فوریه
15

مسافر خسته من‎

آهای مسافر خسته من ،
دستت را بگذار بر روی دل من
می بینی که من نیز مثل تو خسته ام ،
می بینی که من نیز مثل تو با غمها نشسته ام
آهای مسافر خسته من ،
عاشق دل شکسته ات شده ام ،
ببین مرا که محو نگاه زیبایت شده ام
من اینجا و تو آنجا هر دو دلشکسته ایم ،
تا اینجا هم اگر نفسی است
برای هم زنده ایم
من برای تو می شکنم و تو برای من ،
راه راست بی فایده است ،
تقلب می کنیم تا زندگی مات شود در این دایره غم…
آهای مسافر خسته من ،
شب آمده و باز هم یاد تو در دلم ،
ستاره ها خاموش ،
من مانده ام و وجودم که در حسرت است ،
در حسرت یک آغوش ….
آغوشی که لذتش تنها با تو است ،
دنیا خواب است ،
کاش بودی که بیداری ام تا سحر عادت است
آهای مسافر خسته من !
کجا میروی ؟
جایی نداری برای رفتن ؟
همه جا ماندنی ست ،
جز اینجا که نمیتوانیم بمانیم برای هم….
شعر غم می خوانم و اشک در چشمانت ،
غم برای یک لحظه رود درمان میشود آن درد حال پریشانت
من برای تو فدا میشوم و تو برای من ،
همه وجودم فدایت ،
تو آرام بمان تا خیالش راحت شود دل من..
آهای سرنوشت ،
با ما هم؟
ما که در زندگی به ناحق باختیم و چیزی نگفتیم !
در آتش عشق سوختیم و باز هم سکوت کردیم !
با غمها همنشین بودیم و با حسرت نشستیم !
هر چه رفتیم،
آخر راه بن بست بود و باز هم نشکستیم !
رفتیم و رفتیم تا آخر راه ،
آخرش پیدا نشد و ما نشستیم چشم به راه…
آهای مسافر خسته من ،
دستت را بگذار در دستان من …
می بینی که تا اینجا هم با تو ماندم،
گفته بودم تا آخرش ،
آخر قصه را هم برایت خواندم!

هیچ دیدگاه

دیدگاهتان را بفرستید

دیدگاهی داده نشده است.

خوراک دیدگاه ها  

دیدگاهتان را بیان کنید.