتکب نشود و با هیچ مشکلی برخورد نکند، باید اسم انسان را از خود سلب کند …..
هیچ دیدگاه
دیدگاهتان را بفرستیددیدگاهی داده نشده است.