دوست داشتن
دوست داشتن ساده است.
همانقدر که نفرت دشوار است.
همیشه میان خودمان و همه آدمهایی که می توانیم دوست بداریم،
خودمان مانع می شویم.
با زخم های مان که از سالها قبل بر تن مان نشسته،
با زبان تلخی که زخم می زنیم بر تن دیگران.
با دستی که دراز نمی کنیم برای فشردن دستی که به دوستی دراز شده،
با ندیدن آنها که دوست مان دارند،
و چشمهای شان در چشمخانه ما را به میهمانی رفاقت دعوت می کند.
با مرزی که میان خودمان و دیگران می کشیم،
و بیهوده دشمن می پنداریم آنکه را نمی شناسیم.
همیشه فکر کرده ام آنها که در جنگ دشمنان شان را می کشند،
آیا آنان را می شناسند؟
آیا این دشمن نمی توانست بهترین دوستت باشد؟
دوست داشتن سخت ساده است.
کافی است خانه دلت را برای میهمانی که از تنهایی خانه دلش گرفته است،
آماده کنی.
کافی است به جای قضاوت کردن درباره دیگران،
آنها را با بدی های شان بپذیری.
کافی است بپذیری همه آدمها مثل خودت می توانند بد باشند.
کافی است وقتی روی نیمکت نشستی مهربان تر بنشینی تا جای دیگران هم باشد.
کافی است وقتی شاد هستی خنده هایت را برای خودت پنهان نکنی.
کافی است نان ات را به تنهایی نخوری.
کافی است از یاد نبری که بدون دوستانی که جهان را قابل تحمل می کنند،
وزن زندگی سنگین تر از آن است که به تنهایی به دوش بکشی.
کافی است زخم های دیگران را فراموش نکنی و نگویی به من ربطی ندارد.
دوست داشتن سخت ساده است.
دیده ام بسیاری از دشمنانم را که می توانستم از فرط نفرت نابودشان کنم.
فقط یک دیوار،
یک گفتگو،
یک خیره شدن به چهره دشمن،
یک نادیده گرفتن عیبی که خودت هزار برابرش را داری و در دیگری یافته ای،
را انجام دهی تا تنها نمانی.
تنهایی مثل نفرینی است که گوئی آنان که قلب شان سخت می شود،
محکوم به تحمل آن می شوند.
گاهی که فکر می کنم انگار هزاران رفیق در همه جای جهان دارم،
چهره های آشنایی که مدتهاست گم کرده ام.
باید جستجو کنم که در کدام راه گم شدند،
باید بیابم شان،
باید دوباره سلام کرد.
هیچ دیدگاه
دیدگاهتان را بفرستیددیدگاهی داده نشده است.