فــرار به جلو !
چارلی از یک مزرعه دار در تگزاس یک الاغ خرید به قیمت ۱۰۰ دلار.
قرار شد که مزرعه دار الاغ را روز بعد تحویل بدهد.
اما روز بعد مزرعه دار سراغ چارلی آمد و گفت: «متأسفم جوونم. خبر بدی برات دارم. الاغه مرد.»
چارلی جواب داد: «ایرادی نداره. همون پولم رو پس بده.»
مزرعه دار گفت: «نمیشه. آخه همه پول رو خرج کردم.»
چارلی گفت: «باشه. پس همون الاغ مرده رو بهم بده.»
مزرعه دار گفت: «میخوای باهاش چی کار کنی؟»
چارلی گفت: «میخوام باهاش قرعهکشی برگزار کنم.»
مزرعه دار گفت: «نمیشه که یه الاغ مرده رو به قرعهکشی گذاشت!»
چارلی گفت: «معلومه که میتونم. حالا ببین. فقط به کسی نمیگم که الاغ مرده است.»
یک ماه بعد مزرعه دار چارلی رو دید و پرسید: «از اون الاغ مرده چه خبر؟»
چارلی گفت: «به قرعهکشی گذاشتمش، ۵۰۰ تا بلیت ۲ دلاری فروختم و ۹۹۸ دلار سود کردم.»
مزرعه دار پرسید: «هیچ کس هم شکایتی نکرد؟»
چارلی گفت: «فقط همونی که الاغ رو برده بود. من هم ۲ دلارش رو پس دادم.»
هیچ دیدگاه
دیدگاهتان را بفرستیددیدگاهی داده نشده است.