ماهی در مسیل
چوانگ تسه که مردی اندیشمند و تهیدست بود،
روزی به راه افتاد و به جانب شط بزرگ رفت تا از ارباب توانگری که در آن ناحیت خانه داشت به وام چیزی بستاند. اما مرد توانگر با او گفت:
– شک نیست که آنچه میخواهی به وام خواهمات داد. اما میباید اندک تاملی کنی
تا زمین حاصل دهد و آن حاصل گرد آرم. آنگاه سیصد سکهی نقره بر تو خواهم شمرد.
و چوانگ تسه چنین گفت:
– دی که به آهنگ خانهی تو از بیابان میگذشتم، در مسیلی خشک، ماهیِ خُردی دیدم که فریاد میکرد: «ای رهگذر! من از تخمهی ماهیان دریایم، که بخت بد بدین مسیلم افکنده است. اگر به نجات من کمر نبندی، باری چندان نمیگذرد که جانم تباه شود و عمرم به آخر رسد. آیا میتوانی دَلْوِ آبی به من دهی؟»
من با سر اشارتی کردم و گفتم: «شک نیست آنچه میخواهی به تو خواهم داد… من از اینجای میگذشتم، دیدار مردی را که مالک سرزمینهای پهناور است… از املاک پهناور او رودخانههای فراوان میگذرد. چون بدانجا رسم به تضرع از او خواهم خواست که فرمان دهد تا روستائیاناش سدی بر یکی از آن همه رود بربندند و آب در مسیل خشکیده برانند تا جان تو از خشکی نجات یابد!»
ماهی که بر خاک میتپید گفت: «آه! تنها دَلْو آبی نجات جان مرا کفایت میکند… اگر به انتظار آن بنشینم که روستائیان بر یکی از رودخانهها سدی بربندند و آب در این مسیل بیفکنند، مرا در میان ماهیانِ نمکسوده مگر بازیابی!»
این متن یک افسانه ی چینی هست که احمد شاملو ترجمه کرده است .
هیچ دیدگاه
دیدگاهتان را بفرستیددیدگاهی داده نشده است.