اشک
اشک ها سرداران بی چون و چرای صورت اند!
فرماندهان بی بدیلی که امر، امر آنهاست.
کافی است اراده کنند، آنگاه بخندی، نخندی، برایشان فرقی نمی کند !
می آیند و می ریزند و می روند.
مخصوصاً همان مواقع که عاجزانه از آنها می خواهی از تو فاصله بگیرند، بیشتر با تو صمیمی می شوند و تنهایت نمی گذارند.
گاهی از سر دلسوزی کنار چشم هایت چنبره می زنند و کسب اجازه می کنند برای دلداری.
گاهی خودشان را شریک شادی هایت می کنند و به پهنای صورتت می ریزند.
گذشته از تمام لحظه هایی که دستت را پیش این و آن رو می کنند، اما بگذار آرام درِ گوشت بگویم دوستشان دارم !
همین فرماندهان بی شرمی که هیچ وقت من را به حال خودم رها نکرده اند را می گویم.
اشک ها همیشه هم بد نیستند.
گاهی برای سبک شدن از سنگینی یک حرف، یک نگاه، یک دلتنگی لازم است بیایند و همراهت باشند.
گاهی برای درک خوشحالی ام از بازگشت دوباره ات به خواب هایم لازم است اشک بریزم.
شاید لازم است گاهی از مرز هایی که برای خودم ساخته ام عبور کنم و همه چیز را بسپارم به این فرماندهان کوچک.
ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎﻭﺭ ﻛﻨﻴﻢ ﺑﻌﻀﻰ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻫﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻋﻤﻴﻘﻦ ﻛﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻫﺎ ﺩﻳﮕﻪ ﻫﻴﭽﻮﻗﺖ ﺁﺩﻡ ﺳﺎﺑﻖ ﻧمیﺸﻴﻢ.
آوریل 2014 در 23:49
آرزو میکنم همیشه اشک شوق ، اشک پیروزی، اشک رسیدن و اشک همراه با لبخند را داشته باشید و این فرماندهان کوچک ، شما را ، همراه با شعف و شادی همراهی کنند
آوریل 2014 در 12:59
سپاسگزارم از این ابراز لطف. ممکنه بپرسم شما کی هستید ؟