مارس
08

حکایت

می‌گویند حدود ٧٠٠ سال پیش، در اصفهان مسجدی می‌ساختند. روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری‌ها را انجام می‌دادند.

پیرزنی از آنجا رد میشد. وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت: فکر می‌کنم یکی از مناره‌ها کمی کجه!. کارگرها خندیدند. اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت: چوب بیاورید. کارگر بیاورید. چوب را به مناره تکیه بدهید. فشار بدهید. فششششششااااررر.

و مدام از پیرزن می‌پرسید؛ مادر، درست شد؟ مدتی طول کشید تا پیرزن گفت: بله، درست شد. تشکر کرد و دعایی کرد و رفت.

کارگرها حکمت این کار را پرسیدند. معمار گفت: اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت می‌کرد و شایعه پا می‌گرفت، این مناره تا ابد “کج” می‌ماند و دیگر نمی‌توانستیم اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم. این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیرم ! ! !

هیچ دیدگاه

دیدگاهتان را بفرستید

دیدگاهی داده نشده است.

خوراک دیدگاه ها  

دیدگاهتان را بیان کنید.